Main Banner
حرم حضرت معصومه
Shrine of Fatima Almasomh

۱۳. سازش‌هاي مذهبي در ميان دربار ايران

و ترسايان

مروته و اسحق و يزدگرد اول

قراردادی كه در ميان دربار ساساني و ترسايان ايران بسته شد در زمان يزد‌گرد اول منعقد شد و از جانب نصاري مروته اسقف ميافارقين و اسحق مطران سلوكيه درآن شرکت كرده‌اند.

در آن زمان سفرايي كه امپراتوران بوزنطيه به ايران مي‌فرستادند هميشه بالاترين مقامات درباری را داشته‌اند. از آن جمله سفيري كه پيش از سال ۴۰۵ ميلادي به ايران آمده آنتميوس Anthemius نامي بوده كه بعدها شخص اول دربار و حکمران كل مشرق شده است.

در آن زمان معمول شده بود كه هر وقت لشكركشي مي‌كردند كشيشي هم با لشكريان همراه بود كه در موقع از آداب ديني فروگذار نکنند و هر وقت لازم شد دعا بخوانند و تبرك خدا را براي لشكريان بخواهند، چنان‌كه در ايران هم معمول بود كه همواره مؤبدان با لشكريان به ميدان جنگ مي‌رفتند و آتش مقدس يعني آتش ورهرام را با خود مي‌بردند. به همين جهت هر گاه سفيري از دربار بوزنطيه به ايران مي‌آمد كشيشي هم با او همراه بود و براي اين كار بيش‌تر اسقف‌هاي بين‌النهرين را اختيار مي‌كردند، زيرا كه روابط دائمی روزانه در ميان كليساهاي سرياني ايران و قلمرو روم برقرار بود و اين كشيشان از اوضاع ايران اطلاعات درست داشتند. از سوي ديگر زبان نصاراي ايران كه زبان آرامي بود زبان ايشان هم بود و بدين وسيله از جزئيات زندگي نصاراي ايران و مقاصد دربار ساساني درباره‌ي ايشان باخبر بودند. به همين جهت مروته اسقف ميافارقين را هم با سفارتي كه به دربار يزدگرد اول مي‌رفت همراه کردند.

درباره‌ي اصل و نسب وي اطلاعی در دست نيست، همين قدر پيداست كه چندين بار در انطاكيه و آسياي صغير و قسطنطنيه ساکن شده و در شوراي مذهبي كه در ۳۶۰ در قسطنطنيه تشكيل شده شرکت كرده است. اما در يكي از كتاب‌هاي تاريخ يعقوبيان به خطا تاريخ آن را ۳۸۱ ضبط كرده‌اند. سپس در شوراي ديگري هم شرکت داشته است.

ظاهراً وي چندين بار مأمور ايران شده است، اما نمي‌توان عده و تاريخ مأموريت‌هاي او را معلوم كرد.

در يكي از اسناد آن زمان تاريخ مأموريت او را سال ۳۹۹ يعني سال جلوس يزدگرد اول و سال اول دوره‌ي مأموريت اسحق مطران دانسته‌اند. در سند ديگري قيد شده كه نه تنها رياست شوراي مذهبي سلوكيه با او بوده، بلکه پيش از آن هم به ايران آمده و نصاراي ايران را آرام كرده است. تقريباً در همه‌ي اسناد سخن از دو سفر او به ايران هست و ظاهراً سفر دومش در ۴۱۰ بوده است. پس از مطالعه‌ي دقيق در اسنادي كه مانده معلوم مي‌شود كه وي پيش از ۴۱۰ دو سفر به ايران كرده، يكي در حدود ۳۹۹ و ديگري در حدود سال ۴۰۸ . هر چند كه در سند ديگري اشاره به اين است كه وي سفر ديگري در حدود ۴۰۳ و ۴۰۴ به ايران آمده است. در هر صورت در سال ۴۰۴ در قسطنطنيه بوده است.

بدين گونه پيداست كه وي در سال ۳۹۹ كه يزدگرد اول به تخت نشسته در سلوكيه‌ي تيسفون بوده و در همين سال اسحق را به مطراني پايتخت ساسانيان انتخاب كرده‌اند.

بار ديگر در حدود سال ۴۰۸ ميلادي به تيسفون آمده، خواه براي اين كه  جلوس تئودوز دوم را به يزد‌گرد اول خبر دهد و خواه براي اين كه  نصاراي ايران را به آرامش دعوت كند، زيرا كه در آن زمان در نتيجه‌ي جاه‌طلبي كشيشان، نفاقي در ميانشان افتاده بود. در اين موقع به ياري شاهنشاه ساساني در سال ۴۱۰ ميلادي شوراي مذهبي سلوكيه را تشكيل داده و دوباره كليساهاي ايران را با هم متحد كرده است.

ظاهراً وي سه سال در سرزمين بابل به اصطلاح آن روز يعني بين‌النهرين مانده است و معروف است كه در اين مدت مجال كرده نسخه‌هايي از شهادت نامه‌ها به دست آورد و استخوان‌هاي شهدا را جمع كند و حتي معروف است كه اين غنايم را با خود به ميافارقين برده و در مقر خود كه به ياري تئودوز دوم امپراتور از نو ساخته جاي داده است و به همين جهت شهر ميافارقين را كه پيش از آن «ميفرقط» مي‌ناميدند «مارتيروپوليس» يعني شهر شهدا نام گذاشته‌اند. وي ظاهراً پيش از سال ۴۲۰ ميلادي مرده است، زيرا كه در ۴۲۰ ميلادي در انجمن ديگري كه تشكيل شده وي حاضر نبوده است، اما تا ۴۱۸ ميلادي زنده بوده است.

سبب پيشرفت وي يكي اين است كه سفير دربار امپراتور بوزنطيه بوده و ديگر به واسطه‌ي نفوذ شخصي و آشنايي‌ است كه با يزدگرد اول داشته است و نفوذ وي در مردم آن زمان بواسطه‌ي پرهيزگاري و زرنگي و نيز احاطه‌‌ي او در پزشكي بوده است. حتي در يكي از اسناد آن زمان قيد كرده‌اند كه يزدگرد اول چون با روميان صلح كرد از ايشان پزشكي خواست و روميان او را بدين سِمت به دربار ساساني فرستادند. ديگري از تاريخ‌نويسان گفته است كه يزدگرد سردرد بسيار بدي داشت كه مؤبدان نتوانسته بودند درمان كنند و وي او را شفا داد و اين داستان را هم آورده‌اند كه: « مؤبدان از اين كه  مروته تا اين اندازه در دل پادشاه جاي دارد رشك مي‌بردند و هنگامي كه پادشاه براي عبادت در برابر آتش جاودان كه خداي آن‌ها بود آمده بود، بانگي برخاست كه گويي از ميان آتش برون مي‌آمد و مي‌گفت شاه را بايد چون كافران از آتشکده بيرون كرد زيرا كه به پيشرو ترسايان احترام مي‌كند.» اما مروته اين نيرنگ را كشف كرد و به شاه گفت هنگامي كه بار ديگر اين بانگ را مي‌شنود دستور دهد همان ‌جايي را كه بانگ از آن برمي‌خيزد بكنند. «يزدگرد اين كار را كرد و ديد آتش سخن نمي‌گفت بلكه مردي بود كه وي را در گودالي پنهان كرده بودند. اين كار وي را چنان به خشم افکند كه فرمان داد نژاد مغان را براندازند و به جاي آن‌ كه مروته را بيرون كند به او اجازه داد هر جا مي‌خواهد كليسا بسازد.» مؤبدان باز چاره‌جويي‌هاي ديگر كردند اما به جايي نرسيد. در سند ديگري گفته شده است كه مروته به ياري كشيش ديگري پسر يزدگرد را كه شيطان در جلدش رفته بود از آن حال نجات داده است.

در سند ديگري تصريح كرده‌اند كه اين كار را «يهبلهه» كرده و دختر پادشاه را در حضور مروته از اين حال رهانيده است. ابن‌العبري اين كار را به همان يهبلهه ولي درباره‌ي پسر پادشاه نسبت مي‌دهد و ديگري مدعي است كه اين علت در مزاج خود پادشاه بوده‌ است. پيداست كه اصل اين داستان يكي بوده و همان روايت اول است كه در اسناد ديگر تحريف كرده‌اند.

اين داستان بيرون آمدن صدا از ميان آتش و حيله‌اي كه مؤبدان در اين كار كرده‌اند؛ در داستان‌هاي مربوط به ماني هم ديده مي‌شود و نيز در همين داستان‌ها گفته‌اند كه ماني پزشك زبردستي بوده و شاپور براي درمان كردن پسر خود بدو رجوع كرده است. در اين كه يزدگرد درباره‌ي ترسايان بسيار مهربان بوده و به همين جهت مؤبدان زردشتي از او دل ‌خوشي نداشته‌‌اند، ترديدي نيست زيرا كه در مآخذ ايراني به او «بزهگر» لقب داده‌اند و همين کلمه را تاريخ‌نويسان تازي به       «اثيم» ترجمه كرده‌اند و نام وي را هميشه يزدگرد اثيم آورده‌اند.

بنابر اسناد تاريخي آن زمان اسحق مطران سلوكيه كه او هم در اين كار دست داشته، از مردم كشكر بوده و با تمرصه‌ي جاثليق كه شخصيت او معلوم نيست يا با مروته خويشاوندي داشته‌ است. ابن‌العبري مورخ معروف مي‌گويد كه پنج سال پس از مراسم تفويض مقام روحاني به قيومه كه مي‌گويند جانشين تمرصه شده در ميان آركاديوس و يزدگرد صلح واقع شده است و يزدگرد ترسايان را آزار مي‌كرد. مروته را به سفارت به ايران فرستادند و چون او وارد ايران شد نصاري آسوده شدند. آن‌گاه قيومه همه‌ي كشيشان ايران را در حضور مروته گرد آورد و از ايشان خواست وي را به واسطه‌ي ضعفی كه داشت خلع كنند. ايشان نخست امنتاع كردند ولي پس از اصرار وي استعفايش را پذيرفتند و اسحق را به جايش برگزيدند و اسحق احترام بسيار به او مي‌كرد و تا زنده بود وي را محترم مي‌داشت.

بنابر سند ديگر اسحق پس از آن ‌كه بيست و دو سال مقام روحانيت خالي مانده بود شاغل آن شده و به واسطه‌ي احترامي كه پادشاه ساساني به او مي‌كرده به اين مقام رسيده است. اما چندي بعد كشيشان بر او برخاسته‌اند و از دربار ايران ياري خواسته‌اند و به واسطه‌ي تهمت ناروايي كه به او زده‌اند اسحق را به زندان بردند و در اين مورد كشيشان روم و مروته از او شفاعت كردند و ظاهراً مروته براي آزادي وي شوراي عمومي كليساهاي ايران را دعوت كرده و كساني كه بر او برخاسته بودند محاكمه و محكوم كرده‌اند و بدين‌گونه به ياري شاهنشاه ايران مخالفان را برانداخته است.

بدين‌ گونه يزدگرد بزهگر پس از چندي ترديد سياستي مساعد با نصاري پيش گرفته است و به همين جهت وي در ميان شاهنشاهان ساساني اختصاص دارد، زيرا كه هم با همسايگان و هم با رعاياي خود مهربان بود و مخصوصاً با نصاري خوش رفتاري داشت. همين سبب شد كه مؤبدان و بزرگان دربار با او بد شدند و در تاريخ ايران نام وي به زشتي و بيدادگري برده مي‌شود و چنان‌كه گفته‌اند با مؤبدان زردشتي بدرفتاري هم كرده باشد. اما در اسناد نصاري وي را به نيكي و آرامش طبيعي و به بزرگواري ستوده‌اند و حتي گفته‌اند مي‌خواست به دين نصاري بگرود اما مرگ مجالش نداد.

اگر از اين افراط و تفريط‌ها بگذريم باز نمي‌توان منكر شد كه وي پادشاه بيدار و صلح‌جوي، ولي مانند پادشاهان ديگر سلسله‌ي خود مستبد و خود رأي بوده ‌است، چنان‌كه در پايان سلطنت خود هنگامي كه ديد نفوذ ترسايان بسيار شده و ممكن است مؤبدان را بر وي خشمگين و مسلط كند سرانجام از بدرفتاري با آن‌ها خودداري نكرد.