Main Banner

۲۹.  پيشرفت‌هاي يعقوبيان در ايران

جبرئيل از مردم شجر _ جرجيوس جاثليق _ دوره‌ي فترت_يزدين سيمگر

هنگامي كه حنانيان در ميان نستوريان تفرقه مي‌افكندند، يعقوبيان در ايالات شرقي پيشرفت‌هايي به دست مي‌آوردند. با وجود كشتاري كه به دستور برصئومه كرده بودند، مونوفيزيت‌ها كاملاً در ايران ريشه كن نشده بودند. شهر تكريت در كنار رود دجله از مراكزشان بود. پيش از اين اشاره رفت كه مواعظ سيمئون بيت‌ارشامي تا اندازه‌اي پيشرفت واقعي كرده بود، ولي اين موقتي بود. به كوشش‌هايي هم كه به دستور ژاك باراده، احودمه‌ي اسقف در همين زمينه كرده بود نيز پيش از اين اشاره‌اي رفت. اعدام اين كشيش در دوم ماه اوت ۵۷۵ با جزئياتي كه پيش از اين بيان كردم روي داد و آزارهايي كه پس از آن كردند مانع شد كه يعقوبيان پيش از مرگ خسرو انوشيروان جانشيني براي او برگزينند. در ۵۷۹ قميشوع نامي را كه «از دانشمندان كليساي تازه‌اي بود كه نزديك كاخ شاهي براي ارتودكس‌ها ساخته بودند» انتخاب كردند و اين تعبيري است كه ابن‌العبري درباره‌ي او كرده است.

وي به هر جا كه ضرورت بود اسقفي فرستاد، زيرا چنان‌كه ابن‌العبري مي‌گويد «در اين هنگام ارتودكس‌ها كم بودند.» متاسفانه نام مراكزي كه در نظر گرفته بودند معلوم نيست. به احتمال زياد، بيش‌تر اين كشيشان كه ناچار شماره‌ي ايشان كم بوده است اسقف‌هاي معمولي بوده باشند كه قرارگاه ثابت نداشته‌اند. به جز مركز كل در تكريت در اين دوره آن‌چه يقين مي‌توان كرد اين است كه مركزي ديگر بوده و اسقف آن در دير معروف مار‌متاي مقيم بوده است. اصل اين دير را به دوره‌ي پيشوايي مارمتاي نامي نسبت مي‌دهند كه بهنام شهيد و خواهرش را در زمان ژولين لاپوستا Julienl'Aposta   غسل تعميد داده است. در اين دوره اسقف اين مركز بزرگ را كه تابع قميشوع بوده است طوبانه نامي دانسته‌اند.

مبلغان مونوفيزيت از تكريت و مارمتاي به هر سو مي‌رفتند. از همان وقت پيروان بسيار در ميان تازيان داشته‌اند اما نتوانستند نعمان را به عقيده‌ي خود جلب كنند. در شمال پيشرفت كارشان بيشتر بود. هديابينه و بيت‌عربايه مركز مهمي براي تبليغ در برابر نستوريان شد، مخصوصاً پس از آن‌كه مروته راهب در رأس اين تبليغات قرار گرفت. مروته از مردم شوزق قصبه‌اي در بيت‌نوهدره بود و در دير‌هاي اين ناحيه رياضت‌هاي لازم را كشيد. سپس براي تكميل معلومات خود به سوريه رفت و در ديرهاي مختلف در اطراف شهر كالينيك Callinique  و ادسا ماند. سرانجام در حدود ۶۱۲ به ايران بازگشت، نخست به تكريت و سپس به دربار شاهي رفت و در آن‌جا جلب اطمينان كامل سموئيل، مطران يعقوبيان و جبرئيل‌درستبد را كرد. با نستوريان مخالف سخت كرد و چندين كتاب در رد عقايد ايشان نوشت. چنان‌كه پس از اين اشاره خواهد رفت در ۶۲۸-۶۲۹ رئيس مونوفيزيت‌هاي ايران خواهد شد. جانشين وي كه دنحه نام داشته شرح زندگي او را نوشته است.

سرزمين ارمنستان كاملاً پيرو عقايد مونوفيزيت‌ها بود و يعقوبيان متعصبي، ساكن كوهستان ايزلا بودند و پيوسته مي‌كوشيدند اين افكار را در نواحي مجاور، انتشار دهند.

ناچار مي‌بايست نستوريان چاره‌ي اين وضع را بكنند. خوش‌بختانه به نفع ايشان همسايگي مدرسه‌ي نصيبين وسيله فراهم كرد كه جدا در مقام دفاع برخيزند. در شرح‌حال مروته نوشته‌اند: «در هر يك از قصبات آن‌جا مي‌توان گفت كوششي كرده و مدرسه‌اي برپا كرده بودند.» سرودهايي نيز ساخته بودند كه پيروان‌شان آن‌ها را تكرار مي‌كردند. اما مونوفيزيت‌ها به رقابت برخاستند «و بناي تاسيس آموزشگاه‌هاي زيبا نخست در ناحيه‌ي بيت‌نوهدره گذاشتند» و ديرهاي متعدد هم ساختند.

با اين همه نفوذ كليساي نستوري به اندازه‌‌اي بود كه اگر نفوذ بسيار يكي از سران دربار را، كه نامش بر همه‌ي نام‌هاي تاريخ كليسا در آن زمان برتري دارد، به دست نياورده بودند به دشواري مي‌توانستند در جامعه‌ي نستوريان رخنه كنند. وي همان جبرئيل از مردم شجر درستبد يا پزشك خصوصی خسرو دوم بود. پزشکان هميشه در نزد شاهان شرق و مخصوصاً پادشاهان ساساني نفوذ بسيار داشته‌اند. گويا نفوذ وي بيش‌تر به واسطه‌ي فصد مفيدي بود كه از شيرين معشوقه‌ي شاه كرده بود و به واسطه‌ي آن وي پسري به نام مردانشاه آورد، زيرا كه وي پيش از آن نازا بود. در اسناد يوناني آمده است كه خسرو اين معالجه‌ي اعجازآميز را نتيجه‌ي اقدام سرگيوس شهيد مي‌دانست و چنان‌كه پيش از اين گفتم عقيده‌ي خاصی به او داشت. نولدكه دانشمند آلماني مي‌نويسد اين دو نكته را مي‌توان با هم جمع كرد. جبرئيل وانمود مي‌كرد كه وسيله‌اي در دست آن شهيد سوريه است.

اين پزشك حاذق از نفوذ خود درباره‌ي يعقوبيان بهره‌مند شد. چنان مي‌نمايد كه از كودكي جزء همين فرقه بوده است. اين نكته درست مي‌نمايد زيرا كه شجر يكي از مراكز يعقوبيان بوده است. ولي وي از آغاز جواني به طريقه‌ي نستوري گرويده، شايد براي زناشويي با دختري از اشراف كه تازه اين دين را پذيرفته بود يا شايد براي پسند دربار ايران كه در آن‌جا ديوفيزيسم را دين رسمي نصاراي ايران مي‌دانستند. اما معلوم نيست چرا ترك نستوريان را كرده و دوباره به رقيبان ايشان پيوسته است.

تا جايي كه معلوم است مونوفيزيت‌ها تنها به ذكر اين واقعه بسنده كرده‌اند و دلايل آن را نياورده‌اند. پيداست كه نستوريان بسيار متعصب بوده‌اند. در تاريخ سرياني كه مؤلف آن معلوم نيست براي تغيير عقيده‌ي درستبد دليلي آورده‌اند كه به نظر درست مي‌آيد و آن اين است كه جبرئيل ظاهراً زن مشروع خود را رها كرده و دو زن كافر گرفته بود و «با ايشان به همان روش كافران رفتار مي‌كرد.» چنان مي‌نمايد كه صبريشوع جاثليق اصول مذهبي را به ياد او آورده بود و چون جبرئيل اعتنايي به آن نكرده بود او را تكفير كرده بود. شايد اين پزشك هم از راه انتقام‌جويي دوباره به دين سابق خود برگشته بوده باشد.

با اين همه لازم نيست از گفته‌ي نستوريان پيروي كرد و گفت جبرئيل زندگي شهوت‌آلودي داشته است. شايد مقام مهم وي در دربار مقتضی آن بوده است كه «مانند ايرانيان» زندگي كند. مي‌دانيم كه چند بار پادشاهان ساساني به كساني كه به ايشان نزديك بوده‌اند همين پيشنهاد را كرده‌اند، از آن جمله پيروز اين توقع را از برصئومه داشته است. اطلاعاتي كه درباره‌ي وضع صبريشوع داريم با تصميمي كه وي گرفته است كاملاً موافقت دارد و ترجيح داده است پيروي از احكام دين بكند تا آن كه از پشتيباني جبرئيل برخوردار شود. وانگهي اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه اين درستبد تنها براي جهاد سياسي و سودجويي نستوري شده است، گرويدن وي به مونوفيزيت‌ها كاملاً درست به نظر مي‌آيد. در هر حال يعقوبيان از رقيبان خود توقع كم‌تر و مهارت بيش‌تر داشتند و درصدد برنيامدند از افزايش قدرت‌شان كه تغيير عقيده‌ي جبرئيل فراهم كرده بود بهره‌مند شوند و تغيير عقيده‌ي شيرين معشوقه‌ي شاه هم نتيجه‌ي آن بود.

تغيير عقيده‌ي ملكه شيرين شگفتي است. وي در پرات در سرزمين ميشان در ناحيه‌اي كه همه‌ي مردم آن نستوري بودند به جهان آمده بود. مخصوصاً در انتخاب صبريشوع ثبات خود را نشان داده بود. شايد بتوان گفت كه اين عقيده‌ي سطحي بوده است. هنگامي كه آن پزشك كه تا اين اندازه مديون او بود به او تكليف كرد در مخالفت با كليساي قانوني با او ياري كند نمي‌بايست چندان مردد بوده باشد و شايد نتيجه‌ي اين دسيسه را نمي‌دانسته است. زيرا كه اين‌گونه زنان دربار شاهنشاهان ايران، چندان از احكام شرعي آگاه نبوده‌اند.

در هر حال درستبد به همين قناعت كرد خسرو را وادار كند به صبريشوع دستور بدهد كه حكم تكفير او را باطل كند. آن بطريق پير، تن به اين كار در نداد و در همين زمان، مرگ او فرا رسيد.

دوره‌ي فترت چندان طول نكشيد. همين كه پس از گرفتن شهر دارا خسرو به كشور خود بازگشت اجازه داد يك انجمن عمومي براي انتخاب جاثليق تشكيل بدهند. از لحن صورت‌مجلس اين انجمن پيداست كه شتاب پادشاه اسقفان را هم شگفت‌زده و هم دل‌خوش كرده است. در آن‌جا چنين نوشته شده است: «براي ما كارهاي بسيار پسنديده كرد كه هرگز مانند نداشته است. فرمان داد ... كه اسقفان همه‌ي كليساهايي كه در دور دست بودند سوار بر ستوران‌شاهي با احترام، به هزينه‌ي شاه، به درگاه محترم شاه‌شاهان بيايند. و دقت كرده است كه كساني كه نزديك‌اند شتابان به دربار برسند تا رئيس و فرمان‌فرماي كليساي كاتوليك را برگزينند. در ماه آوريل ۶۰۵ «به فرمان شاه جرجيوس كه محترم و در علم، بلندپايه و روشن بين و كارهاي او افتخارآميز و خداپسند بود، دانشمند و مترجم كتاب‌هاي مقدس بود، انتخاب شد.»

پيداست كه انتخاب اين جرجيوس از مردم تل‌بسمي، شاگرد دانشمندي به نام يشوع و معلم مدرسه‌ي سلوكيه را به كشيشان تحميل كرده‌اند. به گفته‌ي همه‌ي تاريخ‌نويسان مردم و اسقفان و شاه خود جرجيوس از مردم كشكر اسقف نصيبين را كه پيش از اين به ناكامي وي اشاره رفت برتر مي‌شمرده‌اند. به گفته‌ي عمرو مار صبريشوع اميدوار بوده است برحدبشبه، راهب ديري را كه در كوهستان شعران ساخته بود، به جاي او انتخاب كنند. پس از انتخاب جرجيوس مونوفيزيت‌ها و حنانيان از پشت‌كار و جد و جهد چنين رقيبي هراسان بوده‌اند كه در مقام بطريقي بي‌شك به ياد توهين‌هايي كه متوجه‌ي مطران شده است خواهد افتاد. چون نمي‌توانستند يكي از كساني را كه با ايشان هم عقيده بود انتخاب بكنند، به همين قناعت كردند كه ناسازگارترين دشمن خود را به وسيله‌ي مداخله‌ي شيرين ملكه كنار بزنند. اين ملكه انتخاب دانشمند سلوكيه را كه مانند او از مردم ميشان بود پيشنهاد كرد و پيش برد. بگفته‌ي عمرو مار، شاه نخست متوجه‌ي اين نشد كه جرجيوس پراتي جانشين جرجيوس كشكري شده است و هنگامي كه آگاه شد بسيار خشمگين شد.

اين جاثليق جديد به وسيله‌ي انجمن خود تكفيرهايي را كه پيش از آن در زمان صبريشوع كرده بودند به تصويب رساند. بار ديگر اعتبار قانوني تفسير تئودور دوموپسوئست را تاييد كردند و متكي بر مقررات انجمني بودند كه در آوريل ۴۸۴ برصئومه و نانايي از مردم پرات در بيت‌لاپات تشكيل داده بودند. تعصب كشيشان در طريقه‌ي ارتودوكس نيز سبب شد سه سرودی را اجباري بكنند كه در آن‌ها اصول مذهب نستوري را به صراحت بيان كرده بودند و كشيشاني را كه اين كار را نپذيرند كافر بدانند و اسقفاني را كه در تكفير ترديد داشته باشند مرتجع بشمارند. سرانجام كيفرهاي ديگري براي راهبان و راهبه‌هاي دوره‌گرد در نظر گرفتند و بدين‌گونه به مقصود خود درباره‌ي مصاليان و به وسيله‌ي ايشان درباره‌ي مونوفيزيت‌ها رسيدند.

امضاء كنندگان عمده‌ي مقررات اين انجمن مطرانان؛ يوسف از مردم پرات، جندب از مردم اربل، بختيشوع از مردم بيت‌گرمايي و بيست و شش اسقف ديگر بوده‌اند كه سه تن از ايشان معروف‌اند يعني تئودور از مردم كشكر، برحدبشبه از مردم حلوان كه نويسنده‌ي ممتازي بود و جبرئيل از مردم نهرگل كه در تأليف كتاب‌هايي در رد بر عقايد، مقام مهمي به دست آورده است. برحدبشبه شايد همان اسقفي باشد كه صبريشوع براي جانشيني خود در نظر گرفته بود.

جرجيس پراتي همان رفتاري را كه از مردي درباري، انتظار مي‌رود پيش گرفت. چهار سال رياست او براي كليساي ايران زيان‌انگيز بود. لئامت او ضرب‌المثل شده بود. توماس مورخ از مردم مرگه مي‌گويد كه تصوير مضحكي دست به دست مي‌گشت كه جاثليق، ماكياني را امتحان مي‌كرد ببيند فربه است يا نه. اسقفاني گرد او را گرفته بودند كه رفتارشان ناهنجار بود.

وي دير زماني از نتيجه‌ي غارتگري‌هاي خود برخوردار نشد و چون در ۶۰۹ مرد خزانه‌ي سلطنتي دارايي او را ضبط كرد. تاريخ درست مرگ وي در ميان اكتبر ۶۰۸ و اكتبر ۶۰۹ است.

خسرو اجازه نداد جانشيني براي او برگزينند و مارابا كه مرد پرهيزگار و فرزانه‌اي بود كليساي سلوكيه را اداره كرد. پيداست كه گروه مونوفيزيت‌ها در چهار سال تا چه اندازه پيشرفت كرده‌اند. در ۶۰۵ تنها كاري كه جبرئيل توانست بكند اين بود كه نگذارد رقيب او را انتخاب كنند. در سال ۶۰۹ كليساي ارتودوكس را از رئيس محروم كرد و شايد آرزومند بود روزي يك جاثليق يعقوبي اختيار بكند.

جنب و جوش گستاخانه‌ي برخي از راهبان نستوري رقيبان‌شان را به كارهاي پنهاني وادار كرده بود. يكي از مؤبدان، كليساي شهرزور را ويران كرده بود و ناثانيل اسقف، بر او قيام كرد. وي ترسايان را برانگيخت و او را از آن ناحيه بيرون كردند. مؤبد به خسرو شكايت كرد و گفت: «تو براي رضاي ترسايان جنگ مي‌كني» و مقصود او پسر جوان موريس بود «و ايشان مرا بيرون مي‌كنند.» خسرو دستور داد اسقف را زنداني كردند و رسيدگي ديگر نكردند. احتمال مي‌رود پس از خاتمه‌ي انجمن ۶۰۵ بوده باشد و پس از شش سال ماند در زندان او را به چليپا كشيدند. 

در همان هنگام جندب مطران هديابينه معلوم نيست چگونه توانست نامه‌اي از شاه آماده كند كه نواحي كوهستاني را كه كشيشان يعقوبي در آن‌جا مقيم شده بودند از آن جمله صومعه‌ي معروف مارمتاي را در اختيار او گذاشته بود. پيداست كه جندب در اين زمينه چگونه رفتار كرده است. اما جبرئيل مراقب بود و اين كار را باطل كرد و خود نيز انتقام كشيد. صومعه‌ي مارپثيون را كه احتمال مي‌رود دير حلوان باشد و دير شيرين را در مجاورت آن ضبط كرد. چون اسقفان ديوفيزيت ديدند كه وضع بيش از پيش دشوار مي‌شود مصمم شدند در سال ۶۱۲ اقدام آخر و موثرتري در دربار بكنند براي اين‌كه اجازه بگيرند يك رئيس كل براي خود اختيار كنند. وضع دربار چنان نامساعد بود كه جرات نكردند تا زمينه‌ را نسنجيده‌اند به آن‌جا بروند.

اين مأموريت را به كشيشي دادند از ديري كه ابراهيم كشكري در گذشته در ۵۸۶ در كوهستان ايزلا داير كرده بود و اينك جانشين ابراهيم يعني داديشوع آن را اداره مي‌كرد. اين كشيش پسر يكي از بزرگان دربار بود و مهرم‌گشنسب نام داشت. وي نزد مسيحيان پرورش يافته و به دست سيمئون كشيش از مردم حيره تعميد گرفته و نام جرجيوس اختيار كرده بود. خواهرش هزارويه اندكي پس از آن مسيحي شده و صبريشوع جاثليق او را تعميد داده بود. نام مريم به او داده بودند. هر دو تصميم گرفتند در دير زندگي كنند و پيش از آن به زيارت كوه مقدس ايزلا رفتند. وارد نصيبين شدند و در ضمن آن‌كه مريم در آن‌جا در صومعه‌اي ديرنشين شد، جرجيوس در مدرسه‌ي معروف اين شهر تحصيلات كرد. به راهنمايي داديشوع به سختي هر چه بيش‌تر دل به طريقه‌ي ارتودوكس سپرد و با حنانيان در افتاد.

سيمئون اسقف حيره به نصيبين آمد كه از آن‌جا به قسطنطنيه برود و جرجيوس هم با او رفت. هنگامي كه بازگشتند جرجيوس به نذر خود عمل كرد و در صومعه‌ي بزرگ، تارك دنيا شد.

در آن‌جا نامه‌ي دسته جمعي از كشيشان به او رسيد كه از او درخواست مي‌كنند با معرفت خويش به ياري ايشان برخيزد و روابطي را كه به واسطه‌ي نجيب‌زادگي در دربار داشت در اختيار ارتودوكس‌ها بگذارند. وي اين مأموريت را پذيرفت و همراه دو كشيش آندروس و ميخائيل و دو نايب كشيش عازم شد. چون به دربار پادشاهي رسيد با كشيشاني كه او را خواسته بودند رابطه‌ بهم زد. سپس به وسيله‌ي يكي از درباريان به نام فرخان از شاه اجازه خواست نامه‌ي اسقفان را نزد او ببرد. پادشاه به تحريك جبرئيل و شيرين به نستوريان پاسخ داد كه پيش از آن‌كه اجازه‌ي انتخاب رئيس خود را بگيرند بايد ثابت بكند كه ارتودوكس هستند.

دنباله‌ي اين داستان روشن نيست. به گفته‌ي بابايي مورخ، فرخان؛ ظاهراً پيشنهاد گفت‌وگوي عمومي كرده است. در اسناد ديگر از آن جمله تاريخي كه نويسنده‌ي آن معلوم نيست؛ جبرئيل، نستوريان را تحريك به اختلاف كرده است. نستوريان هم به اين برخوردي كه پيشنهاد شده بود رضايت داده‌اند و «چون جاثليقي در ميان نبوده است» مطران‌هاي هديابينه و بيت‌گرمايي و جندب و صبحالماران و جرجيوس كشيش و اسقفان نهرگل و تل‌پهري را پهلوان اين ميدان كرده‌اند. جرجيوس و حنانيشوع را اسقفان مأمور كردند كه دستور جلسه را تهيه كنند و اين واقعه در ۶۱۲ روي داد. 

خوش‌بختانه اين سند باقي مانده است. مقدمه‌اي دارد كه حتي باعث شگفتي كساني است كه به تملق گويي‌هاي مشرق زمين عادت كرده‌اند: «هنگامي كه ما خود را از آدم تا بازپسين آدمي‌زادگان مي‌سنجيم خود را نيك‌بخت مي‌بينيم كه در دوره‌ي فرخنده‌ي شاهنشاهي شما زندگي مي‌كنيم.»

سپس شكايت كنندگان شورا اين پادشاه «خوب و مهربان» را مي‌ستايند كه نه تنها به زندگي جسماني مردم رسيدگي مي‌كند، بلكه مراقب زندگي روحاني رعاياي خود است و در پي آن است بداند كه كدام عقيده درست‌تر است. پس از آن شرح مفصل و مشروحي از عقايد نستوريان است. پايان آن چند سخن هست كه با زبردستي بسيار مي‌رساند كه مي‌توان گفت اين عقيده، اعتقاد ملي نصاراي ايران است در صورتي كه عقايد تئوپاشيت‌ها theopaschites و طرفداران سوروس را از روم آورده‌اند. نويسندگان اين نامه اميدوارند كه خسرو روميان را شكست بدهد و كفر روميان را ريشه‌كن كند.

سپس تقاضاهاي بسيار خاضعانه و بسيار ذليلانه‌ي اسقف آن است: «از ساليان دراز ديگر رئيس كل نداريم و كليسا خسارت بسيار ديده است... رعايت ناشايستگي ما را نكنيد بلكه رعايت رحم عادي خود را بكنيد، يك رئيس كل به ما عطا كنيد و تا جاودان ما سپاس‌گزار اعلي‌حضرت پيروزمند شما خواهيم بود.» داستان به همين جا ختم نشد. پادشاه سه پرسش پيشنهاد كرده بود كه پاسخ آن‌ها سبب سرگرداني نستوريان مي‌شد:

۱.   عقيده‌اي كه حواريون طرح كرده‌اند، كدام هست؟

۲.   مريم كيست، مادر خدا است يا مادر آدمي‌زاده‌اي است؟

۳.   آيا پيش از نستوريوس دانشمند ديگري بوده است كه دو طبيعت و دو جسم براي مسيح قائل شده باشد؟

مي‌توان گفت كه دو پرسش اول را مخصوصاً مونوفيزيت‌ها و سؤال آخر را حنانيان تلقين كرده بودند. كشيشان در شش فصل پاسخ اين پرسش‌ها را دادند و در پي عقايد مونوفيزيت‌ها و تئوپاشيت‌ها و تئوتوكيست‌ها theotokistes و كساني را دادند كه نستوريان را متهم مي‌كردند يا بدن چهارمي در تثليث وارد كرده‌اند، يا دو پسر براي مريم قائل شده‌اند و يا آن‌كه از اساس عقايد اولياي دين دور شده‌اند. اين فصل ششم ضميمه‌اي از نقل قول‌ها دارد كه بيش‌تر آن‌ها جعلي‌ است و آن‌ها را به اولياي دين ارتودوكس نسبت داده‌اند، كه عبارت باشند از سن‌ كريزوستوم Chrysostome، سنت آطاناز Athanase و آمفيلوك Amphiloque از مردم ايكونيوم Iconium و سنت آمبرواز Ambroise و حتي سن سيريل Cyrille. اين نقل‌قول‌ها تقليدي از گفته‌هاي حكماي الهی يونان است. خسرو دوم در دم هيچ تصميمي نگرفت و تغييري در وضع پيش نيامد. هنگامي كه فصل تابستان رسيد شاه به سوي سرزمين مادها رفت و پيشوايان دو فرقه همراه او بودند.

نخست چندي گذشت و در دربار كسي گفت‌وگوي از كارهاي ديني نكرد. اما واقعه‌اي روي داد كه راه مشاجره را باز كرد. در كنار صومعه‌ي سن سرگيوس درنگ كرده بودند و چنان‌كه پيش از اين گفته شد اين صومعه از ديرهايي بود كه شيرين بياد شهيد سرياني ساخته بود. نخست نستوريان متولی آن بودند، اما جبرئيل آن را از دست ايشان گرفته و به مونوفيزيت‌ها داده بود كه به تنهايي از آن بهره‌مند مي‌شدند. گيورگيوس و حنانيشوع به حق هر دو مدعي آن بودند. جوش و خروش ايشان منتهي به بد زباني شد و شايد هم زد و خوردي روي داده باشد.

به توصيه‌ي مروته صومعه‌ي شيرين را از ديوفيزيت‌ها گرفتند. تا آن زمان درستبد معتقد بود ترسايان از هر فرقه‌اي كه باشند به مراسم ديني خود در آن‌جا بپردازند. سموئيل مطران كه در ۶۱۴ پس ازپنج‌سال دوره‌ي فترت جانشين قميشوع شده بود و اسقفان ديگر مونوفيزيت اين وضع پيچيده را پذيرفته بودند. تصميم مروته به اين كار سامان داد.

در اين گير و دار مرد حيله‌گر شجري موقع مناسبي يافت كه قطعاً بر دشمنان خود پيروز شود. تهمت زد كه صبحالماران مي‌خواسته است او را بكشد و جرجيوس، كافري است كه سابقاً مجوسي بوده است. پيداست كه اين هر دو اتهام به زودي اثر خود را كرد و پادشاه يكي از سران دربار را كه دارمخان نام داشت مأمور رسيدگي به سخنان جبرئيل كرد. نمي‌دانيم سرنوشت صبحالماران چه شده است. اما جرجيوس را شاه خود بياد آورد كه پيش از آن كه عيسوي بشود او را مي‌شناخته است. جرجيوس منكر اين نكته نشد و خود را مفتخر مي‌دانست كه مسيحي شده است و به مؤبدي كه از او بازپرسي مي‌كرد ايرادهايي وارد آورد. هنگامي كه شاهنشاه خسرو براي گذراندن زمستان به شهر‌هاي شاهي برگشت جرجيوس را در دژي در نزديكي آن‌جا زنداني كردند كه به آن اكراي كوكه مي‌گفتند. پس از هشت ماه زنداني، او را محكوم كردند كه به چليپا بكشند و سپاهيان در شهر سلوكيه در بازار كاه‌فروشان با تير او را از پاي درآوردند و اين واقعه در ۱۴ كانون دوم سال ۹۲۶ يعني سال بيست و پنجم سلطنت خسرو يا ۱۴ ژانويه‌ي ۶۱۵ بود.

دو تن از اصحابش گاوسيشوع و تيموته‌ي شاگرد كشيش، پيكرش را برداشتند و در كليسايي كه به نام سن سرگيوس در مبركته محلي نزديك سلوكيه ساخته بودند به خاك سپردند. اسقفان كه از اين كشتار هراسان شده بودند و به زودي چند تن ديگر را هم شهيد كردند ديگر از پادشاهي كه تا اين اندازه ناسازگار بوده است اجازه‌ي انتخاب جاثليق خود را نخواستند. برخي از تاريخ‌نويسان گفته‌اند اين شهادت سن سرگيوس را كه در نزديكي سواحل رود دجله روي داده است نبايد با شهادتي كه پيش از اين بدان اشاره شد و در حلوان در كوهستان سرزمين ماد روي داده است اشتباه كرد. 

اينك كه نمي‌توانستند رياست كليساهاي نستوري را به دست يك تن بسپارند هر مطراني مسئوليت قلمرو خود را به عهده گرفت و رياست كليساي سلوكيه را به مارابا سپردند «كه مردي پر از فرزانگي و پرهيزگاري بود.» در ايالات شمالي؛ لااقل در ايزلا، رئيس صومعه‌ي بزرگ ابراهيم مقام مهمي را احراز كرد. بابايي از مردم بيت‌عيناتا در سرزمين بيت‌زبديه كه نصاراي ايران براي حق‌شناسي لقب بزرگ به او داده‌اند خدمات شاياني به نستوريان كرده است. وي عنوان رسمي ديگري به جز عنوان بازرس ديرها نداشت كه مطرانان شمال يعني جندب از مردم كركه جانشين صبحالماران به او داده بودند. بابايي در سراسر كشور گشت، مردم را دل‌ مي‌داد و به كساني كه سست شده بودند نيرو مي‌بخشيد.

پيش از همه چيز پاسبان بيدار طريقه‌ي ارتودوكس بود. تا دورترين ديرها به سراغ كافران مي‌رفت و با همه‌ي نيروي خود با تبليغات حيله‌گرانه‌ي ايشان در اطراف مارمتاي و بيت‌نوهدره و اربل در مي‌افتاد.

براي كشمكش با حنانيان و مصاليان و مونوفيزيت‌ها چندبار از كارگزاران عيسوي دربار ساساني كه با ايشان روابط نزديك داشت ياري خواست. چنان مي‌نمايد كه هم‌كيشان وي در احترام به او متفق بوده‌اند. با اين همه در تاريخ سرياني كه مولف آن معلوم نيست اشاره‌اي از مشاجراتي هست كه در ميان بابايي بزرگ و بابايي ديگري معروف به بابايي كوچك روي داده است. اما مطلبي كه در آن‌جا هست به اندازه‌اي مختصر است كه نمي‌توان از آن نتيجه‌ گرفت. در هر حال نوشته‌هاي اين روحاني سرزمين ايزلا چون انتشار بسيار يافته باعث پيشرفت شريعت رسمي شده است.

جبرئيل اندك مدتي پس از شهادت جرجيوس در گذشت و وضع نستوريان اندكي بهتر شد. از اين به بعد مرد بسيار پر شوري براي دين نستوري وارد كار شده كه يزدين رئيس سيمگران (زرگران) دربار بوده و چند سال نفوذ فوق‌العاده‌ در دربار خسرو داشته است. اين مرد از بازماندگان پثيون شهيد معروف بوده‌ است. اصل وي از كركه بيت‌سلوخ بوده و خاندانش در آن‌جا املاک وسيع داشته‌اند. پادشاه عايدات عمومي ماليات جنسي را به او مقاطعه داده بود و تاريخ‌نويسان مي‌گويند كه در پي لشكريان ايران در حركت بود تا به تاراج‌ها سر و ساماني بدهد و خراج‌هاي جنگ را معلوم كند. در تاريخي كه مؤلف آن معلوم نيست گفته شده است كه يزدين هر روز بامداد هزار سكه‌ي زر به خرانه‌ي شاهي مي‌داد.

در هر موقع وسيله‌ي ديگري پيدا مي‌كرد كه هداياي ديگري بدهد. هنگام تسليم شهر اسكندريه در ۶۱۴ از روي كليدهاي زرين كه مصريان به او داده بودند دستور داد كليدهايي از زر ساختند و آن‌ها را به خسرو داد. البته به دارايي خويش نيز خوب رسيدگي مي‌كرد و به عادت آن زمان، مال ديگران را هم بر آن مي‌افزود. پس از آتش‌سوزي اورشليم كه مي‌گويند يهود، ايرانيان را به اين كار وا داشته بودند يزدين دارايي ايشان را ضبط كرد و پيداست كه اين كار را براي انتقام نصاري كرده است.

اما شاهنشاه ايران از رشوه‌خواري او باك نداشت. جنگ با روميان هزينه‌ي بسيار داشت و به ياري هيچ‌كس به اندازه‌ي وي نيازمند نبود. سود فراواني كه يزدين به هم‌كيشان خود رسانده است نتيجه‌ي توانايي او بوده است. با اين همه نتوانست از شاه اجازه بگيرد كه جاثليقي انتخاب بكنند. مقام رياست روحاني سلوكيه از سال مرگ جرجيوس در ۶۰۹ تا مرگ خسرو در ۶۲۸ خالي ماند.