Main Banner
برج آزادی در تهران
Azadi Tower in Tehran

۴. تأسيس كليساي ايران

در آغاز قرن چهارم ميلادي

سوزومن Sozomene مؤلف تاريخ كليسا كه كتاب معتبري است نخستين نصاراي ايران را مردم شهر ادس و ارمنستان مي‌داند. قراين ديگري نيز كه در تاريخ هست مؤيد اين نكته مي‌باشد. امروز ديگر تاريخ‌ ‌نويسان ترديدي ندارند كه دين نصاري در قرن چهارم ميلادي وارد ارمنستان شده و از آن‌جا به نواحي مجاور ارمنستان يعني ناحيه‌ي ارزنجان و سرزمين آذربايجان راه يافته است. اما نصاراي شهر ادس پيش از آن بوده‌اند و تقريباً يك قرن پيش از آن دين نصاري در اين ناحيه رواج داشته است، زيرا كه در آغاز قرن سوم مبلغان بسيار از شهر ادس به نواحي ديگر رفته و به زبان آرامي تبليغات كرده‌اند. از همين زمان‌ها نيز متوني به زبان آرامي شامل داستان‌ها و افسانه‌هاي نصرانيت در دست هست.

برخي اسناد تاريخي نيز به وجود مسيحيت در قلمرو ايران در آن زمان اشاره مي‌كنند، از آن جمله برخي اسناد به زبان سرياني درباره‌ي انتشار مسيحيت در ايران هست. اوزبيوس مورخ معروف كه خليفه‌‌ي نصاراي قيصريه بوده و در حدود ۲۶۵ تا ۳۴۰ ميلادي مي‌زيسته است در كتاب معروف «تاريخ كليسا» كه قديمي‌ترين كتاب در اين زمينه است و از كتاب‌هاي معتبر به شمار مي‌رود مطالبي در همين زمينه از قول دنيس اسكندراني نقل كرده است كه مي‌رساند در زمان وي در بين‌النهرين كليساهايي بوده و با كليساهاي مجاور خود روابطي داشته‌اند. اوزبيوس خود نيز ذكري از نصاراي كشور پارت‌ها و مادها و پارس‌ها و باختريان و سرزمين گيل‌ها مي‌كند.

اندكي پس از اين دوره در زماني كه شاپور نخست (۲۴۱-۲۷۲ ميلادي) مردم سرزمين ماوراء فرات را پس از  شكست دادن روميان به ايران كوچانيد چون نصاراي بسيار در ميانشان بودند رواج مسيحيت در ايران توسعه گرفت. در سراسر تاريخ قديم به اين نكته برمي‌خوريم كه جهان‌گشايان همواره هر سرزميني را كه مي‌گرفته‌اند مردم آن ديار را مي‌كوچانيده و به كشور خود مي‌برده و بدين وسيله بر آباداني آن مي‌افزوده‌اند. اين نكته در تاريخ مصر قديم و در تاريخ كلده و آسور و ايلام بسيار ديده مي‌شود. شاهنشاهان هخامنشي نيز با همه‌ي اين كه بيش‌تر مردماني بسيار خوش رفتار و دادگر بوده‌اند گاهي از اين نقشه پيروي كرده‌اند اما در دوره‌ي ساسانيان اين كار با كمال شدت رواج داشته و مخصوصاً شاپور نخست در اين راه مبالغه كرده است و كراراً شاهنشاهان ساساني مردم سوريه را كوچانيده و به سرزمين بابل و كشور مادها و مخصوصاً به سرزمين شوش برده‌‌اند.

در اين زمينه اسناد فراوان و قراين بسيار در دست است از آن جمله ترديدي نيست كه شاپور چون شهر انطاكيه را در شام گرفت گروهي از مردم آن‌جا را اسير كرد و به خوزستان برد و ايشان را در آن‌جا به ساختن شهري گماشت كه در زمان ساسانيان به آن «وه‌اندوشاهپوهر» مي‌گفتند يعني شهر شاپور بهتر از انطاكيه زيرا كه انطاكيه شهر بسيار زيبايي بود و ايرانيان بدان «اندو» مي‌گفتند. در دوره‌ي اسلامي نام اين شهر «گنديشاپور» يا به ضبط زبان تازي «جنديسابور» شده است و تا مدتی آبادان بوده و در شش فرسنگي مشرق ويرانه‌هاي شوش كنوني در جنوب شرقي دز فول و در هشت فرسنگي شمال غربی شوشتر امروزه بوده است. به زبان آرامي اين شهر را «بيت‌لاپات» مي‌گفتند زيرا كه بيش‌تر مردم آن نصاراي آرامي بوده‌اند و اين خود دليل استواری است كه آراميان عيسوي را شاپور از انطاكيه‌ي شام كوچانيده و به اين ناحيه از خوزستان برده و ايشان را به ساختن اين شهر گماشته است.

محمد‌بن‌جرير‌طبري مورخ معروف ايراني حتي ساختمان «شادروان شوشتر» را به اين اسيران رومي نسبت مي‌دهد و از اين‌جا پيداست كه اين آراميان نصراني در نواحي ديگر خوزستان هم زيسته‌اند. از اسناد عيسوي آن دوره هم بر‌مي‌آيد كه سرزمين سلسيري Celesyrie كه زاد و بوم اين مردم بوده در قرن سوم ميلادي مسکن عده‌اي كثير از نصاري بوده است كه تقريباً يك نيمه از ساكنين آن را تشكيل مي‌داده‌اند و مي‌توان حدس زد كه ساكنين بسياري از نواحي را كه عيسوي بوده‌اند با مطران‌ها و خليفه‌هايشان به ايران كوچانيده‌اند و اين مهاجران در خاك ايران كليساهايي تشكيل داده‌اند.

حتي در اين زمينه افسانه‌اي هم هست كه اعتبار قطعي ندارد و مي‌گويند دمطريانوس Demetrianos اسقف انطاكيه را با والرين امپراتور روم اسير كرده و به ايران آورده‌اند و وي در حدود سال ۲۶۰ ميلادي كليساي بيت‌لاپات يا گندشاپور را تأسيس كرده است.

در اين افسانه گفته شده است كه اسيران رومي در گندشاپور به دمطريانوس گفتند:«تو اسقف انطاكيه هستي، عنوان خود را نگاه دار و از اسيراني كه با تو هستند سرپرستي كن.» دمطريانوس پاسخ داد:« خدا نكند كاري را كه به آن مجاز نيستم انجام دهم.»

سپس پاپاي جاثليق به او اجازه داد همچنان‌كه در انطاكيه اسقف بوده است اين عنوان را نگاه دارد و سر كرده‌ي اسيران نصاري باشد، ولي او سر باز زد. پاپا عنوان بطريق شاپور به او داد و پس از جاثليق وي را بر همه مقدم كرد. پيداست كه اين افسانه با تاريخ وفق نمي‌دهد و اعتبار قطعي ندارد.

در كتابي با عنوان «تاريخ بيت سلوخ» به زبان سرياني چنين آمده است كه نخستين اسقف اين شهر يوناني بوده و تئوكرات Theocrate يا تئوكريت Theocrite نام داشته است. سند ديگري كه در دست است اين است كه درباره‌ي تاريخ دين ماني نوشته‌اند قطعاً در سال ۲۷۰ ميلادي مناظره‌اي در ميان عيسويان و مانويان در يكي از نواحي خوزستان روي داده كه نام آن‌ را به زبان يوناني «سپابينوخاراتس» Spabinou kharats نوشته‌اند و در اين مناظره آرخلائوس Archelaüs نام اسقف شهر كشكر، شهر معروف خوزستان شركت كرده است.

در همان زمان كه شهر گندشاپور مركز نصارا بوده عده‌اي ديگري از آراميان عيسوي در پايتخت معروف ايران يعني شهر مدائن بوده‌اند و در كهنه‌ترين محله‌ي شهر كه همان سلوكيه‌ي زمان سلوكي‌ها باشد سكني داشته‌اند كه آن‌را سلوكيه‌ي تيسفون مي‌گفتند.

در ربع آخر قرن سوم ميلادي اسقف اين ناحيه يكي از آراميان بوده و «پاپا بارعگاي» يعني پاپا پسر عگاي نام داشته است.

چنان مي‌نمايد كه كليساي گندشاپور و سلوكيه‌ي تيسفون هر كدام مستقل بوده‌اند و يكي تابع ديگري نبوده است و به همين جهت قلمرو آن‌ها نيز درست معين نبوده، چنان‌كه يك شهر ممكن بوده است در يك زمان چند اسقف داشته بوده باشد و در حدود سال ۳۴۰ در بيت‌لاپات يا گندشاپور دو اسقف به نام گادياب و سابينا بوده‌اند كه هر دو شهيد شده‌اند.

در قرن سوم و چهارم در ميان آرامياني كه در نواحي ديگر ايران مي‌زيسته‌اند عيسوي بسيار بوده است و از جمله اسنادي كه در دست است فهرست‌هايي از نواحي ايران است كه در آن‌جا عيسويان آرامي بوده‌اند.

منتهی اين آراميان عادت داشتند در هر شهري از ايران كه در آن بودند نامي به زبان خود به آن شهر مي‌دادند و به همين جهت امروز تشخيص برخي از آن‌ها دشوار است و نمي‌توان دانست مراد از آن‌ها چيست. از جمله اسنادي كه از اين زمان باقي مانده كتاب‌ها و رسايلي است كه در مناقب  شهدای نصاري كه در كشتارهاي دوره‌ي ساسانيان از ميان رفته‌اند نوشته شده و نيز فهرست‌هايي از نواحي عيسوي‌نشين مانده است. در آن ميان فهرستي است كه منسوب به سال ۴۱۲ ميلادي است. در اين فهرست نواحي عيسوي‌نشين ايران را در قرن چهارم ميلادي چنين تعيين كرده‌اند؛ در شمال: اسقف‌نشين بيت زبديه و هناتيه و اربل. در مركز: اسقف‌نشين‌هاي كرخه در بيت سلوخ و شهر قرت و بيت نقطور و كشكر و مسكنه. در جنوب: اسقف‌نشين‌هاي پرات در ميسان و بيت‌لاپات و شوش و هرمزد اردشير. در داخله‌ي ايران: اسقف‌نشين‌هاي ريواردشير و حلوان. اسقف‌نشين نصيبين را در سال ۳۰۰ ميلادي بابو نام اسقف آن‌جا تأسيس كرده و وي در ۳۰۹ مرده و ژاك اسقف معروف جانشين او شده است.

در آغاز قرن چهارم ميلادي پاپا بارعگاي اسقف معروف سلوكيه‌ي تيسفون در صدد شده است همه‌ي نصاراي ايران را متحد و تابع اسقف پايتخت يعني سلوكيه‌ي تيسفون كند و وي رئيس كل همه‌ي نصاراي شاهنشاهي ساساني و پيشواي عيسويان بين‌النهرين و ماوراء فرات باشد.

اما اين اقدام وي به مخالفت‌هاي شديدي برخورده است و در اين زمينه اسناد فراواني به زبان سرياني هست كه در اعتبار آن‌ها بسياري از مورخان شك كرده و برخي از ايشان پاره‌اي از اين اسناد را معتبر و پاره‌اي ديگر را مجعول دانسته‌اند ولي عقيده‌ي معتبرتر اين است كه اين اسناد جعلي نيست. بنابراين اسناد مخالفان عمده‌ي پاپا بيش‌تر عقبلهه اسقف كرخه و حبيب و ميلس و سيمون‌بارصبع بوده‌اند. در اين گير و دار تهمت‌هايي به پاپا زده و نسبت‌هاي زشت به او داده‌اند و برخي هم تكفيرش كرده‌اند. سرانجام انجمني تشكيل داده و از وي باز خواست كرده‌اند و وي به انجيل قسم خورده و حسن نيت خود را از روي آن كتاب ثابت كرده است. اما در اين ميان در نتيجه‌ي هجوم خشم و غليان احساسات فلج شده است.

قهراً مي‌بايست نتيجه‌ي اين انجمن و محاكمه، عزل پاپا بوده باشد و سيمون‌بار‌صبع به جاي او انتخاب شده باشد. نخستين بحراني كه در ميان نصاراي ايران پيش آمده و تاريخ ضبط كرده، بدين‌گونه به پايان رسيده است و پس از اين بحران باز هم تاريخ بحران‌هاي ديگري را ضبط كرده است.