Main Banner

۵. كليساهاي ايران در دوره‌ي ساساني

قراين بسياري در دست است كه شاهنشاهان اشكاني چندان تعصب ديني نداشته‌اند و بيش‌تر مردم آزاد‌انديش بوده‌‌اند و نه تنها جنبه‌ي ديني و روحانيت براي خود قائل نبودند بلکه چنان مي‌نمايد كه در سرتاسر دوره‌ي اشكاني يك دين رسمي كه همه‌ي مردم كشور مجبور باشند به آن بگروند و يا اين كه دربار مردم را به گرويدن به آن تشويق كرده باشد، در ميان نبوده است.

چنان مي‌نمايد كه تا مدت‌هاي مديد شاهنشاهان اشكاني چنان مجذوب تمدن يوناني بوده‌اند كه حتي از عقايد ديني يونانيان پيروي مي‌كرده‌اند زيرا كه در روي سكه‌هاي آن‌ها كه به خط و زبان يوناني است القاب و عناوين يوناني به خود داده‌اند كه برخي از آن‌ها جنبه‌ي مذهبي دارد.

اولين بار كه يك زبان ايراني در روي سكه‌هاي اشكاني ديده شده در حدود سال ۳۷ پيش از ميلاد است و از آن پس گاهي در سكه‌ها همان خط و زبان يوناني سابق و گاهي همان زبان ايراني را به خط آرامي به كار برده‌اند. اين زبان ايراني همان زبان پهلوي است كه خاورشناسان آن قسمتِ مربوط به دوره‌ي اشكاني را زبان پهلوي اشكاني يا پهلوي شمالي يا پهلوي شرقي و يا پهلوي كلداني يا زبان پارت نام گذاشته‌اند كه ريشه‌ي همين زبان فارسي كنوني است كه آن‌را زبان دري مي‌نامند.

از اين‌جا معلوم مي‌شود كه از سال ۳۷ پيش از ميلاد به بعد كه آثاري از يك دين ايراني در روي سكه‌هاي اشكاني ظاهر مي‌شود همه‌ي شاهنشاهان اشكاني اين دين را نداشته‌اند و برخي كه سكه‌هايشان به خط و زبان يوناني ‌است و عناوين يوناني به خود داده‌اند به عادت نياكان خود پيرو تمدن يوناني بوده‌اند.

ساسانيان برعكس تعصب ديني سخت و حتي گاهي بسيار مبالغه‌آميز داشتند و هر چه در نيرو داشتنه‌اند به كار مي‌برده‌اند كه مردم كشورهاي ديگر و نواحي مختلف ايران را به دين خود در آورند و در اين زمينه از كشتار و خونريزي هم خودداري نكرده‌اند. نياكان اردشير بابكان پشت در پشت متوليان آتشكده‌ي «اناهيته» در شهر استخر بوده‌اند و اردشير خود بدين وسيله و به اتكاي روحانيت پدرانش به پادشاهي رسيده است و به همين جهت از روز اول سلطنت ساسانيان با روحانيت توأم شده است.

بيش‌تر شاهنشاهان ساساني در سكه‌هاي خود خويشتن را «بغ»خوانده‌اند يعني از «خدايان» و در دنباله‌ي نام خود اين عنوان «مينوچهر از ايزدان» را آورده‌اند يعني بهشتي‌‌نژاد و از خدايان دين زردشت.

در دوره‌ي ساساني روحانيت به اندازه‌اي نيرومند بوده كه بعد از شخص پادشاه، بالاترين مقام كشور مقام «مؤبدان مؤبد» يعني مؤبد مؤبدان و رئيس مؤبدان بوده است. اگر به اين نكته توجه كنيم كه پس از مرگ هر پادشاهي تا مؤبدان مؤبد با سلطنت جانشين او موافقت نمي‌كرد و خود به دست خويش تاج بر سر او نمي‌گذاشت، سلطنت او رسمي نمي‌شد؛ معلوم مي‌شود كه مؤبدان مؤبد حتي بر شاهنشاه ساساني هم مقدم بوده است. چنان‌كه شاهنشاه را ممكن بوده است عزل بكنند ولي مؤبدان  مؤبد را هرگز كسي نمي‌‌توانست عزل كند.

پيداست كه در چنين دستگاهي تعصب ديني بسيار بوده است. دليل ديگري كه بر روحانيت شاهنشاهان ساساني داريم اين است كه در ميان نقشه‌هاي بر جسته‌اي كه از شاهنشاهان ساساني هست هر كدام از ايشان كه نقشي از خود گذاشته‌اند يك مجلس تاج‌ستاني از ايشان هم هست كه ايستاده‌اند و كسي كه مظهر دين و مظهر اهورمزد است و ممكن هم هست مؤبدان مؤبد زمان باشد تاج را به دست او مي‌دهد و او را به پادشاهي بر‌مي‌گزيند. از اين‌جا پيداست كه شاهنشاه ساساني خود را مأمور از جانب اهورمزد و از سوي آسمان مي‌دانسته است.

در داستان‌هاي قديم ايران و مخصوصاً در كارنامه‌ي اردشير بابكان تصريح شده است كه شاهنشاه ساساني «فره‌ي كياني» يا «فر كياني» كه در داستان‌هاي ايران هست همان مي‌باشد. در كارنامه‌ي اردشير بابكان حتي اين نكته آمده است كه فره‌ي ايزدي به صورت «غرم» يعني گوسفند وحشي هر جا كه پادشاه مي‌رفته دنبال او بوده است. اين كه  در ايران اسلامي نيز هميشه شاه را سايه‌ي خدا و ظل اللّه و نماينده‌ي‌ خدا در روي زمين مي‌دانسته‌اند، از همان اعتقادات پيش از اسلام ايران است.

ناچار شاهنشاهان ساساني دست نشانده و زبون روحانيان عصر خود بوده‌اند و جز فرمان‌برداري از ايشان چاره نداشته‌اند به همين جهت است كه يكي از كارهاي مهم ساسانيان اين بوده است كه مي‌كوشيدند دين زردشت را در نواحي كه به آن‌جا راه نيافته بود رواج بدهند و قسمت عمده لشكركشي‌هاي ساسانيان براي پيش بردن اين مقصود بوده است.

از زماني كه دين نصاري در ارمنستان راه باز كرده بود هميشه جنگ‌هايي كه در ميان ساسانيان و امپراتوران بوزنطيه در مي‌گرفت براي آن بود كه ساسانيان مي‌كوشيدند دين مسيح را در ارمنستان براندازند و ارمنيان را به زور به دين زردشت داخل كنند. امپراتوران بوزنطيه چون عيسوي شده بودند ناچار مي‌بايست از نصاراي ارمنستان پشتيباني كنند و سرانجام باز جنگي بر سر اين كار در مي‌گرفت و تقريباً هميشه جنگ‌هاي ساسانيان با امپراتوران بوزنطيه يا روميه‌الصغري، جنگ‌هاي مذهبي بوده است.

مسيحيان در قلمرو ايران منحصر به ارمنيان نبوده‌اند و در ايالت اقصاي مغرب ايران يعني در سواحل دجله و فرات كه تقريباً هميشه جزو قلمرو ساسانيان بوده است عده‌ي كثير از مردم نژاد سامي كه به زبان سرياني يا آرامي سخن مي‌گفته‌اند، دين مسيح را پذيرفته بودند و تقريباً همه‌شان نستوري بودند و اين طوايف مسيحي كه امروزه در عراق هستند و به كلداني و يا آسوري معروفند بازماندگان همان مردم هستند كه در دوره‌ي ساساني عده‌شان به مراتب بيش‌تر بوده و شايد از ميليون‌ها تجاوز مي‌كرده است.

آن‌چه در اصطلاح تاريخ نصرانيت «كليساي شرق» مي‌گويند مراد همان كليساي آن‌ها است كه مركز عمده‌اش نخست در شهري بود كه يونانيان و روميان به آن اذاسا و ادسا و ادس مي‌گفتند و ساسانيان خود اورها يا اورهه مي‌گفتند و بعدها اين كلمه به رها بدل شد و اينك اورفه مي‌گويند.

مركز درجه‌ي دوم شهر نصيبين و پس از آن پايتخت ساسانيان شهر تيسفون بود و نيز مراكز ديگري در شهرهاي خوزستان داشتند كه مهم‌ترين آن‌ها همان شهر معروف گنديشاپور است كه آراميان آن ناحيه به آن بيت‌لاپات مي‌گفتند.

در ارمنستان و در اين ناحيه چند تن از پادشاهان ساساني كشتارهاي هولناك و بي‌رحمانه كرده‌اند. مهم‌ترين و قديمي‌‌ترين خون‌ريزي كه در اين نواحي شده در زمان شاپور دوم (همان شاپور ذوالاکتاف) است كه از ۳۱۰ تا ۳۷۹ پادشاهي كرده و سلطنت او بيش از هر پادشاه ديگر ساساني دوام داشته است.

اين كه  نخستين کشتار نصاراي در زمان او شده، اين خود مي‌‌رساند كه پيش از او هنوز مسيحيان در ايران فراوان نبوده‌اند و احتمال خطري از جانب ايشان نمي‌داده‌اند كه به دفع‌شان برخيزند و اين خود دليلي است كه نصاري ايران در نيمه‌ي اول قرن چهارم ميلادي فراوان شده و عده‌اي مهم تشكيل داده‌اند. درباره‌ي كشتارهاي شاپور دوم در نواحي كه مقر و مسكن نصاراي ايران بوده است اسناد فراوان در دست است كه پس از اين خواهد آمد.