Main Banner

۸. علل و اسباب اصلي حوادث زمان

شاپور دوم

شاپور همين‌ كه بناي جنگ را با روميان گذاشت به ستيزه با نصاري پرداخت. بنابر اسنادي كه از آن زمان باقي مانده است فرمان‌هاي چند در اين زمينه صادر كرده است. نخستين فرمان وي براي آن بود كه از نصاراي ايران ماليات سرانه را دو برابر سال‌هاي ديگر بگيرند. چنان‌كه گفتم در زمان ساسانيان اقسام مختلف ماليات كه به زبان فارسي آن‌ها را باج و خراج و ساو مي‌گفتند از مردم مي‌گرفتند و يك نوع مخصوصي ماليات نقدي بود كه از يهود و نصاراي ايران دريافت مي‌كردند و آن را «گزيت» و بيش‌تر «سرگزيت» مي‌گفتند و گزيت همان كلمه‌اي است كه در عربي «جزيه» تلفظ مي‌كنند و در دوره‌ي اسلامي هم خلفا از پادشاهان ساساني تقليد كرده و از اهل كتاب يعني يهود و نصاري گرفته‌اند.

فرمان ديگر شاپور اين بود كه نصاري حق ندارند ديگر به كليسا بروند و اگر مردم از اين فرمان پيروي نکنند كليساها را ويران کنند. در سراسر دوره‌ي ساساني هر وقت كه جنگي در ميان ايران و روم درمي‌گرفت، ايرانيان معتقد بودند كه اگر نصاري به كليسا بروند در آن‌جا براي پيروزمندي روميان دعا مي‌كنند و به سود روميان خواهد بود. متوجه اين نکته نبودند كه نصاري در آن زمان به واسطه‌ي همين بدرفتاري‌ها، دل‌ خوشي از مأموران دولت ساساني نداشتند و ناچار مردمي كه آزار ديده‌اند و ستم كشيده‌اند دعاي نيك نمي‌كنند و بهتر اين بود كه دلشان را به دست مي‌آورند تا چاره‌ي اين نامهرباني‌ها مي‌شد.

اسقف شهر سلوكيه، سيمون برصبعه را براي اين كه  به پرداخت اين ماليات قهری تن در دهد گرفتند و مدتی در زندان نگاه داشتند و چون نتيجه‌اي نگرفتند او را محکوم به قتل کردند. در ضمن شاپور فرمان ديگري صادر كرد كه در آن صريحاً به آزار نصاري حکم كرده بود. در ميان كساني كه در نتيجه‌ي اجرای اين فرمان کشته شدند آزاد نام خواجه سراي شاپور هم بود كه در ميان جمع، گويا اشتباهاً کشته شده است و چون شاپور به او دلبستگی داشت اين خبر كه به او رسيد، خشمش را بيش‌تر كرد.

برخي از تاريخ‌نويسان درباره‌ي اعتبار اين فرمان‌ها كه متن آن‌ها را در شرح شهادت نصاراي ايران ضبط كرده‌اند ترديد كرده‌اند، اما از روش انشای مصنوع و سبك پرتكلف و كنايات و استعاراتي كه همواره در منشأت ديواني و درباری معمول بوده و در اين اسناد هم با آن ‌كه ترجمه كرده‌اند باقي ‌است شكي نيست كه اين اسناد معتبر است و ساختگی نيست. چون در اين اسناد خشونت و بي‌رحمي خاصي منعکس شده چه مؤلفاني كه در همان زمان در قلمرو امپراتوري روم بوده‌اند و اين اسناد به دستشان افتاده و چه تاريخ‌نويسان بعد از اين حيث هم درباره‌ي اين اسناد شك كرده‌اند. اما امروز كه جزئيات تمدن ساساني روشن شده و مي‌دانيم كه در آن زمان اختيار و حتي هوی و هوس پادشاهان حدی و انتهايي نداشته و كسي را ياراي آن نبوده است كه در برابر خواهش طبع ايشان چيزي بگويند و هر چه مي‌خواسته‌اند كرده‌اند و از مستبدترين پادشاهان جهان بوده‌اند از اين حيث نيز جاي شك نيست، چنان‌كه در موارد ديگر نيز نظاير اين رفتارهای خشن و بي‌رحمانه را تاريخ ضبط كرده است. روي هم رفته در زمان ساسانيان قوانين مدني وجود نداشته و يگانه اصولي كه برقرار بوده حدود شرعي نكاح و ارث و آن‌ هم براي زردشتيان ايران بوده و براي كساني كه پيرو دين زردشت نبوده‌اند از يهود و نصاري و بودايي و مانوي و مزدكي و غيره هيچ‌گونه حقي و رحم و رأفتي در كار نبوده است و پادشاهان هر چه هوس مي‌كردند همان بود، چنان‌كه درباره‌ي مانويان و مزدكيان نيز تاريخ همين گواهي‌ها را مي‌دهد.

در اين گير و دار تنها عده‌اي كه از مرگ رها شدند نصاراي نواحي مركزي و شرقي و شمالي ايران بودند كه در مرزهاي ايران و روم سكني نداشتند و دولت ساساني به آن‌ها بدگمان نبود و ايرادي نداشت و نمي‌توانست بهانه‌اي بگيرد. اما شماره‌ي آن‌ها بسيار كم بود و اكثريت تام نصاراي ايران در نواحي غربي كشور و در مرزهاي ايران و روم مي‌زيستند. به همين جهت بيش‌تر كشتارها در شهر سلوكيه ولدان و بيت‌لاپات (گنديشاپور) و در نواحي كه لشكريان ايران براي رفتن به جنگ روميان از آن‌جا مي‌گذشته‌اند كرده‌اند.

اصولي كه در اين آزارها رايج بوده، بسيار ساده است. مردم اين نواحي ناچار اختلافي با نصاري داشته‌اند يا به اموالشان چشم دوخته بودند. به همين جهت هر جا كه كسي از نصاري بود او را به مأمور دولت نشان مي‌دادند و در بردن مال او شرکت مي‌كردند. چنان‌كه يهود هم در گرفتاری سيمون برصبعه اسقف سلوكيه، دست‌اندركار بوده‌اند.

در برخي از شهادت‌نامه‌هاي شهداي نصاري گفته شده است كه يهود پادشاه ايران را به اين كار تحريك كرده‌اند. در اين كه يهود در دوره‌ي ساساني مانند نصاري بيگانه و نفرت‌انگيز نبوده‌اند جاي سخن نيست. دو دليل هم داشته است: نخست آن‌ كه يهود طبعاً هميشه در همه جا اهل سازش و مدارا با مردم آن سرزمين‌اند و زودتر از مردم ديگر رام مي‌شوند. ديگر آن ‌كه دولتي نبوده است كه رسماً هم دين يهوديان بوده باشد و بيم آن رفته باشد كه از آن‌ها پشتيباني كند يا يهود چنان‌كه درباره‌ي نصاري گفته‌اند براي آن جاسوسي كنند. نصاري به عكس هم‌كيش امپراتوران بوزنطيه (بيزانس) بوده‌اند و ساسانيان آن‌ها را همدست با روميان مي‌دانستند.

در اين كه  يهود به ساسانيان نزديك‌تر بوده‌اند شك نيست، زيرا كه بنابر اسناد دوره‌ي ساساني مادر نرسي، پادشاه ساساني از يهود بوده و زن يزدگرد اول، مادر بهرام گور نيز يهودي بوده و سوسن‌دخت نام داشته و دختر ريش كلوته نام، پيشواي يهود ايران بوده است. تنها در دوره‌ي خسرو پرويز به واسطه‌ي اتحادي كه وي با موريس، امپراتور بوزنطيه كرد نصاري به دربار ساساني نزديك شدند و خسرو دو زن از ايشان گرفت يكي مريم دختر موريس امپراتور و ديگر شيرين كه از نصاراي آرامي مغرب ايران بود و به واسطه‌ي شباهت كلمه‌ي آرامي با ارمني در دوره‌هاي بعد او را هم ارمني دانسته‌اند.

در دربار شاپور دوم هم يهود نفوذ داشتند و ملكه‌ي ايران «ايفرا هورمزد» از ايشان حرف شنوی داشت و چون كنستانتين امپراتور بوزنطيه با يهود فلسطين بد‌رفتاري مي‌كرد، يهود ايران هم به رغم او خود را به دربار ساساني نزديك كرده بودند. به همين جهت مي‌توان آن‌چه را كه در اسناد درباره‌ي يهود هست باور كرد. دليل ديگري كه هست اين است كه در برخي از اسنادي كه از يهود آن زمان باقي مانده از اين حوادث ناگواری كه براي نصاراي ايران پيش آمده است اظهار شادي كرده‌اند و در ضمن نصاري را در ضعف و بدبختي‌شان استهزا كرده‌اند.

در آن زمان در ايران ساساني طوايف و مذاهب گوناگون بوده‌اند كه درباره‌ي بسياري از آن‌ها اطلاع درست نيست و تنها نامشان به ما رسيده است و اين طوايف هم كه رقابت و بدخواهي تامی با نصاري داشته‌اند در اين حوادث بي‌گناه نبوده‌اند. چنان‌كه در شهادت‌نامه‌ي همين سيمون برصبعه قيد شده كه «مانويان» و «مرقيونيان» و «گيلاييان» و «مانقريان» يا «محادريان» و «كنتاييان» و «ميداييان» يا «مبداييان» باعث گرفتاری نصاري مي‌شده‌اند و در سند ديگري كه تاريخ کرخه بيت‌سلوخ (سلوكيه) باشد باز نام مانويان را برده‌اند. در همين حوادث «تربو» Tarbo خواهر سيمون برصبعه اسقف كه از دست آزارگران با چند تن از زنان تارك دنيا پنهان شده است يكي از همين طوايف نهانگاه او را نشان داده است.

چيزي كه بسيار شگفت است اين است كه در ميان برخي از طوايف نصاري رقابت و هم چشمي در ميان بوده و ايشان يكديگر را گرفتار مي‌كرده‌اند. چنان‌كه عبديشوع نام اسقف يكي از قصبات نزديك شهر كشكر در خوزستان كه پنهان شده بود برادر زاده‌اش كه او هم كشيش بوده جاي او را نشان داده است و چون رفتاري داشته كه مورد سرزنش بوده به شهر همدان به دربار پادشاه ساساني رفته و سبب شده است كه عمش را بگيرند و بكشند.

پيداست كه چون فرمان شاپور در آزار و کشتار نصاري صادر شده چگونه مأموران بزرگ و كوچك دولت مانند شهربانان و مرزبانان و زيردستانشان براي تقرب به پادشاه از دستگيري و زندانی کردن كشيشان و عامه‌ي مردم خودداري نكرده‌اند. ناچار مؤبدان و هيربدان و آذربدان كه سه طبقه‌ي روحانيان زردشتي را تشكيل مي‌داده‌اند اين كار را وسيله‌ي ارضاي تعصب خود دانسته‌اند. از اسناد آن زمان پيداست كه نه تنها آذربدان و هيربدان زيردست بلکه مؤبدان بالا دست را هم مأمور كرده‌اند كه نصاري را بيابند و به سزا برسانند.

نخست گرفتاران را به زندان مي‌بردند و ممکن بود چند ماه در بند بمانند، چنان‌كه يكي از شهدا بربعشمين نام را يازده ماه دربند نگاه داشته‌اند و گاهي هم ديگران چند سال در زندان مانده‌اند. پادشاهان و سرداران و مؤبدان هنگامی كه به جنگ يا سفری مي‌رفتند، گروهي از اسيران را بند بر پاي و دست، با خود مي‌بردند يعني دنبال خود مي‌كشيدند و هر وقت ميلشان مي‌كشيد از آن‌ها بازپرسي مي‌كردند.

جلسه‌ي بازپرسي بسيار وحشتناک بوده و از اسنادي كه مانده، پيداست گرفتاران را در زير شكنجه‌هاي جانکاه استنطاق مي‌كرده‌اند. البته پيداست نويسندگان كه درباره‌ي اين بيچارگان مساعد بوده‌اند كرامت‌ها و گاهي اعجازهايي هم به ايشان نسبت داده‌اند.

بدين گونه نمي‌توان به شرح استنطاق‌هايي كه در اسناد آن زمان باقي مانده کاملاً اعتماد داشت. چيزي كه مسلم است اين است كه در زير شکنجه مي‌كوشيدند آن گرفتار را وادارند از دين خود دست بشويد و مرتد شود و اگر بازپرسي كه مأمور اين كار بود از عهده بر نمي‌آمد ديگري را به جاي او مي‌گماشتند يا قاضي‌اي را كه مقام بالاتری داشت مأمور مي‌كردند، چنان‌كه عبد‌يشوع اسقف سابق‌الذكر را پس از آن ‌كه دستگير کردند به حضور اردشير پادشاه هديابينه (آديابن در شمال کشور آسور و سرزمين اربل) و سپس نزد مؤبدان مؤبد شهر لدان بردند كه دو تن از مغان معاون او بودند و پس از آن نزد رئيس خواجه‌سرايان بردند كه پاسبان همه‌ي پيل‌هاي کشور بود و چون او نيز نتوانست وي را وادارد كه از دين خود برگردد فرمان کشتن او را داد.

اين كه در كار وي سه تن شرکت كرده‌اند كه هر يك كار جداگانه‌اي داشته‌اند و کارشان مانند يكديگر نبوده است، مي‌رساند كه در اين موارد كساني را كه کارشان منحصر به قضاوت بوده به رسيدگي مأمور نمي‌‌كرده‌اند و شايد در آن زمان هنوز معمول نشده بود كساني كه کارشان منحصر به قضاوت و دادرسی بوده باشد در ميان مردم باشند.

در ميان آن حوادث ناگوار نصاراي ايران با شور مخصوصي به ياري يكديگر بر مي‌خاسته‌اند. از آن جمله تاريخ نام زني را ضبط كرده كه «يزدان دخت» نام داشته و در تمام مدتی كه نصاري گرفتار بوده‌اند دارايي خود را وقف ايشان كرده و هر چه برايشان لازم بوده خود نزد‌شان مي‌برده و نمي‌گذاشته است ديگري به آنان ياري كند.

روزي كه شاه مي‌خواست به جنگ رهسپار شود خواجه‌سرايي كه با او دوست بود خبر داد كه فردا اين گرفتاران را خواهند كشت. وي خوراكي برايشان پخت، پاهايشان را شست. جامه‌هاي سفيد نو به ايشان داد و آن‌ها را دل‌داري داد اما نگفت چه بر سرشان خواهد آمد. چون اين گروه بيچارگان سرنوشت خود را حدس زدند و از او پرسيدند گفت:‍‍‌‌‍«چه مي‌پرسيد؟ باور كنيد تنها براي اين است كه خدمتی به شما كرده باشم.» فردای آن روز سرانجام به ايشان خبر داد و نيرويي به ايشان بخشيد كه مرگ را دربر گيرند.

معمولاً پس از آن‌ كه در بازپرسي آخر هم نااميد مي‌شدند كه گرفتاران از دين خود برگردند، به کشتن آن‌ها فرمان مي‌دادند. بيش‌تر محكومان را سر مي‌بريدند يا سنگسار مي‌كردند و گاهي هم شكنجه‌هاي شگفت اختراع مي‌كردند.

چنان‌كه يكي از محكومان را كه «پوسائيك» Pusaik نام داشته، چنان سر بريده بودند كه توانستند زبان وي را از جاي بريدگي سر، بيرون بياورند. «تابور» را از ميان دو نيم كرده بودند. ديگري را بند از بند جدا كرده بودند. يكي از جلادان نوع تازه‌اي اختراع كرده بود كه آن‌را «نه مرگ» نام گذاشته بود زيرا كه نه قسمت از بدن را مي‌بريد. نخست انگشتان دست‌ها، سپس انگشتان پاها، پس از آن مچ دست‌ها، سپس هم پاها، سپس بازوها در بالاي آرنج، پس از آن زانوها، گوش‌ها، بيني و سرانجام سر را مي‌بريد.

بعضي از قضات، پاره‌‌اي از نصاري را مجبور كرده‌اند كه گرفتار ديگري را به دست خود بکشند، تا اين كه  آن‌ها را رها کنند و دارايي‌شان را پس بدهند. دو تن از شهربانان هديابينه كه اردشير و نرسس تهم‌شاپور نام داشته‌اند نيز همين كار را كرده‌اند چنان‌كه نجباي کرخه بيت سلوخ (سلوكيه) را واداشته‌اند كه اسحق نام را سنگسار کنند و «وارتران» Wartran نام كشيش را مجبور كرده‌اند كه كشيش ديگري به نام «گشته‌زاد» را بکشد. ديگري كه «بولس» نا م داشته و دارايي‌اش را ضبط كرده بودند چهار زن تارک دنيا را کشته است. رئيس شهر «اريوان» را واداشته‌اند «بدمه» Badema كشيش را بکشد تا او را رها کنند.

دلاوری فوق‌العاده‌اي كه برخي از محكومان آشکارا كرده‌اند اثر معجزه‌آسايي داشته است، چنان‌كه «برشبيه» Barshabia نامي را مي‌بردند بکشند يكي از مغان نيز خود را داخل صف گرفتاران كرده و خواستار شده است كه با سرنوشت ايشان شرکت كند. «پوسائيك» نام كه سركرده‌ي پيشه‌وران دربار بوده يكي از محكومان را دل‌داري ‌داده و به كيفر اين كار او را هم كشته‌اند.

بنا بر عادتی كه در آن زمان بسيار رايج بوده پيكر کشتگان را پيش درندگان مي‌انداختند. گاهي كه کشته، معروف بوده پاسباناني مراقب پيكرش بودند كه نصاري آن را نبرند. با اين همه نصاري به هر وسيله‌اي كه بود پيكرها را مي‌ربودند و به خاك مي‌سپردند.

در يك واقعه صد و بيست تن را كشته‌اند و در شهادت‌نامه‌ي آن‌ها قيد شده كه «يزدان‌دخت» پيكرها را کفن پوشانده و پنج  پنج در قبرهايي كه در بيرون شهر ساخته بود به خاك سپرده است.

گاهي هم كه قضات سخت‌گيري كرده‌اند، نصاري پاسبانان را با خود يار كرده و پيكرها را ربوده‌اند. چنان‌كه يكي از نصاري پيكر «بريكيشوع» و «يونان» نامان را در برابر پانصد درهم و سه دست جامه‌ي ابريشمين خريده است. پس از سپري شدن اين دوره، ساختمان‌هاي باشکوه بر سر خاك کشتگان كرده‌اند.