Main Banner

فصل شانزدهم

چگونه باید شهادت بدهیم

چنان که در فصل دوم دیدیم یکی از اصطلاحاتی که عیسی مسیح برای بشارت به کار برد شهادت دادن بود و به رسولان خود فرمود: شما شاهدان من هستید؟ با وجود اینکه ما عیسی مسیح را با چشم خود ندیدیم ما نیز شاهدان مسیح هستیم و در این فصل می خواهیم بیان کنیم که چگونه شهادت دهیم.

وقتی که مسیح روح های پلید را از آن کسی که خود را لجئون نامید بیرون کرد و او را از هلاکت نجات داد به او فرمود: به خانه نزد خویشاوندان خود برو و ایشان را خبر ده از آنچه خداوند با تو کرده است و چگونه به تو رحم نموده است. آن شخص چنین کرد و وقتی که مردم تغییری  را که در او شده بود دیدند بدون شک متعجب شدند و فهمیدند که عیسی واقعاً نجات دهنده است (مرقس ۵: ۱۹- ۲۰). آنچه لجئون کرد ما نیز می توانیم بکنیم، یعنی باید آنچه را مسیح برای ما کرده است به دیگران بگوئیم. ما مانند مریضی هستیم که به طور عجیبی به وسیله پزشک بزرگی شفا یافته است لیکن هیچ پول ندارد که حق معالجه را بپردازد، بلکه به قدری ممنون و متشکر است که همه جا رفته به مردم می گوید که آن کتر چطور او را نجات داده است و در نتیجه آن بسیاری از مریضان به آن پزشک رجوع کرده شفا می یابند. مسیح ما را شفا داده و روح پلید را از دلهای ما بیرون کرده است و تنها کاری که می توانیم برای اظهار سپاسگزاری بکنیم این است که به محبت و قدرت منجی خود شهادت دهیم. در خانه در مدرسه در اداره در کلیسا و حتی در خیابان و میان دوستان خود باید به عیسی شهادت دهیم. در دادن شهادت لازم است نکات زیر را مراعات کنیم:

  1.   باید  راست بگوئیم. واجب ترین صفت در شخص راستگوئی است، و از این جهت خدا امر کرده است که شاهدان کذب باید مجازات ببینند (امثال ۱۹: ۹). متاسفانه شیطان که پدر همه دروغ ها است بعضی اوقات سعی میکند با وادار کردن ما به گفتن آنچه حقیقت ندارد تاثیر شهادت ما را باطل کند. وقتی که وضعیت خود را موقعی که گناهکار و بی ایمان بودیم شرح می دهیم ممکن است شیطان ما را وادار کند که خود را بدتر از آنچه بودیم قلمداد کنیم تا افتخار پیدا کنیم که از گناهکاران بزرگی هستیم. و وقتی که حکایت می کنیم که چطور مسیح ما را نجات داده زندگی ما را عوض کرد ممکن است که شیطان ما را وادار کند که خود را بهتر از آنچه هستیم معرفی کنیم تا مردم فکر کنند که ما مسیحیان کاملی هستیم. چقدر لازم است که دعا کنیم که روح راستی ما را هدایت کند که هرچه بگوئیم عین حقیقت باشد.
  2.   باید طالب جلال مسیح باشیم نه طالب جلال خود. مجمود جلیلی غالباً وقتی که شهدت می دهد می گوید، « من پزشک خود را تعریف می کنم نه خود را» باید در خاطر داشته باشیم که مقصود ما این نیست که بیان کنیم چطور ما خود را نجات دادیم بلکه باید بگوئیم چطور مسیح ما را نجات داد. پس باید همیشه با فروتنی صحبت کنیم زیرا اگر روح تکبر و خود نمائی در ما باشد شهادت ما بیخود می شود.
  3.   تغییری که در اخلاق و رفتار ما دیده می شود باید صدق شهادت ما را تصدیق کند. اگر ما به فامیل و دوستان خود بگوئیم که نجات یافته ایم لیکن مثل سابق خودخواه و مغرور و تنبل و فاقد محبت باشیم، کی شهادت ما را باور می کند؟ پس معلوم می شود که در شهادت دادن گفتار و اعمال ما باید توام باشد، زیرا وجود یکی بدون دیگری بی فایده خواهد بود.
  4.   باید ساده و به طور مختصر سرگذشت اشکالات و احتیاجات و گناهان خود را پیش از مسیحی دن خود بیان کنیم و بگوئیم چگونه مسیح را شناخته  و به او ایمان آوردیم و مسیح برای ما چه کرده است و حالا چه می کند.اگر صحبت ما طولانی باشد مردم خسته خواهند شد.
  5.   در موقع شهادت دادن خصوصاٌ در مجلس عمومی نبایستی به مذهبی که پیش داشتیم یا پیروان مذهب دیگر بد بگوئیم. اگر مصلحت است کافی است که بگوئیم که مذهب سابق ما نتوانست ما را از گناهان نجات دهد یا ما را با خدا نزدیک کند.
  6.   معمولا بهتر است که گناهان گذشته خود را تفضیلا بیان نکنیم زیرا ممکن است یاد کردن اعمال ناپاک و قبیح ما به خودمان و نیز شنوندگان ضرر برساند. لیکن بعضی اوقات وقتی که گناهکاران می فهمند که گناهکاران دیگر مثل ایشان نجات یافته اند برای توبه و ایمان آوردن تشویق می شوند، پس خدا غالباً شهادت الکلی ها و تریاکی ها و دزدها را که نجات یافته اند برای نجات دیگران به کار می برد. فقط روح القدس می تواند ما را هدایت کند که راجع به گناهان گذشته خود چه باید گفت.
  7.   وقتی که دعوت می شویم که در مجلس بشارتی شهادت دهیم نباید وعظ کنیم به جای آن باید بیان کنیم که مسیح برای ما چه کرده است، و چه می کند و به این ترتیب از تجربیات خودتصدیق کنیم که آنچه در کتاب مقدس راجع به مسیح نوشته شده است صحیح است.
    ما شهادت یکی از مسیحیان ایران را به طور نمونه در اینجا نقل می کنیم تا از آن یاد بگیریم که چطور شهادت باید داد.

«شهادت محمود جلیلی در تبریز»

« خدا را حمد و سپاس بی قیاس به نام مقدسش باد که به من این فرصت را داد که شهادت دهم چگونه و چطور عیسی مسیح خداوند مرا نجات داده است. تولد من در شهر تبریز در محله باغمیشه در شصت و هشت سال قبل به وقوع پیوسته. پدرم به تهران مسافرت نمود و مشغول کار شد. وقتی که شش ساله بودم پدرم مادر و فامیل من را به تهران خواست. در تهران اقامت گزیدم. پس از چهار سال با پدرم در رکاب ناصرالدین شاه که سفر سوم به فرنگستان می رفت به تبریز روانه شدم. شاه وارد و به سر حد ارس رفت. از سر حد گذشته به خاک روسیه داخل شدند. اردو به تبریز مراجعت کرد و در این مدت رفت و آمد اردو که بش از ده روز نبود من را در خانه خاله مادرم که شوهر او حاجی رجبعلی از طایفه شربت اوغلی در محله دوه چی بود نگاه داشتند. پس از مراجعت اردو با پدرم عازم تهران شدیم. اگر بخواهم وقایع تاریخی تحولاتی که در این نیم قرن اخیر دیده شده ذکر کنم خود کتابی است. ولی آنچه مربوط به شخص من است به طور خلاصه بیان می شود.

پدر من وزیر زن پادشاه بود و من اولاد منحصر به فرد او بودم. همیشه در سفر نزد پدرم بودم معلمینی برای من معین کرده در حرمسرا مشغول تحصیل می بودم. در مدت جوانیم در دربار سلطنتی مشغول خدمت و با اشخاص بزرگ محشور بودم، تا اینکه پدرم در زمان مظفرالدین شاه فوت کرد و در عنفوان جوانیم در خلوت شاه در دفتر مالیه خدمت می کردم. در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه اشاعه مشروطیت شد و من جزو عاشقان مشروطیت بودم. در جریان اختلاف بین استبداد و مشروطیت بی اطلاع نبودم. بالاخره مشروطیت در اثر فداکاری مردان غیور آذربایجان به صورت پیوست. گمان داشتم که به مقصود خود نائل شده ام، ولی پس از چندی دیدم از مقصود و آرمان خود فرسنگ ها دورهستم.

بالاخره وزارت خانه ها به صورت ادارات در آمد. من در ضرابخانه دولت حسابدار شدم. ولی در این مدت متمادی می دیدم که در خود آرامش و به آتیه خود اطمینان ندارم. بالاخره از ضرابخانه به خزانه داری مالیه انتقال یافتم. دارای چند فرزند شدم، یکی از پسرهای من که او را اغلب مردم تهران می شناسند در کالج آمریکائی مشغول تحصیل بود به نام جهانگیرخان جلیلی. روزی کارت دعوتی آورد و من را به سخنرانی که در کلیسای انجیلی تهران بود دعوت کرد. سخنران مذکور جدید از مشهد آمده بود. از آن جائیکه اغلب سخنرانی ها را شنیده بودم این سخنرانی را نیز مانند آنها تلقی نمودم. در ساعت مقرر بدان مجلس وارد شدم. وقتی که بحضار نگاه می کردم خود را بهتر از دیگران می دیدم و می خواستم همه مردم من را مردی خوب بدانند و به هر اندازه ای که ممکن بود عیب و گناه خود را مخفی دارم. با فرزند خود روی نمیکتی نشستم. واعظ آغاز سخن نمود و بیان کرد که چگونه آدم و حوا نافرمانی کردند و در نتیجه آن محکوم به مرگ شدند و چطور خداوند در همان وقت وعده نجات دهنده ای با آنان داد  که باید بیاید و بشر را از گناه و مرگ ابدی رستگار سازد و چطور عیسی مسیح مطابق وعده خدا به دنیا آمد و جان خود را در راه گناهکاران داد تا هرکه بر او ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.

در طول جریان سخنرانی تمام وقایع زندگی من مانند فیلم سینما از مقابل چشم من می گذشت و به اعمال گذشته خود می نگریستم و خود را محکوم دیدم. آن سرمایه ای که در خود داشتم گناه من بود. مانند کوری بودم که چشمانم باز شد و تمام کثافت قلب خود را درک کردم در پایان مجلس سخنرانی دعوت نموده و گفت: هر کس خود را گناهکار می داند و احتیاج به نجات دارد برخیزد. با آن تظاهر و عوام فریبی که من در خود داشتم یک نیروی غیرمرئی مرا از جای خود بلند نمود و پس از چند نفر که برخاسته و اعتراف به گناهان خود نمودند نوبت به من رسید. گفتم از من گناهکار تر در بین این جمعیت نیست و به گناهان خود اعتراف نموده به عیسی مسیح نجات دهنده ایمان آوردم. در همان ساعت در خود شادمانی درک کردم مانند کسی که از زیر بار سنگینی بیرون آید. بالاخره مجلس پایان یافت. وقتی که از اطاق خارج شدم در خود حس کردم که من آن شخص اولی نیستم که به این مجلس وارد شدم و حال موجودی تازه شده ام. به منزل زسیدم، اهل خانه از حالت من  من تعجب نمودند که چه تغییری در من تولید شده و به ایشان گفتم که امشب من مسیحی هستم. صبح روز بعد اداره رفتم. رفقای اداری من از تغییر حالت من تعجب نمودند. با ایشان نیز سرگذشت خود را بیان کردم که چطور عیسی مسیح من را نجات داد. از آن شب تولد تازه ای به من داده شد. آن قلب مضطرب به یک قلب آرام و آن خودپرستی به فروتنی و آن دشمنی به دوستی و دوری از مردم به نزدیکی مبدل گردید. یک دنیای تازه ای با خصایل نیکو برای من شروع شد. از آن تاریخ که بیست سال است شروع به تحصیل انجیل و دادن بشارت نجات عیسی مسیح نمودم. در خانه خود مجلس بشارتی برپا داشتم، دوستان و آشنایان خود را دعوت نمودم تا مژده نجات را به ایشان برسانم. هر روزه حقایق و اطمینان و یقین بر من می افزود تا اینکه در اواخر سال ۱۳۱۹ از وزارت خانه متبوعه درخواست بازنشستگی نمودم و قبول فرمودند. از آن تاریخ به شکرانه حیاتی که از عیسی مسیح یافتم باقی عمرم را وقف بشارت نموده ام که اهل میهن خود را مژده نجات برسانم به اغلب شهرستان ها رافته بشارت خداوند خود را می دهم. در پایان خدا را شکر می کنمکه این فرصت را یافتم به شهر مولد خود آمده بشارت نجات عیسی مسیح را به وسیله کلام او به همشهری های عزیز خود برسانم.

سوالات

  1.   شهادت پولس را بخوانید (اعمال باب ۲۶)
  2.   شهادت خود را بنویسید.
  3.   اعمال ۲۶: ۱۳- ۱۸ را حفظ کنید.