Main Banner

فصل چهارم

در همدان

بودن در خانه يك نفر ميسيونر (مبلغ مذهبي ) و معاشرت با ارمني ها و مسيحيان يهودي نژاد، ايجاب مي كرد كه سعيد خان نيز مانند آنها لباس بپوشد و زندگي كند .

سپس تقاضاي تعميد و عضويت در كليسا را نمود،اما آقاي هاكس و ارمني ها تعميد دادن وي را كاري عاقلانه ندانسته ، چون بيم آن داشتند كه تعميد او ،مردم مسلمان را تحريك و ايجاد ناراحتي كنند.در اين وقت سعيد خان به آقاي هاكس درس فارسي ميداد و متقابلا درس انگليسي مياموخت واز كتابمقدس تعليم مييافت.

پائيز ۱۲۶۱ خورشيدي دكتر و خانم الكساندر و دوشيزه مونت گمري به اعضاي ميسيون در همدان ملحق شدند . چندي نگذشت دوشيزه شيروود نيز كه بعدا با آقاي هاكس ازدواج كرد به جمع ميسيونرها پيوست و سعيد خان تدريس زبان فارسي به آنها را تقبل نمود ودر عوض ، خانم الكساندر باو درس انگليسي ميداد . در فصل بهار ، داروهاي لازم براي دكتر الكساندر از آمريكا رسيد و او درمانگاهي تاسيس و افتتاح نمود. سعيد خان كه در زبان انگليسي بسيار پيشرفت كرده بود ، بعنوان دستيار و مترجم وي مشغول كارشد. روزي سعيد خان  طي مطالعات خود سرودي را يافت كه در روحيه اش بسيار اثر گذاشت . اينك اين ذيلا ذكر ميشود.

پروردگار مهربان دارم بدل عشقت نهان
ني بهراجرآن جهان،    تنها ترا خواهان
ني شهرت و جاه و جلال،    ني زندگي بي زوال
بل عشق تواي بي مثال      خواهم ترا از جان
مهرم نه از بيم عقاب،    يا بهر اميد ثواب
خواهم دهم مهرت جواب،   دادي مرا تاوان
اول تو اي عيساي من،      بخشنده ئي جان جاي من
شاهنشه و خداي من،    مهر تو بي پايان
من آگه از پايان خود،    توبا بهاي جان خود
كردي مرا ازآن خود،   دلداري و جانان
ديدم محبت هاي تو،    دارم كنون سوداي تو
من زنده ام براي تو،   مهر تو جاويدان

اين سرود او را دگرگون ساخت و در درونش آتشي برافروخت كلمات اين سرود بيش از پيش اورا كمك نمود تا بهتر تواند واقعيات را درك وانوار صليب مسيح را مشاهده نمايد.دراين موقع موعظه هاي آقاي هاكس نيز وي را عميقا بهيجان آورد و دوشيزه مونت گمري با دوستي صميمانه و ايمان استوار خود او را كه خدا ماموريتي خاص برايش در نظر گرفته بود ، تقويت نمود. هرروز بيش ازپيش آتش عشق و آرزوي روحاني اش مشتعل تر ميگرديد.

چيز ديگري كه سعيد خان را دلگرم و تشويق نمود،ملاقات برادرش كاكه بود كه درسال ۱۲۶۲ خورشيدي بهمدان آمد. دوبرادر بمهرباني همديگر را بوسيدند . ديگر آثار خشم اوليه در چهره كاكه ديده نمي شد.انگار او آن تعصب خشك و بيجا را كنار گذاشته و عقيده سعيد خان را همچون يك حقيقت مسلم پذيرفته بود .پس از آنكه سعيد خان چندين مرتبه با كاكه بحث و گفتگو كرد،اوبا علاقه اي عميق و خاطره اي تازه از مسيحيت ، بخانه خود در سنندج برگشت.

مراسم مخصوص دعا و عشاء رباني برگزار شد.سعيد خان از اينكه بعلت تعميد نيافتن نمي توانست درآن شركت نمايد، بسيار متاثر و مغموم بود – مسيحي كه بسيارآرزوي تعميد يافتن را داشت و بخاطر ايمانش بيش از آنانيكه در اين مراسم عشاء رباني شركت مي نمودند، مورد شكنجه و آزار قرار گرفته ، از شركت در مراسم تجديد خاطره مرگ مولاي خود محروم بود، در حاليكه مسيحيان سرگرم برگزاري مراسم عشاء رباني بودند ، سعيد خان نيز به گوشه اي خلوت رفته و راز و نياز با خداي خود پرداخت . مخصوصا براي كاكه دعا كرد كه آرزوداشت وقتيكه بمنزل برگردد او را در حال خواندن كتابمقدس به بيند و اعتراف ايمان و الهيت مسيح را از زبان خودش بشنود. اتفاقا طولي نكشيد كه دعاي سعيد خان مستجاب شد. كاكه مسيحي شدن خودرا آشكار و اعتراف و ايمان نمود.

سعيد خان در درمانگاه دكتر الكساندر با گروهي از همشهريان خود كه براي مداوا و معالجه موثرتري كه در سنندج ميسر نبود و بهمدان آمده بودند، تماس گرفت آنها كه در اطاق انتظار نشسته بودند، سعيد خان برحسب عادت معمول برايشان كتابمقدس مي خواند و جزواتي به آنها مي داد كه همراه خود ببرند. دراينجا بود كه سعيد خان دريافت براي جلب اعتماد مردم و نفوذ كلام ؤ طبابت وسيله  ايست بسيار موثر ، و گرنه چگونه ميشد با مردم در مورد مسيحيت سخن گفت .بهمين منظور تصميم گرفت علم پزشكي را بياموزد .دكتر الكساندر با اين تصميم كاملا موافقت كرد .وخود استادي وي گرديد.

اشكال تازه اي براي سعيد خان پيش آمد . او در منزل كشيشي بنام سيمون زندگي ميكرد و به بچه هاي او نيز درس فارسي ميداد. او از محبت و صميميت اين خانواده كاملا برخوردار بود پس از چند ماهي تدريس و سكونت در منزل كشيش سيمون كه در خلال آن بطور محسوس تحت تاثير مهمان نوازي و محبت اين خانواده محترم قرار گرفته بود ، دريافت كه عاشق ربكا دختر سيمون شده است ، يعني عشقي كه دو جانبه بود . ربكا دختري نجيب و خوش اخلاق و باخوش ،ولي زيبائي صورتش را دركودكي در اثر بيماري آبله از دست داده بود. سعيد خان بصورت زيبا توجهي نداشت ،اوسيرت زيبا ميخواست . او هوش ، ذكاوت ، تقوي، تقدس، . پرهيز كاري را بالاتر از هر چيز ديگر ميدانست .ربكا هم داراي كليه صفات و سجايا و خصايل پسنديده فوق بود . ربكا از يك دبيرستان ميسيون مذهبي در رضائيه فارغ التحصيل شده و در همدان دردبستاني كه آن هم متعلق به يك ميسيون مذهبي ديگر بود ، تدريس مينمود.مزاوجت با چنين دختري نه فقط آرزوي قلبي سعيد خان را برآورده مي ساخت ، بلكه اين موضوع ، ايمان و اعتقاد راسخ وي را به مسيح ، بردوستان مسلمانش ثابت ميگردانيد.

وقتي داستان عشق سعيد خان و ربكا بگوش كشيش سيمون و ساير ارمني ها رسيد، سخت به مخالفت برخاستند .پدر ربكا با ازدواج آن دو بشدت خالفت مي كرد زيرا علاوه بر اختلاف نژادي و زمينه مذهبي وصلت يك دختر مسيحي با يك يك شخص جديد الايمان مسيحي موجب كدورت و عداوت بين مسلمانان و ارمني ها ميشد و آنها را با يك مسئله بغرنج و لاينحل روبرو ميساخت . ارمني ها بسيار خشمگين شدند و مي خواستند هر چه سريعتر سعيد خان را از شهر اخراج گردد .بيچاره سعيد خان ، او اصلا به فكرش هم خطور نمي كرد كه روزي مسيحيان بدتر از مسلمانان با وي رفتار كنند.بهرحال ،چنان مصلحت ديده شد كه او بتهران برود .

ميسيونرهاي تهران در حق وي بسيار مهربان و دلسوز بودند .هنوز مدتي از ورودش نگذشته بود كه به بيماري سختي مبتلا شد . اين مدت بيماري اگرچه وي را جسما رنجور و ناتوان ساخت ، ولي فرصتي بود كه حضور خدا را تمرين و در روحانيت رشد كند.

بهار ۱۲۶۶ خورشيدي ، دكتر الكساندر پس از گذراندن تعطيلات در آمريكا، بايران مراجعت كرد و چون مايل بود كار خود را در درمانگاه از نو آغاز كند ،خواست سعيد خان ، دستيار قديمي اش را هم به پيش خود ببرد.ارمني ها از اين بابت نگران بودند،چون ميدانستند دوباره به ربكا اظهار عشق خواهد نمود.

سعيد خان به همدان برگشت و همانطوريكه ارمني ها پيش بيني كرده بودند ، نسبت به عشق خود وفادار مانده بود .سرانجام پس از چند مرتبه خواستگاري ،كشيش سيمون به يك شرط بات ازدواج آنها موافقت كرد وآناين بود كه سعيد خان در حضور مسيحيان و مسلمانان تعميد بگيرد.اوگمان ميبرد كه با پيشنها اين شرط عاشق دلباخته را تهديد و منصرف خواهد ساخت ، درصورتيكه سعيد خان از اين پيشنهاد بسيار خرسند گرديد، زيرا بارها تقاضاي غسل تعميد را كرده و هر بار به علت ترس به خواسته اش توجهي نشده بود.

در روز موعود يعني دهم آوريل ۱۸۸۷ ميلادي ، سعيد خان دربرابر عده زيادي از افراد مسيحي و غيره ، به مسيحي بودن خود اعتراف كرد و بغسل تعميد نائل گرديد. او اولين شخصي بود كه در ملاء عام آئين مسيحيت را پذيرفت .او از اينكه سرانجام به اين روز رسيده بود از شادي در پوست خود نمي گنجيد . پدر ربكا با طيب خاطر با ازدواج آندو موافقت كرد .كشيش يوحنا محبوب هم كه براي ديدار دوستان به همدان آمده بود ، انجام مراسم عقد را بعهده گرفت .در خرداد ماه ۱۲۶۷ خورشيدي دسته كوچكي از دوستان ، در اطاق عروس جمع شدند تا شاهد براين پيوند زناشوئي باشند .

اگر چه خانه كشيش جاي امني بود و همه مدعوين و اهل خانه در آن موقع شادمان بودند ، ولي انتخاب آنروز تعطيل مذهبي روز مناسبي نبود .

روز بعد اعلاميه ها بر در و ديوار بازار الصاق و از مردم متعصب دعوت شده بود كه براي انتقام گرفتن از سعيد خان كه دين خود را ترك كرده و با ازدواج كردن با يك  مسيحي بيگانه به دين و مليت آنها توهين كرده بود، حاضر باشند .طولي نكشيد كه  عده كثيري جمع شدند. آنها از كار و كاسبي خود دست كشيده و در خيابانها براه افتاده بودند. آنها سوگند ياد كرده بودند تا سعيد خان رانكشند ، آرام ننشينند   .پس لازم بود هرچه زودتر براي پراكنده ساختن آنها اقدامي بشود.

اتفاقا حاكم شهر و امام جمعه ، دونفر عاليمقام و متنفذ با دكتر الكساندر  دوست بودند ، سعيد خان را مي شناختند و اورا دوست داشتند . دكتر الكساندر وقت را مغتنم شمرده به نزد آنها رفت و تقاضا نمود كه شورش را ساكت گردانند. بدينطريق جمعيت پراكند و آرامش اوليه برقرار گرديد.

در اين اثني ارمني ها در منازل خود از شدت ترس ميلرزيدند، ولي كشيش سيمون بدون آنكه ترسي بخود راه بدهد با خيالي آسوده جلوي درب منزل خود نشسته ، پا را روي پا انداخته بود و چپق مي كشيد .سعيد خان هم هيچگونه ترسي نداشت . مزمور ۹۱ كه درروز عروسي اش خوانده شده بود ، وي را قوت قلب و آرامش خاطر مي بخشيد.

اما براي ربكا ماههاي بعد از ازدواج بسيار ترسناك و ملال آور بود .خورشيد كه غروب ميكرد ، حركت هر سايه اي را يك شخص ميپنداشت كوچكترين صدائي ، وي را از جاي خود ميپراند و متوحش ميساخت. سعيد خان كه غالبا شب ها دير بمنزل ميآمد ،ميديد كه همسرش با يك اظطراب و دلواپسي در را قفل كرده و آمدنش را انتظار ميكشيد. مخصوصا ربكا از اين لحاظ نگران بود كه مبادا دشمنان ، شوهرش را بعنوان عيادت و معالجه بيمار بمنزل ببرند و باو زهر بدهند. اما سعيد خان باين وعده مسيح كه بشاگردانش فرمود : « اگر چيز كشنده اي را بخوريد بشما آسيبي نخواهد رسيد.» همسرش را دلداري ميداد.