Main Banner

فصل ششم

فصل ششمطبابت در شرايط مشكل

سعيد خان هنگام مراجعت به ايران دريافت كه بينظمي و آشوب در همه جا حكم فرماست . يك شورش در شرف انجام شدن بود . جان و مال مردن توسط آناني كه قوي تر بودند تلف مي شد و به تاراج مي رفت . روزهاي وحشت زا و نامطمئني بودند . مخصوصا براي يك شخص بصورت ظاهر بيدين و كافر چقدر خطرناكتر بود ، در مدت كوتاهي خانواده سعيد خان به منزل شخصي خود نقل مكان نمود . دوستان انگليسي دكتر ، نه فقط وقتيكه در لندن بود او را كمك ميكردند ، بلكه براي تامين زندگي و امرار معاش خانواده اش نيز پول مي فرستادند . ربكا با تدبير و دور انديشي خود مبلغي از اين پول را پس انداز كرد تا اگر مقدور باشد با كمك و مساعدت دوستان ، خانه مناسب تري خريداري نمايند . كار طبابت ، تمام اوقات سعيد خان را پر كرده بود . در آن روزها (ساعات اداري ) مفهومي نداشت . مردم انتظار داشتند هر موقع كه لازم باشد به دكتر مراجعه نمايند . گاهي از مريضي مي پرسيد چه نارحتي داري جواب ميداد : « تو دكتر هستي بايد بداني . من چه ميدانم » وچون او مجبور كارهاي داروسازي و پرستاري را هم انجام دهد ، بنابراين فرصت سر خاراندن هم نداشت . درآمد كارش براي امرا معاش خانواده كفايت ميكرد . پولي كه براي معالجه و مداواي بيماران مي گرفت عبارت بود از : مرغ ، تخم مرغ ، روغن ، گوسفند ، غله و گاهي پول . ربكا بعضي از اينها را ميفروخت و بجايش پول ميگرفت و دوستان انگليسي ، احتياجات ديگر ايشان را تامين  مي كردند . در ميان هداياي آنها ، يك چراغ خوراك پزي بود كه موجب حيرت و حسادت دوستان و همسايگان گرديد. تحفه ديگر آنها ، يك چرخ خياطي سينگر بود  كه هفته ها خانمهاي از ديدن آن در شگفت بودند . براي بچه ها نيز اسباب بازيهاي گوناگوني از قبيل عروسكها وجعبه هاي مداد رنگي ميفرستادند.

در همين موقع وضع سياسي بدتر ميشد. درماه ارديبهشت ۱۲۷۶ ناصرالدين شاه به قتل رسيد . بجاي او ، پسرش مظفرالدين شاه بر تخت نشست كه در زمان سلطنت وي اوضاع وخيم تر ميشد. افزوني عدم توافق و نارضايتي ازشاه جديد ، مردم را بسوي يك انقلاب ملي سوق ميداد كه در نتيجه آن حكومت مشروطه بوجود آمد.

مضفرالدين شاه توجه و علاقه خاصي به مسيحيان كه در زمان سلطنت پدرش تا اندازه اي از آزادي مذهب برخوردار بودند ، نداشت ميتوان گفت بطور كلي در كشور آزادي مذهب نبود و او اجازه نميداد كه روحانيون در امور مملكت و لاقيدي او مداخله كنند.

الغرض ، آنچه كه او در مورد قوانين كشوري و مذهبي روا داشت بركسي پوشيده نيست.

در آن زمان شهادت و بشارت دادن در نام مسيح بسيار دشوار بود، با وجود اين دكتر سعيد خان فرصت را مغتنم شمرده ، به بيمارن بشارت ميداد و روزهاي پنجشنبه و يكشنبه بعد از ظهر در منزل خود جلسه مطالعه و تفسير كتاب مقدس را تشكيل ميداد. آنانيكه در جلسات  حاضر ميشدند اكثرا مسيحيان يهودي نژاد بودند ، ليكن مسلماناني نيز كه طالب حقيقت بودند ، مخفيانه با وي به بحث و گفتگو مي پرداختند .

مقارن پايان سال ۱۲۷۶ در همدان بين دودسته شيخي و متشرعين اصولي ، كتمكش و نزاع در گرفت . علما و مراجع تقليد شيعيان اكثرا در نجف و كربلا و كاظمين كه سابقا بين النهرين  و حاليه كشور عراق گفته ميشد،ساكن بوده و دستورات ديني را بوسيله رسالاتي صادر و به شيعيان كه در بلاد ديگر بودند مي رساندند . درواقع عراق كانون و مركز روحانيت و پايتخت پيشوايان مذهب جعفري بوده است . علما و مراجع تقليد دودسته اند ؛ يك دسته اخباريون كه به اخبار و احاديث سخت پايبند بوده حتي گاهي اوقات اخبار را به آيات قرآن مقدم مي داشته اند، بطوريكه معراج حضرت محمد را هم روحاني ميداند ، واين دسته به شيخي معروفند.دسته ديگري كه زياد به اخبار و احاديث توجه نداشته به آيات و دستورات قرآن معتقد و معراج را جسماني ميداند ، به متشرعين اصولي مشهورند .روي همين اصل اختلاف ، متشرعين اصولي بر شيخي ها تاختند و مال و منالشان را به يغما بردند . بعضي از آنها راگشته و عده اي هم گرخته ، جان سالم بدر برند.آنها در خيابان برروي يكي از شيخهاي بيچاره نفت ريخته ، او را زنده زنده سوزانييدند. در شب كسي جرات بيرون رفتن از منزلش را نداشت . يك هنگ سواره نظام ، و يك گردان پياده از كرده هاي غيور و بي باك براي برقراي امنيت و سركوبي شورشيان بهمدان اعزام گرديد.

در اين موقع هرج و مرج ، ربكا سومين فرزند خود لموئيل را بدنيا آورد ( مرداد ۱۲۷۶) . در شب بعلت شليك پي در پي گلوله ، آرام كردن بچه ها كار مشكلي بود .

در خلال روزهاي آشوب و بلوي ، سعيد خان به جستجوي شيخي هاي زجر ديده و زخمي كه در منازل دوستان خود پناهنده شده بودند ، مي پرداخت . هرروز عده اي از مجروحين را مداوا و معالجه مي كرد . اين عمل سعيدخان خشم متشرعين را برانگيخت . سعيد خان اغلب مي شنيد كه مي گفتند : « شيخي ها پراكنده و نابود مي شوند ، اما چرا اين كافر آنها را دستگيري و مداوا ميكند ؟ »

پيشواي متشرعين اصولي كه موجب اصلي اين آشوب و اغتشاش بود. روزي سعيد خان را احضار نمود و براي اينكه بي گناهي و دخالت نكردن خود را ثابت كند ، گفت : « اين شيخي ها در خصوص امامهاي ما عقايد غلطي دارند و سخنان ناروائي مي گو يند . اگر يهوديها به عيسي كفر گويند ، شما چكار ميكنيد ؟.»

سعيدخان پاسخ داد : « من بعنوان يك مسيحي واقعي با مهرباني با آنها رفتار ميكنم . عيسي وقتيكه دشمنانش او را مصلوب مي كردند براي آنها دعاي خير نمود. او بما دستور داده است كه همين كار را بكنيم .» عالم ديني بدون آنكه كلمه اي بر زبان آورد سر خود را پائين انداخت . همين پيشواي ديني بعد ها حسب الامر شاه ، با يك تشريفات خاصي بتهران اعزام گرديد و با رفتن او اضطراب و آشوب فرونشست .

در ميان بيماراني كه براي معالجه به پيش سعيدخان آمده بودند، تاجر مسلمان غيوري اهل مهاباد بنام ميرزا حسين بود. او با سعيد خان وارد بحث در پيرامون مذهب گرديد . وقتي ديدكه مجاب مي شود بسيار عصباني شد و بناي ناسزا گفتن را گذاشت . وقت رفتن ، سعيد خان او را تا دم در مطب مشايعت كرد . ميرزا ، موضوع برخورد و مباحثه خود با سعيد خان را با بعضي از دوستانش در ميان نهاد و گفت : « در عوض فحاشي و ناسزاي من او فقط ملاطفت و محبت نشان داد . »

چند روزي نگذشته بود كه ميرزا حسين برگشت . وقتيكه باز هم مورد لطف و مهرباني دكتر قرار گرفت ، ناراحتي و تشويش خود را آشكار كرد و گفت :‌«اي كاش از روي اسب بزير ميافتادم و گردنم ميشكست و چنين اتفاتي برايم رخ نمداد. از آمدن به همدان بسيار پشيمان و متاسفم . خداوند عنايت فرمايد كه با عقيده اسلامي خود بگور بروم .»دكتر سعيد خان كفش و جورابهايش را از پا در آورد و علائم داغ ها برروي ساق پاهايش را باونشان داد و شرح مسيحي شدن خود را براي ميرزا حسين ، چنانكه رخ داه بود ، بيان كرد و سپس افزود : « اميدوارم همان خداي نيكو و مهرباني كه با  وجود اين داغ ها نگذاشت آرام بگيرم تا اينكه مرا بطريق صحيح بسوي خود هدايت نمود، ترا نيز به شاهراه حقيقت و شناخت خود ارشاد و هدايت فرمايد. »

ديماه ۱۲۷۹ خورشيدي ، عين الدوله ، داماد شاه و استاندار جنوب غربي كه با همسر و در حدود پنجهزار نفر ديگر بمنظور سركشي و بازرسي امور ادرات شهر هاي قلمرو حكومت خود عازم سفر بود ، دكتر سعيد خان را احضار نمود كه بعنوان پزشك معالج خانواده خود و ملتزمين ركابش همراه وي باشد. اين سركشي و بازرسي تقريبا يكسال به طول انجاميد . سعيد خان پاي عين الدوله را كه در اثر تير خوردگي وضع وخيمي پيدا كرده بود و احتمال قطع آن ميرفت ، معالجه نمود . در نتيجه اين خدمتي كه بخانواده عين الدوله كرده بود ، شاه مايل بود وي را بعنوان پزشك مخصوص دربار استخدام نمايد ، اما سعيد خان راضي نشد وقت واستعداد خود را فقط صرف يك عده محدود بنمايد . او ميخواست زندگي و استطاعت خود را صرف خدمت همه كساني بنمايد كه به كمك وي نياز داشتند ـ چه فقير و غني .

ديماه ۱۲۷۸ خورشيدي دكتر سعيدخان تصميم گرفت براي بار دوم به رضائيه سفر كند . باد و برف و سرماي شديد زمستان چنان بود كه دكتر بر اسب عربي خويش و نوكرش سوار بر يك قاطر تيزرو گاهي دريافتن و تشخيص دادن راه دچار اشكال شده و بزحمت پيش ميرفتند . كيلومتر ها  راه در بيابان و ويرانه ها يگانه راهنماي آنها تيرهاي تلگراف بود . يكروز وزش باد و ريزش برف چنان شديد بود كه بزحمت توانستند در حدود ده كيلومتر راه را طي كنند . آب جوشيده در قمقمه دكتر سعيد يخ بسته بود . قهوه خانه هاي بين راه معدود بودند و از هم فاصله زياد داشتند. ولي همينكه به قهوه خانه اي ميرسيدند ، با نوشيدن چند استكان چاي داغ ، گرم شده ، به سرحال ميآمدند .

سرانجام پس از توقف هاي زياد ، تجربيات ناگوار ، و مبتلا شدن به بيماري برونشيت در تبريز كه منجر به سينه پهلوي شديد گرديد ، بعد از هشتاد و نه روز به رضائيه رسيدند . در طول مدت مسافرت در شهرها ، در دهات ، و در كاروانسراها ، سعيد خان در باره مسيح بشارت مي داد و موعظه مينمود و با وجود خستگي سفر ، با كمال خوشروئي بيماراني را كه  نزدش ميآوردند معالجه ميكرد .وقتي به دشت رضائيه كه در زير پوششي از برف قرار گرفته بود رسيدند و از ميان دهكده هاي مسيحي نشين ميگذشتند ، شور و هيجان زايدالوصفي وجود سعيد خان را فرا ميگرفت .ده سال پيش بود كه براي اولين بار با زيبائي خيره كننده اين ناحيه آشنا گرديد و در منزل يك خانواده آشوري چون يكي از اعضاي ان خانواده پذيرفته شد.

سعيد خان بر خلاف دفعات پيش ، اين بار سعي داشت وقت خود را مخصوصا بطور انفرادي با مردم صرف نمايد . او قطعا طالب اشتهار و معروفيت نبود . بنابراين وقتيكه دعوت مقامات كليسائي را براي موعظه كردن رد ميكرد دچار حيرت ميشدند . همواره در صدد بود تا با مردم بطور انفرادي ، پير و جوان ، مسلمان و يهودي ، اشراف زاده يا دهاتي تماس بگيرد .او براي همين بشارت انفرادي مقرر شده بود .

سعيد خان از مسيحيان رضائيه تقاضا كرد كه مبشراني را به كردستان ، آنجا كه رفتن براي وي مقدور نبود ، بفرستند .دكتر يسايونان ، برادرزنش ، كه همان موقع از آمريكا در رشته طب فارغ التحصيل شده و بايران برگشته بود ، به تقاضاو خواسته او جواب مثبت داد و حاضر شد براي تبشير و ترويج مسيحيت به كردستان برود . پس هردو اماده شدند تا سردوراهي همدان و كردستان ، جائيكه راهشان از هم جدا مي شد . با هم سفر كنند. از ميان خويشاوندان و دوستاني كه با چشمهاي اشكبار خداحافظي ميكردند جدا شده ، بسوي منزل و مقصود خود حركت كردند .

در قريه شيانه دكتر ها مهمان كشيش يوحنا شدند . روز يكشنبه بعد دكتر سعيد خان به سه دهكده مسيحي نشين سركشي و ضمن سخنراني ها ، مسيحيان را تشويق و نصيحت مي كرد كه در ايمان خود پايدار و غيور باشند . روز دوشنبه هردو عازم سفر شدند .اين آخرين ديدار سعيد خان از دوست محبوبش كشيش يوحنا بود كه موجب نجات و رستگاري وي شده بود .

قبل از آنكه دكتر ها رضائيه را ترك كنند انها را برحذر ساخته گفتند : « ما شنيده ايم كه دو نفر از سنندج به مهاباد آمده و قصد قتل سعيد خان را دارند بنابراين صلاح در اين است از طريق مهاباد عبور نكنيد .» وقتي باهم مشورت مي كردند كه از چه راهي بروند ، ناگهان سعيد خان با يك لهن تندي به رفيقش گفت : « تمام ديروز دهاتي هاي بيچاره را نصيحت مي كردم كه به حمايت  وقدرت خدا اميدوار و درايمان پايدار باشند ، اما حالا با اين شك و ترديد ، عدم ايمان و اعتماد خود را ثابت ميكنيم » پس مصمم شدند كه از راه مهاباد بروند .

قبل از ورود به شهر ، قاصدي از جانب فرماندار كه خود را يكي از دوستان سعيد خان ميدانست به استقبال ايشان آمده و آنها را به منزل فرماندار دعوت كرد .اما سعيد خان ضمن عذر خواهي گفت : « سلام مرا به او برسان و بگو فعلا نمي توانم خدمت برسم . »‌آنها بمنزل يكي از آشنايان بنام شموئيل رفتند .در اين اثناء دو نفر از نوكران فرماندار با يك بره و مقداري خوراك لذيذ وارد شدند ، واز قول فرماندار آنها را براي شام روز بعد در منزلش دعوت كردند .اين دفعه دعوتش را پذيرفتند و در موقع مقرر به حضور فرماندار شرفياب شدند . فرماندار بمحض ديدن سعيد خان او را در آغوش گرفته رويش بوسيد و با هم صميمانه احوال پرسي كردند . پس از صرف يك غذاي مفصل و مقوي به اتاق پذيرائي رفتند و ميزبان ،سعيد خان و دوستش را به عده اي از رجال و شخصيتهاي عليرتبه آن شهر معرفي كرد .

عده اي از اخوند ها كه در آن ضيافت حضور داشتند ، علاقه مند بودند دليل مسيحي شدنش را از زبان خودش بشنوند . پس ترتيبي داده كه روز بعد جلسه اي تشكيل شود تا سعيد خان به يكايك سئوالات آنها با برهان و دليل قاطع پاسخ دهد .

روز بعد جلسه تشكيل شد . سعيد خان در حدود يك ساعت از محبت خدا كه بوسيله عيسي مسيح آشكار شده بود براي ايشان صحبت مي نمود از قضا آن دونفري كه بنظر مي رسيد كه قصد قتل سعيد خان را دارند ، در جلسه مذكور حضور داشتند .

عده اي از مشاهده آنها نگران و ناراحت بودند .در پايان صحبت ، آن دونفر از جاي خود برخاسته آهسته آهسته به طرف سعيد خان رفتند .لحظات شگفت انگيزي بود.اهل مجلس در سكوت مطلق انتظار اتفاق ناگواري را مي كشيدند. ناگهان آن دو نفر بجاي كشتن سعيد خان او را در آغوش كشيده بوسيدند ، زيرا دوست و همكلاس قديمي بودند .

روز بعد در حدود دويست نفر براي خداحافظي و بدرقه دكتر حاضر شدند . پس از چهار روز راهپيمائي به بيجار ، آنجا كه مي بايست از هم جداشوند و يكي بطرف همدان و ديگري به كردستان برود رسيدند .سعيد خان طي دو روز مسافرت هنگام ظهر كه در آنموقع از روز قالبا مردم در خانه هاي خود ميآراميدند وارد همدان شد .

چقدر خوشحال شد كه پس از شش ماه دوري بار ديگرخداوند اين فرصت را باو داد تا به كاشانه و نزد خانواده خود بر گردد ، مخصوصا بچه ها با ديدن اسباب بازي هائيكه برايشان آورده بود از شادي در پوست خود نميگنجيدند اسباب بازي هاي كوكي نه فقط بچه ها را خوشحال مي كرد ،بلكه ريش سفيدان همسايه را نيز به هيجان مي آورد .