Main Banner
میدان نقش جهان در اصفهان
Naqsh-e-Jahan Square In Isfahan

خدای متجلی

از انتشارات نور جهان

تقدیم به استاد ارجمند و عزیزم دکتر کیدی الن که عمری را با کمال وفاداری و چون خادمی امین در بنای  ملکوت  خدای متجلی در میهن عزیزم گذرانید.
ک.م

مقدمه

عقیدة تثلیث اقدس، که به‌طور کلی اصول و اساس ایمان مسیحیان به‌شمار می‌رود، در عین حال یکی از مشکل‌ترین و پیچیده‌ترین عقاید مسیحیان نیز می‌باشد. این عقیده سال‌های متمادی است که باعث شک و تردید بسیاری از مردم غیر مسیحی گردیده است. مکرر شنیده و تصور شده که مسیحیان به سه خدا معتقدند (خدای پدر، خدای پسر، خدای روح‌القدس) و به این جهت مسیحیان را زمانی حتی مشرک خواندند و اکنون نیز برخی ندانسته همین کفرگویی و کوته نظری را به مسیحیان نسبت می‌دهند. آنانی که از دایرة مسیحیت خارج‌اند و از اصول و مفهوم تعالیم مسیحیت اطلاع کافی ندارند، چنین تهمتی را به مسیحیان روا می‌دارند. معهذا نباید از این رفتار، چندان تعجب نمود زیرا حتی بعضی از مسیحیان هم که سال‌ها خویشتن را مسیحی خوانده و در کلیسای مسیح عضویت رسمی داشته‌اند، این عقیده برای آنان مجهول و مبهم بوده است. بارها واقع شد که برخی از مسیحیان در توضیح تثلیث اقدس مرتکب اشتباهاتی شدند به‌طوری که نه تنها برای مخاطب خویش مطلب را چندان روشن و واضح نساخته‌اند، بلکه بیش‌تر باعث پیچیدگی و ناراحتی افکار آنان نیز گردیده‌اند.

عقاید مختلف در توضیح تثلیث اقدس

۱- در گفتگوی مذهبی اغلب مسیحیان مشاهده شده است که در مرتبة اول اظهار می‌دارند «مسیح خداست» مسلماًاین بیان برای بسیاری از مردم پیچیده و غیر قابل قبول می‌باشد؛ که چگونه به دو یا سه خدا می‌توان معتقد بود. ما نمی‌توانیم به‌هیچ‌وجه منکر این حقیقت شویم که برای فردی حق‌جو، که می‌خواهد با اصول مسیحیت آشنایی کافی یابد، توضیح بیش‌تری لازم است.

۲- بسیاری از مسیحیان نیز در توضیح، متمسک به کلمه‌ای چون «نمی‌دانیم» می‌شوند. اینان می‌گویند: «چون مسئلة تثلیث از ادراک و فهم ما به مراتب عالی‌تر و عمیق‌تر است و چون سرّی است که نمی‌توان به آسانی فهمید، ‌باید با ایمان پذیرفت که مسیح خداست زیرا این حقیقت در انجیل بر ما کشف شد و هم در اعتقادنامه‌های مسیحی ذکر گردیده است».

مسلم است این بیانِ تعبدی و بی‌دلیل، اگرچه برای فرد ایمان‌دار مسیحی که از تجربه‌های شخصی خود، حقایقی کشف کرده و برای او دارای ارزش فراوانی است، ولی برای فردی مبتدی که مایل است حقیقت مسیحیت را با دقت بررسی کند و بفهمد، قابل قبول نخواهد بود و نباید هم انتظار داشت که چنین جواب مبهم و پیچیده‌ای رضایت شنونده را فراهم سازد و فردی که هنوز در مقدمة تحقیقات خود قدم برمی‌دارد، با چنین جملة بدون توضیح، قانع شود.

جای بسی تأسف است که بسیاری از مسیحیان با چنین بیان مختصری، انتظار دارند که مخاطب فوراً قبول کند و حتی ایمان بیاورد!

۳- اغلب مسیحیان ضمن توضیح، که شاید هم اساس ایمان‌شان باشد؛ می‌گویند: «خدا و عیسی‌مسیح و روح‌القدس؛ سه شخصیت جداگانه دارند ولی در عین حال واحد هستند». اگرچه این عقیده برای بسیاری ارزنده می‌باشد و تجربه‌ای است که از زندگی روحانی خود تحصیل کرده‌اند و از تجربه‌هایی آموختند و به‌مصداق شعر معروف هاتف اصفهانی است که می‌گویند:

در سه آیینه شاهد ازلـی
سه نگردد بریشم ار او را
  پـرتو از روی تـابناک افکند
پرنیان خوانی و حریر و پرند

ولی بسیاری هستند که دلیل بهتر و مناسب‌تری می‌خواهند و اینان می‌گویند اگر سه شخصیت جداگانه صحت داشته باشد، پس هر شخص طبیعتاً دارای شخصیتی است جداگانه و مطابق این نظریه مسیحیان دارای سه خدا هستند در حالی که به‌هیچ‌وجه ممکن نیست که سه شخصیت یک شخصیت و یا یک شخصیت سه شخصیت را تشکیل دهد. مسماً این بیان برای بسیاری نامفهوم و غیر قابل قبول خواهد بود.

۴- بسیاری هم که می‌خواهند مسئلة تثلیث را توضیح دهند به کلمة «اقنوم» متوسل می‌شوند. این لغت در ادبیات مسیحی مخصوصاً برای تثلیث اقدس به‌کار رفته است معنی لغوی آن «اصل و علت هر چیز» می‌باشد.

این کلمه مثل این‌که برای بسیاری از مسیحیان نیروی جادوگری و جاذبه‌ای قوی دارد که فوراً می‌تواند برای مخاطب سه را یک و یک را سه گرداند. شاید علت استعمال آن بیش‌تر از این جهت است که معنی آن روشن نیست و مخصوصاً مخاطب نمی‌تواند به‌خوبی پاسخی دهد. به نظر بسیاری از مسیحیان «اقنوم» کلمة خوبی در ادای مقصود می‌باشد ولی در حقیقت این لغت نه تنها موضوع تثلیث را روشن و واضح نمی‌گرداند، بلکه بیش‌تر مبهم و تاریک می‌نماید.

۵- برخی از مسیحیان دلایلی می‌آورند که کلمة «الوهی» که در عهدعتیق از آن استفاده شده است، چون کلمة جمع می‌باشد، ثابت می‌نماید که خدای جمع، اشاره‌ای از تثلیث اقدس است. این در حالی است که مخاطب به آسانی می‌تواند پاسخ دهد که اگر این نظریه صحیح باشد پس می‌توانیم به مصداق نظریه جمع، از سه تجاوز کرده به چهار خدا هم معتقد باشیم! در صورتی که کلمة «الوهی» برای یهودیان نام خدای واحد را می‌رسانید.

۶- عدة بی‌شماری از مسیحیان هم می‌خواهند به وسیلة مثلث‌هایی موضوع تثلیث اقدس را ثابت نمایند. گاهی خورشید را مثال می‌آورند که چگونه خورشید نور و حرارت و نیروی شیمیایی دارد. یا آب را نمونه قرار می‌دهند که چگونه سه حالت در آن دیده می‌شود که هم به صورت مایع است و هم تبدیل به یخ و بخار می‌گردد و یا مثل روح انسان که دارای عقل و اراده و احساسات می‌باشد.

مسلم است که این مثال‌ها ممکن است وسیله‌ای برای توضیح و تشریح تثلیث اقدس باشد، ولی خود مطلب تثلیث را به خوبی نمی‌توانند بیان و روشن نمایند و نمی‌توانند بفهمانند که تثلیث چگونه و از کجا به مسیحیان رسیده و منبع و منشع آن از کجاست و به چه دلیل جزء پایه و اصول مسیحیت قرار گرفته است و چه فایده‌ای از تثلیث اقدس حاصل می‌شود.

منبع عقیدة تثلیث اقدس از کجاست؟

همان‌طور که تاکنون بررسی کردیم، مسیحیان حقیقت تثلیث اقدس را به‌طرق گوناگون تشریح می‌نمایند که هیچ‌یک از آن‌ها برای فرد حق‌جو که شروع به شناسایی مسیح و مسیحیت می‌نماید چندان قابل قبول نیست. بنابراین چگونه می‌توان این موضوع را توضیح داد؟

در آغاز باید دانست که منبع و منشع این عقیده از کجا بوده و چگونه شروع شد. در واقع این اولین روشی است که می‌توان با آن اشکالات را تا اندازه‌ای رفع نمود.

اجازه دهید با این سوال شروع کنیم که آیا کلمة تثلیث را مسیح در تعالیم خود آورد؟ مسلم است جواب آن منفی خواهد بود، زیرا مسیح در تمامی تعالیم خویش هرگز از کلمة تثلیث ذکری نیاورده است. اگرچه به پیشوایان مسیحی دستور می‌دهد که ایمانداران را به اسم اب و ابن و روح‌القدس (پدر، پسر، روح‌القدس) تعمید دهند، ولی هرگز نمی‌خوانیم کلمة تثلیثی که مسیحیان جهان به آن معتقدند را ذکر نماید.

آیا در سرتاسر عهدجدید، که کتاب آسمانی مسیحیان به شمار می‌رود، ‌ذکری و یا اشاره‌ای از کلمة تثلیث وجود دارد؟ این هم جوابش منفی است.

آیا مسیحیان به‌دور هم گردآمدند و در سال‌های متمادی چنین عقیده‌ای را از خود ساخته‌اند و آن را اصول مسیحیت قرار داده‌اند؟ جواب این سوال هم منفی است و نمی‌توان این نظریه را قبول نمود؛ زیرا موضوع تثلیث، جوهر و اساس مسیحیت به‌شمار می‌رود و نمی‌توان با اصول و جوهر مسیحیت شوخی کرد.

تثلیث‌ اقدس، تجربة قابل لمسِ رسولان بوده است

منبع تثلیث از کجاست؟ باید به‌خوبی دانست که اصل و منشع این عقیده همانا تجربة ممتد و طولانی مسیحیان در قرون اولیه بوده است که از تار و پود کتاب‌مقدس (کتاب آسمانی مسیحیان) و از زندگی و تعالیم عیسی‌مسیح درک کرده‌اند.

تجربه از زندگی مسیح - هنگامی که شاگردان با مسیح زندگی می‌کردند، در او صفاتی را یافتند که قبلاً به‌هیچ‌وجه در کتب انبیاء نخوانده و از برجسته‌ترین انبیاء و از بهترین مردم، نشنیده و ندیده بودند.

از تعالیم او نیروی مخصوصی احساس می‌نمودند و از محبت و عاطفه و علو روح او و مهربانی او نسبت به دردمندان و حلمیان و وفاداریش نسبت به اطرافیان و شاگردانش تا آخرین لحظات و نیز روح بخشش و گذشت نسبت به دشمنان و خدمات برجسته و عظیم او در مدت قلیل سه سال و اندی و معجزات و قوات مافوق بشری او در شفای بیماران و حیات بخشیدن به مردگان و قدرت او بر طبیعت و همچنین غلبة او بر مرگ و نیروی قیام او و نکات مهم و برجستة دیگر که از مسیح دیدند و شنیدند که قبلاً در فکر آنان به‌هیچ‌وجه خطور هم نمی‌کرد، مگر این‌که در مورد صفات خدا چنین اعمالی را شنیده‌ بودند.

شاگردان، در زندگی مسیح زیبایی و قدوسیت و جلالی را مشاهده کردند که فقط متعلق به خدا بود و تنها در خدا می‌توان مشاهده نمود. هنگامی که رسولان با عیسی‌مسیح زندگی می‌کردند و دائماً رفتار او را می‌دیدند، احساس کردند با خدا در تماس هستند. یوحنای رسول در رسالة اول یوحنا باب ۱، آیات ۱ و ۲ می‌فرماید: «از آن‌چه شنیده‌ایم و به چشم خود دیده، آن‌چه بر آن نگریستیم و دست‌های ما لمس کرد...به شما خبر می‌دهیم ...تا شما هم با ما شریک باشید».

برای ایشان، مسیح مکاشفه و مظهر خدا و صورت خدا بود. همین تجربة عملی و قابل لمس که نتیجة چند سال زندگی با مسیح بود که یوحنای رسول را واداشت تا در انجیل یوحنا باب اول بنویسد: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود... و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستة پسر یگانة پدر».و همچنین تومای حواری، مسیح را خداوند و خدای خود خواند و نیز پولس رسول، مسیح را صورت خدای نادیده نامید و در مورد تجسم خدا می‌گوید: «در حقیقت خدا در جسم ظاهر شد».

تجربه از ادعاهای مسیح - از طرفی مسیح خود نزد شاگردان خویش ادعاهایی که شایستة اعمال و قواتش بود، نمود و خود را با پدرآسمانی، یک دانست. اشاراتی از خود مسیح داریم که گواهی می‌دهد او مظهر خداست. چنان‌که در انجیل یوحنا، فصل ۱۰، آیة ۳ می‌فرماید: «من و پدر یک هستیم» و همچنین در انجیل یوحنا فصل ۱۴، آیة ۹ می‌فرماید: «هر که مرا دید، پدر را دیده است» و به شاگردان خود سفارش می‌فرماید که «رفته همة مردم را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح‌القدس تعمید دهید».

عیسی‌مسیح در اعمال مهم خویش در شفای بیماران و تعالیم به مردم همیشه نحوه‌ای را اتخاذ می‌نمود و طریقی را نشان می‌داد که منبع و سرچشمة قوات، خود اوست یعنی برخلاف طرق انبیاء پیشین که برای انجام هر کار فوق بشری و یا در تعالیم خود همیشه متمسک به نیروی خارج از خود بوده‌اند و در آغاز از آن نیرو که خدا باشد، امداد می‌طلبیدند که پروردگار، آنان را هدایت نماید تا بتوانند چنین و چنان کنند و اغلب هم موفق نمی‌شدند. زیرا:

ذات نایافته از هستی بخش   کی تواند که شود هستی بخش

اما در عیسی‌مسیح نیروی ذاتی و هستی بخشی وجود داشت که قائم به ذات بوده است و چون چشمة عمیق، اعمال خدایی از او می‌جوشید و فیض الهی در او و از خود او فوران می‌کرد به‌طوری‌ که حتی دشمنان او و آنانی‌که با او تماس داشتند به این موضوع اعتراف کردند:

افسر رومی به محض شنیدن سخنان مسیح بر بالای صلیب و دیدن مرگ او، اعتراف کرد که مسیح وجود آسمانی است. شخصی یهودا نام که مرتکب خیانت به مولای خود، مسیح، گردید به قدری از اعمال زشت خویش در برابر قدوسیت و جلال مسیح شرمنده گردید که خودکشی نمود.

بارها دشمنان مسیح در صدد برآمدند او را دستگیر نمایند ولی در برابر قدوسیت و حکمت و جلال او شرمنده گردیدند و نتوانستند مأموریت خویش را انجام دهند. سربازانی که برای دستگیری عیسی به نزدش رفتند بعد از دیدن او و شنیدن تعالیم نیرومند الهی، تهی‌دست به نزد فرستندگان خود مراجعت کردند و اظهار داشتند «تا به حال کسی مثل او تعالیم پر قدرت نداده است» همگی پیوسته در مورد او اعتراف کرده‌اند که همچون صاحب قدرت تعلیم می‌داد نه مثل کاتبان، و قدرت او را ذاتی دانسته‌اند.

مسیح در این مدت کوتاه سه سال و اندی، اعمالی انجام داد که تاریخ بشر جز او از شخص دیگری بیاد ندارد. مسیح توانست جزر و مد قرون را در این مدت کوتاه تغییر دهد و تاریخ جهان را دگرگون سازد. تولد او سرآغاز تاریخ جهان گردید. همة این‌ها مستلزم نیروی مافوق بشری است یعنی نیروی خدا و نیرویی که قائم به‌ ذات و به عبارت دیگر خود خدا باشد.

بنابراین عجیب نیست هنگامی که مردم خدا را در چهرة مسیح مشاهده کردند، او را مظهر خدا دانستند به‌همان‌طوری که خود فرمود: «هرکه مرا دید، پدر را دیده است».

تجربه از روز پنطیکاست(پنجاهم) - از طرفی پنجاه روز بعد از قیام مسیح، یعنی ده روز بعد از صعود عیسی مسیح به آسمان، همان‌طوری‌که مسیح قبلاً به شاگردان خود وعده داده بود، نیروی مخصوصی که نیروی خدایی باشد بر آنان نازل شد.

در روز موعود؛ مطابق انتظار شاگردان و وعدة خداوند، این نیرو که روح‌القدس نیز نامیده می‌شود به طریق مخصوصی که قبلاً فاقد آن بودند بر همه نازل گردید. از آن به بعد بود که توانستند مانند استاد خویش کارهای برجسته‌ای به انجام رسانند. آن روز آغاز نهضت مسیحیت به شمار رفت.

شاگردان مجهز به نیروی جدیدی گردیدند و قوات ما فوق بشری از آنان به‌طرق مختلف به‌ظهور رسید. روحیة نزاع و نفرت و حسد و کینه و بدبینی آنان به روحیة اتحاد و صمیمیت و برادری و برابری تبدیل شد. روح ترس آنان به شجاعت، و جاه‌طلبی آنان به فروتنی مبدل گردید. روحیة بزرگی و برتری که در زمان مسیح از خود نشان دادند اکنون به روحیة خدمتگزاری و از خودگذشتگی و فداکاری در راه همنوعان تبدیل یافت. حتی به مقامی رسیدند که هر یک از آنان با خلوص نیت و با کمال آزادی و طیب خاطر، دارایی خویش را بین خود تقسیم کردند به‌طوری‌که زندگی اشتراکی واقعی بین آنان آغاز گردید.

همچنین از آن پس توانستند بیماران را شفا دهند و کوران را بینا نمایند و حتی مردگان را حیات بخشند و مانند استاد خویش اعمال برجسته‌ای به ظهور رسانند. اینان مردمان امی و ماهیگیر و باجگیر و ترسوی چند روز قبل بودند، اما اکنون نهضتی در نتیجة سکونت روح‌القدس ایجاد کرده‌اند به‌طوری‌که اعمال خدایی انجام می‌دهند.

اینان به مرور زمان درک کردند که نیرویی که عامل چنین اعمالی است و در آن‌ها قرار دارد و قبلاً فاقد آن بودند؛ همانا نیروی خدا و خود خدا یا به عبارت دیگر روح‌القدس می‌باشد. اینان نتوانستند این نیروی جدید را که اکنون تحصیل کردند از خدا مجزا بدانند. این نیرو را خدا و روح‌القدس خواندند. این نیرو از خدا و خود خدا بود که در زندگی آنان وارد شد و در عمل نیز به خوبی فهمیدند که خدا در ایشان زندگی می‌کند.

نتایج حاصله از تجربه‌ها - همان‌طور که تاکنون بررسی کردیم؛ شاگردان تجربه‌ای عملی و غیر قابل انکار یافتند. آنان خدا را در مسیح دیدند و خدا را به وسیلة روح‌القدس احساس کردند. از آن به بعد رسالات خویش را با این جملة «فیض خداوند ما عیسی‌مسیح و محبت خدا و رفاقت روح‌القدس با شما باد» خاتمه می‌دادند. شاگردان عبادت خویش را به نام مسیح برقرار می‌نمودند به همان طریقی که به نام خدا عبادت می‌کردند.

پولس رسول در نامة خویش مسیح را صورت خدای نادیده و حکمت خدا خواند و نویسندة رسالة عبرانیان در فصل ۱ آیة ۳ در مورد رابطة مسیح با خدا می‌نویسد «که فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده و به کلمة قوت خود حامل همة موجودات بوده ...».

شاگردان، مسیح را وجود الهی و مظهر خدا قبول کردند و روحی را که در آنان نیرویی ایجاد کرده بود، روح‌خدا و روح‌مسیح و یا روح‌القدس خواندند. از این جهت، نو ایمانان را به نام خدا و مسیح و روح‌القدس تعمید می‌دادند.

با این که موضوع تثلیث اقدس و توضیح آن به‌طور وضوح در کتاب‌مقدس یافت نمی‌شود ولی شاگردان مسیح در زندگی خویش از تثلیث تجربه‌ای عملی و روشن و مطلبی حقیقی یافته‌اند و آن تجربه، بعداً منبع عقیدة مهم مسیحی گردید. علمای مسیحی در قرون متمادی در مورد این تجربة عملی به تفکر پرداختند تا این که به این نتیجه رسیدند که به دنبال این تجربة شاگردان اولیة مسیح و مصاحبت مسیح با آنان و ادعاها و اعمال الهی مسیح، حقایقی در مورد تثلیث وجود دارد.

کلیسای مسیح بعد از پنج قرن تفکر و تعمق و مباحثه، این عقیدة تثلیث را که قبلاً نیز از اصول ایمان شاگردان بوده است به‌طور رسمی پذیرفت و برای رساندن حقایق، لغات مشکلی استعمال کرد که هنوز بین مسیحیان به کار می‌رود. پس از آن؛ اعتقاد نامه‌های مسیحی تنظیم گردیده که شامل این عقیدة مهم مسیحی است و تا امروز، یکی از مهمترین عقاید مسیحیت به‌شمار می‌رود.

اگر بخواهیم این عقیدة مهم مسیحی را که میلیون‌ها انسان به آن گرویده‌اند و پایة ایمان مسیحیان جهان به‌شمار می‌رود را خوب بفهمیم لازم است به چند نکته به دقت توجه کنیم. در واقع می‌خواهیم عقیدة ایمانداران مسیحی و دید و نظر آنان را نسبت به خدای قدوس را بررسی کنیم.

خدا واحد است

در مرتبة اول باید بدانیم اساس و اصول عقیدة مسیحیان نسبت به خدا این است که واحد است و هرگز به دو یا سه خدا معتقد نیستند و از این حیث با عقاید اساسی یهودیان و مسلمین شریک می‌باشند. مسیح خود نیز عقیدة عهد‌عتیق را با این عبارت تصدیق کرد: « بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما یکی است، خدای دیگری نیست...».(انجیل مرقس ۱۲: ۲۹) عیسی‌مسیح در آخرین دعای خود می‌فرماید: «و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحِد حقیقی و عیسی‌مسیح را که فرستادی بشناسند». (انجیل یوحنا ۱۷: ۳)

به عقیدة مسیحیان ممکن نیست به غیر از خدای واحد حقیقی، خدای دیگری وجود داشته باشد. او همان خدایی است که او را آفرینندة تمامی موجودات می‌دانیم و چون پدر مهربان و خدایی که همه جا حضور دارد و هر چیز برای او آشکار است و قادرمطلق و قدوس و مملو از محبت می‌باشد. ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر است و به‌قولی نه میزاید و نه زاییده شده است. مسیحیان غیر از این خدا، خدای دیگری را به‌هیچ‌وجه نمی‌شناسند و به‌هیچ‌وجه حتی از هر فرقه‌ای که باشند، منکر این حقیقت نیستند.

خدا پدر روحانی ما است

در تار و پود این عقیدة مسیحی نسبت به خدا، مطلب مهمی نهفته است که باید بیش‌تر توجه نمود به این معنا که نسبت خدا به انسان مانند نسبت پدر به فرزندان است، گو این‌که بعضی فرزندان ناخلف بوده، محبت و رفاقت پدری او را خوار می‌شمارند و نه چون فرزندان بلکه نظیر غلامان و بندگان و بیگانگان رفتار می‌نمایند.

بشر چه بخواهد و چه نخواهد چه بداند و چه نداند، مطابق کتاب‌مقدس، از طریقی خدا انسان را به صورت خود آفرید. بنابراین برای همة بنی‌نوع بشر پدر است. محبت و عاطفة کامل پدری که مافوق افکار بشر است در او جمع می‌باشد، پدری که مایل است کاملاً خود را به فرزندان بشناساند و خود را ظاهر سازد. این مسئلة شناسایی کافی خدا به انسان، جزو عقیدة لاینفک مسیحی است و تجلی خدا جزو صفات ذاتی او به‌شمار می‌رود. به انداز‌ه‌ای که انسان قادر به شناسایی او باشد و بتواند به ذات او پی‌ببرد به همان نسبت خود را نزدیک کرده است. مسلم است فرزندان به میزان معرفی پدر، قادرند پدر را بشناسند.

از این گذشته، پدر سماوی تمایل دارد فرزندانش به خوبی بدانند که رابطة پدر آسمانی با گناه و بدی چگونه است و چه اندازه از گناه نفرت دارد و در عین حال رفتارش با گناه‌کار و مقصر چگونه می‌باشد و به چه نسبتی او مایل است فرزندان عزیزش از زندگی آسمانی او برخوردار باشند و از گناه توبه نمایند و خویشتن را به او تسلیم کنند و فقط او را سرمشق و هدف زندگی خود قرار دهند. به‌طوری که مسیح فرمود، تا کامل باشند به همان طریقی که پدر آسمانی آنان کامل است و در نتیجه بتوانند نجات و حیات جاودانی و سعادت واقعی را که آرزوی درونی و قلبی بشر است به دست آورند.

خدا خود را ظاهر می‌سازد

۱- به‌وسیلة عالم طبیعت:

خدا چگونه خود را می‌شناساند؟ در مزمور ۱۹ آیة ۱، چنین می‌خوانیم: «آسمان، جلال خدا را بیان می‌کند و فلک، از عمل دست‌هایش خبر می‌دهد».یعنی طبیعتی که ما از آن تمتع می‌بریم، مکاشفه‌ای از خداست. اگر با بینایی و دقت خاصی توجه کنیم؛ عالم طبیعت، خدایی را به ما معرفی می‌کند که دارای قدرت، جلال، جمال، عظمت و نظم و ترتیب است. زیبایی گل، رشد و نمو گیاه، جاذبة زمین در فضای لایتناهی، نگهداری این دنیای عجیب و غیره که بررسی کامل هر یک از آن‌ها، مافوق ادراک ما می‌باشد. ستارگانی که هر یک به ترتیب خاصی درکارند، طلوع و غروب خورشید، ابرهای متراکم رنگارنگ که برآسمان نیلگون جلوه‌نمایی می‌نمایند، روز و شب منظم و پی‌در‌پی و فصول منظم گیتی که به‌حسب احتیاجات ما متغیراند، از همة این‌ها جلال و عظمت آفریننده‌ای را مشاهده می‌کنیم.

در همه‌جا و برای همه چیز مقصودی وجود دارد. نور برای چشم، صدا برای گوش، چشیدن برای لذت و تمتع، نوشیدن جهت رفع تشنگی، غذا برای رفع گرسنگی، اکسیژن برای تنفس، خورشید برای ایجاد گرما و روشنایی روز و مواد شیمیایی لازم، حیات برای زندگی و بالاخره روز و شب و هزاران نکات برجسته و حساس و مهم دیگر که از این طبیعت مشاهده می‌کنیم همه و همه، نوعی مکاشفه از خدا می‌باشند.

بـرگ درختان سبز در نـظر هـوشیار

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

خدا بدین‌وسیله خود را به انسان می‌شناساند و همان‌طور که پولس رسول در رومیان فصل ۱ آیة ۲۰ می‌فرماید: «زیرا که چیزهای نادیدة او، یعنی قوّت سَرْمَدی و اُلوهیّتش از حین آفرینش عالم به‌وسیلة کارهای او فهمیده و دیده می‌شود تا ایشان را عذری نباشد».

۲- به‌وسیلة انسان:

علاوه بر عالم طبیعت، انسان نیز نوعی از مکاشفة خدا است. به‌طوری‌که در کتاب آسمانی مسیحیان (کتاب‌مقدس) آورده شده است که «انسان صورت خداست» اگر این جمله صحیح باشد، پس انسان از جنبه‌ای مکاشفه‌ای از خدا می‌باشد. انسان با آن خدایی که او را آفرید، نسبتی دارد و انسان نموداری از آفرینندة خود می‌باشد. هنگامی که به اختراعات بشر می‌نگریم، از برق و تلفن و تلویزیون و هواپیماهای مافوق صوت و شکافتن هستة اتمی و راه یافتن به فضا و ماورای جو و غیره متحیر می‌شویم، به خود می‌گوییم؛ آن خدایی که چنین انسان و افکاری را آفریده، می‌باید تا چه حد عمیق و خلاق باشد و دارای قدرت عظیمی است.

انسان طبیعی، عاشق نیکویی است و آن را برای خویشتن می‌طلبد و از زشتی و بدی متنفر است. بنابراین آن خالقی که او را آفرید، طبیعی است که می‌باید نیکو و خوب باشد و از بدی نفرت نماید.

در محبت مادر به فرزندش، ملاحظه می‌شود که تا چه حد عمیق است. مادر برای فرزند خویش رنج می‌برد، بی‌خوابی‌ها و گرسنگی‌ها و تشنگی‌هایی را تحمل می‌نماید. در وقت ضرورت حتی حاضر می‌گردد جان خویش را برای فرزند خود فدا کند. مکرر شنیده و دیده شده، مادرانی برای حیات فرزند خویش بسر حد نثار جان رفته‌اند.

اکنون ببینیم منبع چنین محبت عمیق از کجا است؟ آیا از جهان مادی و انسان دنیوی چنین عملی به‌خودی خود ایجاد می‌گردد؟ مسلم است جواب آن منفی است. منبع چنین محبت بی‌غل و غش و عمیق از آفرینندة نیکویی است که خود دارای چنین محبتی می‌باشد. در واقع می‌باید از یک منبع معنوی و عالی و آسمانی به انسان رسیده باشد.

بنابراین از وجود انسان می‌توان به خدایی که خالق او می‌باشد پی‌برد و در واقع انسان واقعی و طبیعی مکاشفه‌ای از خداست چنان‌چه از کتاب‌مقدس می‌خوانیم:«چون‌که آن‌چه از خدا می‌توان شناخت، در ایشان ظاهر است زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است. زیرا که چیزهای نادیدة او، یعنی قوّت سَرْمَدی و اُلوهیّتش از حین آفرینش عالم به‌وسیلة کارهای او فهمیده و دیده می‌شود تا ایشان را عذری نباشد». (رومیان ۱: ۱۹ و ۲۰)

۳. به‌وسیلة قانون اخلاقی جهان:

علاوه بر آن، قانون اخلاقی جهان نیز به‌طریقی مکاشفه‌ای از خداست و خدا به‌وسیلة آن تجلی می‌یابد. به‌طوری‌که مشاهده می‌شود اساس و اصول این جهان بر حقیقت و نیکویی است نه بر ناراستی و بدی و ظلم و ستم. اما بین خوب و بد، وجه تمایزی وجود دارد. اگر کسی بدی کند خود بیش‌تر احساس می‌نماید که بد کرده است، حتی اغلب سزای آن را نیز می‌یابد. اگرچه گاهی به نظر می‌رسد که بدی بر نیکویی و شهوت بر فضیلت و ناراستی بر حقیقت و ظلم بر مظلوم پیروز است، ولی دلیلی بر آن نیست که بنیاد جهان بر ناراستی می‌باشد.

بهترین گواه ما این است که اعمال بد در هر کجا که باشد بد شمرده می‌شود، بین هر طایفه، نژاد و ملت و کشوری که زندگی نماییم، می‌بینیم که خیانت به دیگران را ناروا می‌دانند. قتل در همه ‌جای دنیا بد شناخته می‌شود، ناراستی و بدقولی در هر جا که باشد مورد قبول نیست و چندان خواهانی برای صفات ناشایست در جهان یافت نمی‌شود.

منتهی وحشیانی که از حدود انسانیت خارج‌اند نسبت به این حقایق، کوتاه آمده‌اند و البته ما در مورد انسان و انسانیت سخن می‌گوییم. همچنین قضاوت صحیح در این مورد بستگی به نوع بیداری وجدان و تفکر دارد، از طرفی هیچ‌گاه نشنیده‌ایم کرة زمین از گردش خود حتی برای یک‌مرتبه باز ایستد و یا شب و روز بیست‌و‌چهار ساعت در کشور ایران به سی ساعت تغییر یابد و یا فصول تابستان در تهران ناگاه برف عظیمی چون زمستان ببارد.

هیچ‌گاه از اصول بنای دنیای خود فریب و ناراستی مشاهده نکردیم زیرا به‌خوبی می‌دانیم بنیاد جهان بر راستی و حقیقت گذارده شده است. بنابراین، این خود نوعی تجلی و مکاشفه‌ای از آفرینندة نیکو و درستی است که جهان را به‌وجود آورده است.

۴. در حوادث تاریخی:

از این ‌هم گذشته خدا در زمان‌های تاریخی و در مواقع مخصوص تجلی می‌یابد و خود کشفی می‌نماید. خدا به‌طرق مخصوص و معجزه‌آسا قوم اسرائیل را در زمان موسی، هنگامی که در اسارتی سخت و بی‌مانند گرفتار بودند از فرعون مصر به نحوی خلاصی بخشید. قوم اسرائیل عدم رضایت و تنبیه خدا را به نوعی احساس کردند.

اگر به کتاب داوران در عهد‌عتیق مراجعه کنیم به خوبی می‌بینیم که چگونه خدا در مواقع مختلف تاریخی، خود را به قوم اسرائیل شناسانید. هنگامی که گناه می‌کردند از دشمنان خویش شکست می‌خوردند و هنگامی که نزد خدا فریاد برآورده توبه می‌کردند از دشمنان خویش رهایی می‌یافتند. آزادی از مصر و اسارت به آشور و بابل نمونة بارز و برجسته‌ای از کار خدا در تاریخ اسرائیل می‌باشد. بنی‌اسرائیل در همان مواقع، تاریخ خویش را به همین نحو تفسیر و تعبیر می‌نمودند. به‌طوری‌که او را خدای رحمت، خدای تنبیه و خدای آمرزنده شناختند. آنان از نظر تاریخی با خدا سروکار داشته و به نحوی حضور او را لمس می‌کردند.

این نظریة اتفاقات تاریخی نه فقط برای مردم اسرائیل بوده است بلکه در زمان‌های گذشته و سال‌های پی‌درپی، در حکومت‌های ظالمانه و صعود و نزول آنان نمایان شد و به‌خوبی دانستیم در برابر هر قدرت، قدرتی وجود دارد و در تمام مواقع به طریقی دست الهی در کار است.

۵. به‌وسیلة انبیاء:

خدا به‌طریق دیگری نیز خود را به انسان شناسانید و آن به‌وسیلة اشخاص مختلف در زمان‌های مختلف بوده است. در کتاب آسمانی مسیحیان آورده شد: «خدا، که در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد و طریق‌های مختلف بوساطت انبیاء به پدران ما تکلّم نمود...». (عبرانیان ۱: ۱)

به انبیاء اسرائیل که قبل از عیسی‌مسیح ظهور کردند، صفات ذاتی و اخلاقی خدا به فرا خور و ظرفیت ایشان بر ایشان کشف شد و به خوبی فهمیده و دانستند ارادة خدا چیست و خدا از بنی‌نوع بشر چه می‌خواهد و نسبت به ظالمان و مظلومان چه نظری دارد و چگونه صفاتی را می‌پسندد. در واقع این انبیاء نوعی پیغمبران و مکاشفاتی از خدا برای مردم به‌شمار می‌رفتند و خدا به‌وسیلة آنان خود را به مردم به نوعی ظاهر ساخت و تجلی نمود.

تجلی کامل چیست؟

تاکنون بررسی کردیم که خدای بزرگ، به‌وسیلة طبیعت و دنیای عجیب و انسان که اشرف مخلوقات است و به‌وسیلة قانون اخلاقی جهان و تاریخ و همچنین در زندگی انبیاء و اشخاص مختلف به‌طرق گوناگون، کم و بیش جلوه نمود و انسان توانست قدری او را بشناسد و به برخی از صفات ذاتی و اخلاقی آفرینندة خویش پی‌ببرد.

این راه‌ها در شناسایی واجب‌الوجود بسیار لازم و ضروری بوده است، ولی کافی نخواهد بود زیرا انسان کنجکاو تمایل دارد بیش از این خالق خود را بشناسد. گرچه راه‌های ذکر شده در شناسایی خدا بسیار سودمند بوده است ولی انسانی که مایل است به معبود خود برسد و او را پرستش نماید و در تمامی موانع، حضور او را مدنظر قرار دهد و در تار و پود زندگی خویش رضایت او را فراهم دارد، انتظار بیش‌تر می‌کشد تا او را از نزدیک احساس نموده و ارتباطی نزدیک با او داشته باشد.

علاوه بر آن باید توجه داشت که در فلسفة مسیحیت، خدا «پدر» است. اگر خدا پدر معرفی شود، بنابرابن مستلزم شناسایی بیش‌تری است، همان‌طور که هر پدری مایل است با فرزندان خویش در ارتباطی صمیمی باشد و آنان با دست‌های خود او را لمس نمایند و با چشمان خود او را مشاهده کنند و با گوش‌های خود صدای او را بشنوند و با صفات او آشنا شوند.

بنابراین اگر عمل پدر جسمانی نسبت به فرزندان خویش به این نحو باشد، چرا رفتار پدر آسمانی به فرزندانش کمتر باشد؟ تعریف و تمجید در مورد صفات و عظمت و جلال خدا، عملی است نیکو و پسندیده که کسی نمی‌تواند منکر این حقیقت شود. چنان‌که انبیاء عهد‌عتیق برای همین منظور ظهور کردند و هر یک به‌نوبة خود در شناسایی خدا کوشیدند. اما آیا می‌توان آن را کافی دانست؟

فرض کنیم کسی مایل است دریای مازندران را به خوبی بشناسد، برای شناسایی آن کتاب‌های فراوانی در این مورد می‌خواند و در مورد وسعت و عمق آن دریا و رودخانه‌هایی که به آن مربوط است و همچنین از جهت طعم و رنگ آب و وضع زندگی مردمی که در اطراف آن سکونت دارند و دیگر مشخصات دریای خزر اطلاعاتی کسب می‌کند. اما با همة این معلومات، آیا این شخص به اندازة فردی که از نزدیک بررسی و تجربه کرده است، اطلاع دارد؟

اگرچه در شناسایی دریای خزر نقشه‌ها و کتاب‌ها و توضیحات مردم سودمند می‌باشد، ولی برای دانستن و شناخت کافی دریای خزر، لازمه‌اش بررسی نزدیک است.

اگر بخواهیم واقعاً به محبت مادری پی‌ببریم، باید کتاب‌هایی در این مورد بخوانیم و عکس‌هایی که طفلی در آغوش مادر قرار دارد ملاحظه کنیم و فیلم‌هایی در مورد محبت مادر تماشا نماییم و همچنین تا ممکن است، دیگران چگونگی محبت مادر را برای ما به خوبی تعریف نمایند.

اما آیا با همة موارد ذکر شده، محبت واقعی مادر را نسبت به فرزند دلبندش به خوبی دانسته‌ایم؟ گرچه همة این‌ موارد، در شناسایی محبت مادر، برجسته و خوب هست ولی محبت واقعی هنگامی برای ما آشکار می‌شود که مادری را ملاحظه کنیم که طفلی در آغوش دارد و او را می‌بوسد و نوازش می‌کند و در مواقع ضروری جان خود را نثار می‌نماید. هیچ روشی، هرگز قادر نیست جایگزین محبت عملی مادر در شناسایی محبت مادر گردد.

اگر برای شناخت کامل دریاچه‌ای یا کشوری و یا شهری و یا شخصی و یا محبت مادری، تجربة ملموس لازم است، چقدر بیشتر برای آفریدگار ما که خدای ماست ضروری است تا از نزدیک او را بشناسیم. تجلی خدا به اندازة گنجایش و فهم نوع احتیاجات ما برای ما ضروری است.

اما این تجلی کامل و کشف خدای بزرگ چگونه ممکن می‌شود؟

در برابر این سوال، فقط یک پاسخ وجود دارد که می‌باید خدا خود را در انسانی تجسم نماید تا با انسان ملاقاتی از نزدیک داشته باشد و در حقیقت نمونة یک زندگی مقدس و پاک گردد که او از بنی‌نوع بشر انتظار دارد.

شاید این مطلب برای بسیاری از مردم ثقیل و غیر‌قابل درک باشد، ولی اگر فرض کنیم مادری از طبقة فوقانی آپارتمان خود ملاحظه می‌کند که فرزندش در خطری جدید است و احتیاج مبرمی به او دارد، چه عکس العملی نشان می‌هد؟ آیا بی‌خیال به تماشای فرزندش می‌نشیند؟ البته که نه؛ او هرطور شده خود را، حتی به بهای جان، برای نجات فرزندش می‌رساند. چندی پیش ماجرای مادری را خواندم که فرزندش در حال غرق شدن در دریا بود، مادر برای نجات فرزندش خود را به آب انداخت تا او را نجات دهد و همین امر باعث شد که جان خود را نثار فرزندش کند. این حادثة تلخ نمونه‌ای از مهر و محبت مادارانی است که خویشتن را برای فرزندان خود فدا می‌سازند.

همچنین حکایت می‌کنند شاه‌عباس‌کبیر با همة عظمت و جلال و جبروت خود به جهت همدردی و کمک به مردم، گاهی کاخ سلطنتی را ترک می‌گفت و با البسة فقرا با رعایا و مردم عادی همنشین می‌شد، که مسلماً این عمل او نه تنها بزرگواری و اهمیت و عظمت او را نمی‌کاهد بلکه صد چندان می‌افزاید.

نمی‌توان پذیرفت محبت عملی مادر یا بزرگواری شاه‌عباس بیش از محبت خدا باشد. بنابراین دور از ذهن نیست خدایی که محبتش عمیق و عالی و والا است و منبع و منشع جمیع محبت‌های بی‌غل و غش است خود به این جهان نیاید. خدایی که مایل است نمونه‌ای از محبت بی‌غل و غش برای بشر باشد و همچون پدر برای نجات فرزندان بکوشد، باید محبت کامل خود را به سرحد فداکارانه‌ای به ظهور رساند.

تجلی خدا در مسیح

تجسم خدا در مسیح، برای مسیحیان مطلبی عادی و صحیح است. تجسم خدا در مسیح عملی است که خدا خود را به انسان می‌شناساند. اما آنانی که خدا را از نظرگاه دیگری می‌نگرند، او را همچون قاضی قهار تصور می‌کنند و خویشتن را بندگان و او را ارباب می‌پندارند، مسلم است در چنین شرایطی نه تنها عقیدة مسیحیان را نمی‌پذیرند، بلکه نمی‌توانند معنی تجسم خدا را بفهمند. سعادت و شقاوت، خوشبختی و بدبختی ما همیشه به نوع تفکر و عقیدة ما بستگی دارد. به همین طریق اگر در تشبیه، خدا را پدر مهربان و ارتباط خود را با او ارتباطی صمیمی و نزدیک بدانیم، در مورد تجسم خدا حیران نخواهیم شد ولی اگر خود را به نوعی بنده و او را چون ارباب و قاضی تصور کنیم، مسلماً عقیدة مسیحیان را نخواهیم پذیرفت.

نکتة دیگر که باید توجه کرد این است که غیر از تجسم در انسان، راه دیگری برای شناسایی کامل و کافی خدا برای انسان وجود نداشت. خدا می‌تواند به‌وسیلة انسان، به انسان ارتباط برقرار کند و او را راهنمایی کند و ممکن نیست به شیوه‌ای دیگر چون سنگ یا گیاه یا حیوان که در تسلط انسان هستند با انسان ارتباط برقرار کرد.

در اصول مذهب مسیحی، تنها انسان است که اشرف مخلوقات می‌باشد و از ذات خدا شناخته شده است «خدا انسان را به صورت خود آفرید» (نقل از کتاب مقدس). بنابراین شناسایی به انسان به وسیلة انسانی دیگر امکان پذیر است و می‌باید در جسم مانند انسانی کامل، ظاهر شود.

طبیعی است سوال مهمی در این مورد پیش می‌آید. خدای نامحدود و قادرمطلق چگونه در جسم چون انسان محدود و ضعیف جلوه و ظهور می‌کند؟

به عنوان مثال، نمی‌توانیم تمام آب‌های یک اقیانوس را به کشور ایران بیاوریم و از نزدیک آن را ببینیم و مطالعه کنیم، زیرا این کار از محالات به‌شمار می‌رود. ولی اگر ظرفی مملو از آب همان اقیانوس را به‌عنوان نمونه به کشور ما برسانند در واقع این آب نمونه‌ای از آن اقیانوس است. زیرا طعم و بو و رنگ و تمامی خواص آن را داراست و اگر آب درون این ظرف را آب اقیانوس بخوانیم، اشنباهی مرتکب نشده‌ایم.

به همین طریق خدا در زندگی مسیح گنجانده شد و خود را در این جهان به نحو کمال شناسانید. یعنی به اندازة توانایی و گنجایش ظرفیت توانایی و فهم ما انسان‌ها.

عیسی‌مسیح؛ در این جهان، مملو از خدا بود و خدا در مسیح به اندازه‌ای که امکان داشت مملو بوده است. یوحنای رسول در این مورد می‌نویسد «از پری او جمیع ما بهره یافتیم فیض به عوض فیض» «جلال او را دیدیم جلالی شایستة پسر یگانة پدر... » به اندازه‌ای مسیح لبریز از خدا بود که بنی نوع بشر، قدرت و توانایی درک او را داشته باشند.

از آن‌چه گذشت، می‌فهمیم که نزد پیروان مسیح، مسیح وجودی است که از طرفی همچون انسان محدود بود، خسته می‌شد، گرسنه می‌شد و غذا می‌خورد، می‌خوابید، راه می‌رفت و مانند سایرین صحبت می‌نمود و اگر غیر از این می‌بود، امکان نداشت که بتواند با انسان ارتباط برقرار کند و از طرف دیگر قدوسیت او همانا قدوسیت خدا و محبت او، محبت خدا و صبر او، صبر خدا بود.

هنگامی‌که به زندگی عیسی‌مسیح نگاه می‌کنیم و می‌بینیم که از گناه نفرت داشت درعین‌حال گناه‌کاران را دوست داشت، می‌فهمیم خدای ما در برابر گناه و گناه‌کاران چه عکس‌العملی نشان می‌دهد. هنگامی می‌شنویم که مسیح بالای صلیب برای مصلوب کنندگان خویش آمرزش می‌طلبید می‌فهمیم خدای ما خدایی است که بخشش عظیمی نسبت به دشمنان خود دارد، هنگامی که در زندگی عیسی‌مسیح رحمت و لطف و صفا را نسبت به جمیع مردم به‌طور یکسان مشاهده می‌کنیم، و می‌بینیم که چگونه علناً ریاکاران فریسی و روسا را توبیخ می‌نماید و نسبت به ضعفا خدمت و دلسوزی کامل نشان می‌دهد، می‌فهمیم که دارای چنان خدای عادلی هستیم که در او تبعیض و تفاوت نیست و در ملکوت او همة مردم به یکسان محبت می‌شوند. شباهت مسیح به خدا به اندازه‌ای است که خودش می‌فرماید: «هرکه مرا دید پدر را دیده است... من و پدر یک هستیم...».

نکتة مهم و حساس تثلیث همین است که عیسی‌مسیح مکاشفة کامل و کافی خدا و مظهر خدا است و خدا در مسیح به اندازة امکانات بشری در جسم بشری قرار گرفت و خود را به بشر ظاهر ساخت.

گاهی انجیل، عیسی‌مسیح را کلمة خدا می‌نامد، زیرا خدا را کاملاً شناسانید. گاهی او را پسر خدا می‌خواند زیرا رابطة نزدیک و اتحاد غیرقابل انکاری با خدا دارد و از لحاظی او را صلح دهنده لقب داد، زیرا مسیح توانست صلح و اتحاد را میان خدا و انسان به نحو احسن و کامل و طبیعی برقرار سازد و خدا را به‌طوری به انسان بشناساند که موجود دیگری قادر به این کار نبوده است. از این جهت پولس رسول در دومین رسالة خود به قرنتیان باب ۵ آیة ۱۹ می‌نویسد: «...خدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه می‌داد...». این حقیقتی مسلم است که خدا به‌طریقی در مسیح جلوه نمود که به‌هیچ‌وجه به‌طرق دیگری امکان نداشت.

تجلی خدا در رو‌ح‌القدس

به عقیدة مسیحیان؛ خدا نه فقط مایل است خود را ظاهر سازد و به مردم بشناساند و تجلی یابد، بلکه می‌خواهد خود را به انسان عطا نماید و این هم جزو صفات ذاتی و اخلاقی اوست. خدا مایل است قوت، حیات و صفات آسمانی خود را به انسان عطا نماید، به‌طوری که انسان بتواند به‌سوی قدوسیت پیش رفته و مانند او گردد.

بنابرابن هنگامی‌که انسان خدا را به‌وسیلة مسیح می‌شناسد، افکار خود را برای پذیرش او حاضر می‌سازد همچنین اجازه می‌دهد تا خدا در زندگی آنان ساکن شود و ایشان را تقویت و هدایت نماید. این قدرت خدایی، اخلاق زشت را تغییر داده و صفات نیکو نظیر صفات مسیح را که از زندگی او مشاهده شد جایگزین صفات ناپسند می‌گرداند و قدرت می‌دهد که برای پیشرفت ملکوت و جلال او کار کنیم و عطایای گوناگون معنوی و روحانی در اجرای اوامر خدا و انجام خدمات مختلف می‌بخشد.

کسانی که با چنین روحیة خدایی زندگی کرده و منشع خدمات فداکارانه و نهضت‌هایی شده‌اند، بسیارند. شاگردان اولیة مسیح که مردمی عادی بودند، نهضتی عظیم و جادوانی در تاریخ بشر ایجاد نمودند و آنانی‌که تا قلب جزایر دور افتاده و مردم وحشی و غیر متمدن رفته و منادی نجات خدا شدند و جان‌ خویش را در رساندن مژدة نجات و خدمت فدا ساختند و می‌سازند، همه از نیروی خارق‌العادة روح‌القدس یا روح خدا، که یکی از ارکان تثلیث اقدس است، مدد یافتند.

کاملاً درست است که خدا خود را به ما آشکار می‌کند و خود را به ما ظاهر می‌سازد و در ما ساکن می‌گردد و در زندگی ما کار می‌کند و زندگی ما را تغییر می‌دهد و ما را در انجام خدمت به دیگران، هدایت و تقویت می‌نماید. این نیروی محرکه را انجیل و مسیحیان، روح‌القدس یا روح خدا می‌خوانند، که جزئی از تثلیث اقدس به‌شمار می‌آید.

نتیجه‌گیری:

آن‌چه از تثلیث اقدس مشاهده می‌شود این نیست که سه خدا و یا سه شخصیت خدایی وجود دارد، بلکه خدا واحد است: «بشنو ای اسرائیل خداوند خدای تو یکی است، خدای دیگری نیست...» همان خدای خالق، عالم را آفرید و آن را اداره می‌نماید و خدایی است که به‌طرق مختلف خود را به انسان کشف می‌نماید و می شناساند، و از کثرت محبت خویش و کنجکاوی طبیعی بشر در آخرین و کامل‌ترین تجلی خود در چهرة مسیح با انسان ارتباط نزدیک برقرار نمود.

«خدا، که در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد و طریق‌های مختلف بوساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود، در این ایّام آخر به ما بوساطت پسر خود متکلّم شد، که او را وارث جمیع موجودات قرار داد، و به‌وسیلة او عالم‌ها را آفرید؛ که فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده و به کلمة قوّت خود حامل همة موجودات بوده، چون طهارت گناهان را به اتمام رسانید، به دست راست کبریا در اعلی‌علّییّن بنشست» (عبرانیان ۱: ۱-۳)

خدا به‌وسیلة عیسی‌مسیح به اندازة توانایی درک بشر، خود را مکشوف ساخت و تجلی یافت تا انسان زندگی کامل خدایی را بتواند در چهرة مسیح دیده و همچون مسیح زیست نماید. عیسی‌مسیح می‌فرماید: «پس شما کامل باشید چنان‌که پدر شما که در آسمان است کامل است» و «هر که مرا دید پدر را دیده است...، من و پدر یک هستیم...». (از سخنان مسیح در انجیل)

همان خدای واحد به وسیله روح القدس، به عبارت ساده به وسیله روح خود، جهت بخشیدن نیروی الهی و عطایای سماوی در انجام اراده خود در انسانیان ساکن می شود «چون روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد...، چون روح القدس بر شما آید قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید شد... .» (از سخنان مسیح در انجیل)

آن‌چه از تثلیث اقدس درک می‌شود این است که خدا عالی‌ترین و عمیق‌ترین و وسیع‌ترین محبت عملی خود را به بنی‌نوع بشر ظاهر ساخته است. او مایل است به ‌بهترین وجه، خود را بشناساند و همچون پدر با فرزندان خود در ارتباط باشد تا انسان را در راه زندگی کامل، هدایت کند تا تمامی بنی‌نوع بشر همچون برادر در کنار یکدیگر زندگی توام با خوشبختی و سعادت را در حضور پدر آسمانی خود تجربه کنند. در اثر همین انگیزة برجسته بود که خدا در مسیح تجلی کرد و به‌وسیلة روح‌القدس در ما ساکن می‌شود.

بنابراین خدا به‌وسیلة مسیح با ما و نمونة ما شد و به‌وسیلة روح‌القدس در ما ساکن می‌شود و قوت ما است. ولی همان خدای واحد حقیقی است که این کار تجلی را به انجام می‌رساند به‌طوری که قبلاً به‌طرق مختلف تجلی یافت. این عقیده و ایمان از برجسته‌ترین و مهم‌ترین وجوه تمایز مسیحیت از سایر ادیان به‌شمار می‌رود.