انجیل به روایت يوحنا
فصل ۱۸
۱ چون عیسی این را گفت، با شاگردانخود به آن طرف وادی قِدْرون رفت و در آنجا باغی بود که با شاگردان خود به آن در آمد.
۲ و یهودا که تسلیم کننده وی بود، آن موضع را میدانست، چونکه عیسی در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن مینمود.
۳ پس یهودا لشکریان و خادمان از نزد رؤسای کَهَنَه و فریسیان برداشته، با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد.
۴ آنگاه عیسی با اینکه آگاه بود از آنچه میبایست بر او واقع شود، بیرون آمده، به ایشان گفت، که را میطلبید؟
۵ به او جواب دادند، عیسی ناصری را! عیسی بدیشان گفت، من هستم! و یهودا که تسلیم کننده او بود نیز با ایشان ایستاده بود.
۶ پس چون بدیشان گفت، من هستم، برگشته، بر زمین افتادند.
۷ او باز از ایشان سؤال کرد، که رامیطلبید؟ گفتند، عیسی ناصری را!
۸ عیسی جواب داد، به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا میخواهید، اینها را بگذارید بروند!
۹ تا آن سخنی که گفته بود تمام گردد که از آنانی که به من دادهای یکی را گُم نکردهام.
۱۰ آنگاه شمعون پطرس شمشیری را که داشت کشیده، به غلام رئیس کَهَنَه که ملوک نام داشت زده، گوش راستش را برید.
۱۱ عیسی به پطرس گفت، شمشیر خود را غلاف کن! آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟
۱۲ آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمانِ یهود، عیسی را گرفته، او را بستند.
۱۳ و اوّل او را نزد حنّا، پدر زن قیافا که در همان سال رئیس کَهَنَه بود، آوردند.
۱۴ و قیافا همان بود که به یهود اشاره کرده بود که بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد.
۱۵ امّا شمعون پِطرُس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئیس کَهَنَه معروف بود، با عیسی داخل خانهٔ رئیس کَهَنَه شد.
۱۶ امّا پطرس بیرونِ در ایستاده بود. پس آن شاگرد دیگر که آشنای رئیس کَهَنَه بود، بیرون آمده، با دربان گفتگو کرد و پطرس را به اندرون برد.
۱۷ آنگاه آن کنیزی که دربان بود، به پطرس گفت، آیا تو نیز از شاگردان این شخص نیستی؟ گفت، نیستم!
۱۸ و غلامان و خدّام آتش افروخته، ایستاده بودند و خود را گرم میکردند چونکه هوا سرد بود؛ و پطرس نیز با ایشان خود را گرم میکرد.
۱۹ پس رئیس کَهَنَه از عیسی دربارهٔ شاگردان وتعلیم او پرسید.
۲۰ عیسی به او جواب داد که من به جهان آشکارا سخن گفتهام. من هر وقت در کنیسه و در هیکل، جایی که همهٔ یهودیان پیوسته جمع میشدند، تعلیم میدادم و در خفا چیزی نگفتهام!
۲۱ چرا از من سؤال میکنی؟ از کسانی که شنیدهاند بپرس که چه چیز بدیشان گفتم! اینک، ایشان میدانند آنچه من گفتم!
۲۲ و چون این را گفت، یکی از خادمان که در آنجا ایستاده بود، طپانچه بر عیسی زده، گفت، آیا به رئیس کَهَنَه چنین جواب میدهی؟
۲۳ عیسی بدو جواب داد، اگر بد گفتم، به بدی شهادت ده؛ و اگر خوب، برای چه مرا میزنی؟
۲۴ پس حنّا او را بسته، به نزد قیافا رئیس کَهَنَه فرستاد.
۲۵ و شمعون پطرس ایستاده، خود را گرم میکرد. بعضی بدو گفتند، آیا تو نیز از شاگردان او نیستی؟ او انکار کرده، گفت، نیستم!
۲۶ پس یکی از غلامان رئیس کَهَنَه که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت، مگر من تو را با او در باغ ندیدم؟
۲۷ پطرس باز انکار کرد که در حال خروس بانگ زد.
۲۸ بعد عیسی را از نزد قیافا به دیوانخانه آوردند و صبح بود و ایشان داخل دیوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلکه تا فِصَح را بخورند.
۲۹ پس پیلاطُس به نزد ایشان بیرون آمده، گفت،چه دعوی بر این شخص دارید؟
۳۰ در جواب او گفتند، اگر او بدکار نمیبود، به تو تسلیم نمیکردیم.
۳۱ پیلاطُس بدیشان گفت، شما او را بگیرید و موافق شریعت خود بر او حکم نمایید. یهودیان به وی گفتند، بر ما جایز نیست که کسی را بکُشیم.
۳۲ تا قول عیسی تمام گردد که گفته بود، اشاره به آن قسم موت که باید بمیرد.
۳۳ پس پیلاطُس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده، به او گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟
۳۴ عیسی به او جواب داد، آیا تو این را از خود میگویی یا دیگران دربارهٔ من به تو گفتند؟
۳۵ پیلاطُس جواب داد، مگر من یهود هستم؟ اُمّت تو و رؤسای کَهَنَه تو را به من تسلیم کردند. چه کردهای؟
۳۶ عیسی جواب داد که پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان میبود، خدّام من جنگ میکردند تا به یهود تسلیم نشوم. لیکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.
۳۷ پیلاطس به او گفت، مگر تو پادشاه هستی؟ عیسی جواب داد، تو میگویی که من پادشاه هستم. از این جهت من متولّد شدم و بجهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم، و هر که از راستی است سخن مرا میشنود.
۳۸ پیلاطُس به او گفت، راستی چیست؟ و چون این را بگفت، باز به نزد یهودیان بیرون شده، به ایشان گفت، من در این شخص هیچ عیبی نیافتم.
۳۹ و قانون شما این است که در عید فِصَح بجهت شما یک نفر آزاد کنم. پس آیا میخواهید بجهت شما پادشاه یهود را آزاد کنم؟
۴۰ باز همه فریاد برآورده، گفتند، او را نی بلکه برْاَبّا را. و براَبّا دزد بود.
۸. رنج و مرگ پسرخدا (بابهای ۱۹،۱۸)
الف) یهودا، خداوند را تسلیم میکند (۱۸:۱-۱۱)
۱۸:۱ کلمات بابهای ۱۳-۱۷ در اورشلیم گفته شدهبودند. حالا عیسی شهر را ترک کرد و به جانب شرقی کوه زیتون گام برداشت. او با این کار از وادی قدرون گذشت و به باغ جستیمانی آمد که در قسمت غربی شیب کوه زیتون قرار داشت.
۱۸:۲-۳ یهودا میدانست که خداوند مدت زمان زیادی را برای دعا در باغ سپری میکرد او میدانست که بهترین مکان برای پیدا کردن خداوند مکان دعا بود.
لشگریان احتمالاً سربازان رومی بودند. درحالیکه خادمان، افراد یهودی بودند و رؤسای کهنه و فریسیان هم حضور داشتند. آنها با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمدند. "آنها برای گشتن به دنبال نور جهان با مشعل آمدند."
۱۸:۴ خداوند بیرون آمد تا با ایشان ملاقات کند و صبر نکرد تا او را پیدا کنند. این نشاندهندهی داوطلبانهبودن رفتن او بر روی صلیب بود. سربازان اسلحههای خود را میتوانستند در خانههایشان باقی بگذارند نجاتدهنده مقاومت نمیکرد. سؤال "که را میطلبید؟" طراحی شدهبود که مأموریت آنها را از میان لبهای خودشان بیرون بکشد.
۱۸:۵ آنها در طلب عیسی ناصری بودند که نفهمیده بودند او همان خالق و حافظشان است -بهترین دوستی که تا حال وجود داشتهاست. عیسی گفت: "من هستم" ("او" در متن اصلی دیده نمیشود ولی وجود این ضمیمه در انگلیسی ضروری است). او منظورش این نبود که وی فقط عیسی ناصری است بلکه او یهوه هم میباشد. چنانچه قبلاً هم گفته شد، من هستم یکی از اسامی یهوه در عهد عتیق است. آیا این امر دوباره یهودا را به تعجب وا نداشت از آنجائی که او در میان جمعیت ایستاده بود؟
۱۸:۶ برای لحظهای کوتاه، خداوند عیسی خود را با عنوان من هستم بدیشان نمایاند یعنی خدای قادر مطلق. مکاشفه چنان قدرت مافوقی داشت که آنها برگشته و بر زمین افتادند.
۱۸:۷ دوباره خدا از آنها پرسید که در دنبال چه کسی هستند. و دوباره آنها مشابه همان جواب را دادند -در نقطهی مقابل تأثیری که دو کلمه مسیح چند لحظه قبل برایشان داشت.
۱۸:۸-۹ دوباره عیسی جواب داد که او همان است و اینکه او یهوه است. "من به شما گفتم که من هستم." از آنجائی که آنها بدنبال او بودند، او بدیشان گفت که بگذارند شاگردانش بروند. این فوقالعاده است که او را در حالتی ببینیم عاری از هرگونه خودخواهی درحالیکه زندگی خودش در خطر جدی بود. بنابراین، کلمات یوحنا ۱۷:۱۲ به انجام رسیدند.
۱۸:۱۰ شمعون پطرس فکر کرد که زمان آن رسیده است تا به وسیلهی خشونت، استادش را از میان جمعیت نشان دهد. بدون دریافت کردن دستوری از خداوند پطرس آغاز به عمل نمودن کرد و شمشیری را که داشت کشیده و به غلام رئیس کهنه زد. بدونشک او قصد داشت وی را بکشد ولی شمشیر به وسیلهی دستی نامرئی منحرف شده و بنابراین گوش راست غلام رئیس کهنه را برید.
۱۸:۱۱ عیسی غیرت نابجای پطرس را توبیخ کرد. جام رنج و مرگ به وسیلهی پدرش به عیسی داده شدهبود و او قصد داشت آن را بنوشد. لوقای طبیب مینویسد که خداوند چگونه گوش ملوک را لمس کرد و شفا داد(۲۲:۵۱).
ب) عیسی دستگیر شد (۱۸:۱۲-۱۴)
۱۸:۱۲-۱۳ این اولین دفعهای است که انسانهای شرور قادر بودند عیسی را گرفته و دستهایش را ببیندند.
حنّا قبلاً رئیس کهنه بود. در اینجا روشن نیست که چرا عیسی اول باید به نزد او برده میشد و نه قیافا که در آن زمان رئیس کهنه بود و از خویشان حنا بود. آنچه مهم است مشاهده میکنیم این میباشد که عیسی در محاکمه در مقابل یهودیان قرار گرفت با این اتهام که کفر گفته است و بدعتگزار میباشد. این چیزی بود که ما باید محاکمهی مذهبی بنمائیم. سپس او برای محاکمه در مقابل مسند قدرتهای رومی قرار میگرفت تا ثابت شود که او دشمن قیصر است. این محاکمهای دولتی بود. از آنجائی که یهودیان زیر سلطهی رومیان بودند، آنها باید تحت نظر دادگاه رومیان فعالیت میکردند. برای مثال آنها نمیتوانستند مجازات را اجرا کنند. این کار باید توسط پیلاطس صورت میگرفت.
۱۸:۱۴ یوحنا توضیح میدهد که کاهن اعظم همان قیافائی بود که نبوت کرده بود بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد (ر.ک یوحنا ۱۱:۵۰). او حالا در نبوتی که کرده بود سهمی را ایفا میکرد. جیمز استوارت مینویسد:
این مردی بود که رسماً محافظ جانهای مردم بود. او انتخاب و جدا شدهبود تا بالاترین مسئولیت را عهدهدار باشد. به او این امتیاز پرجلال داده شدهبود که هرسال به قدسالاقداس وارد شود. ولی این همان مردی بود که پسر خدا را محکوم کرد. تاریخ هیچ نمونهی راستین دیگری را معرفی نمیکند که در بهترین فرصتهای مذهبی در دنیا و قابل اعتمادترین محیطها بتواند نجات انسان را تضمین کند و یا به جان انسان منزلت ببخشد. "پس من دیدم." این را جان بونیان میگوید و کتابش را میبندد، " که این راهی به سوی جهنم است حتی از نزد دروازههای بهشت."
پ) پطرس خداوندش را انکار میکند (۱۸:۱۵-۱۸)
۱۸:۱۵ اکثر محققین کتابمقدس معتقدند که شاگردی دیگر که در اینجا توسط یوحنا به او اشاره شده، خود اوست ولی او از بردن اسم خودش منع شده تا خصوصاً شکست شرمآور پطرس را گزارش دهد. ما نمیدانیم که یوحنا چگونه نزد رئیس کهنه معروف بود ولی حقیقت این است که این باعث شد آنها اجازه بیابند داخل خانهی رئیس کهنه بشوند.
۱۸:۱۶-۱۷ پطرس تا زمانی که یوحنا نرفته و با زنی که دربان بود صحبت نکرده بود، قادر نبود وارد شود. اگر به عقب نگاه کنیم از مهربانی که یوحنا برای استفاده از نفوذ خود از آن استفاده کرده بود تعجب خواهیم کرد. این امر با اهمیت است که انکار اول پطرس در مقابل سربازان قدرتمند وحشتناک رومیان نبودهاست بلکه در مقابل کنیزی که دربان بود. او انکار کرد که شاگرد عیسی است.
۱۸:۱۸ پطرس در اینجا با دشمنان خداوند قاطی شد تا هویت خود را مخفی کند. مانند بسیاری دیگر از شاگردان، او خود را با آتش این دنیا گرم میکرد.
ت) عیسی در مقابل کاهن اعظم (۱۸:۱۹-۲۴)
۱۸:۱۹ در اینجا واضح نیست که کاهن اعظم حنا است و یا قیافا. اگر حنا باشد چنانچه بیشتر به نظر میآید چنین باشد، او در خاج از محکمه کاهن اعظم خوانده میشدهاست زیرا او این سمت را در زمانی داشتهاست. سپس رئیس کهنه از عیسی دربارهی شاگردان و تعلیم او پرسید تا ببیند آیا با تعالیم شریعت موسی و قوانین و دولت روم تضاد دارد. این کاملاً واضح است که این مردمان هیچ مورد حقیقی بر ضد خداوند نداشتند و بنابراین آنها سعی میکردند که یک مورد از خودشان ابداع کنند.
۱۸:۲۰ عیسی به او جواب داد که خدمت او آشکار بودهاست. او هرگز در خفا کاری نکردهاست. او در حضور یهودیان تعلیم داده بود، هم در کنیسه و هم در هیکل. هیچ مخفیگری در کار نبود.
۱۸:۲۱ این امر یهودیانی را که سخنان او را شنیده بودند به چالش درمیآورد. این سخن اجازه میداد که آنها در مقابل او صحبت کنند. اگر او عملی اشتباه انجام داده یا چیزی به اشتباه گفته بود، باید ایشان شهادت میدادند.
۱۸:۲۲ سؤال عیسی احتمالاً یهودیان را تحریک کرد. این چالش آنها را بدون موردی تنها واگذارد. و بنابراین آنها به سوءاستفاده کردن برگشتند. یکی از خادمان که در آنجا ایستاده بود، بر عیسی به خاطر صحبت کردنش با رئیس کهنه طپانچه (سیلی) زد.
۱۸:۲۳ با متانتی کامل و حکمتی بیجواب، نجاتدهنده ناعدالتی حرکت او را نشان داد. آنها نمیتوانستند او را متهم به سخنی شریرانه کنند ولی او را به خاطر گفتن حقیقت زدند.
۱۸:۲۴ آیات بعدی سؤالات در حضور حنا را شرح میدهد. محاکمه در مقابل قیافا به وسیلهی یوحنا شرح داده نشدهاست. این محاکمه در بین وقایع ۱۸:۲۴ تا ۱۸:۲۸ به وقوع پیوسته است.
ث) انکار دوم و سوم پطرس (۱۸:۲۵-۲۷)
۱۸:۲۵ داستان حالا به سوی شمعون پطرس برمیگردد. در سرمای صبح زود، او خود را با آتش گرم میکند. بدونشک طرز لباس پوشیدن و لهجهی او نشان میداد که او ماهیگیری جلیلی است. کسی که نزدیک او ایستاده بود از او پرسید که آیا شاگردان عیسی است. ولی او دوباره خداوند را انکار کرد.
۱۸:۲۶ حالا یکی از خویشان ملوک بود که با پطرس صحبت میکرد. او دیده بود که پطرس گوش فامیلش را بریده بود. "مگر من تو را با عیسی ندیدم که در باغ بودی؟"
۱۸:۲۷ پطرس برای سومین بار خداوند را انکار کرد. فوراً او صدای بانگ خروس را شنید و کلام خداوند به یادش آمد، خروس پیش از اینکه بانگ بزند، تو سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد. از دیگر اناجیل ما میدانیم که پطرس در این موقع بیرون رفت و به تلخی گریست.
ج) عیسی در مقابل پیلاطس (۱۸:۲۸-۴۰)
۱۸:۲۸ محاکمهی مذهبی تمام شد و محاکمهی دولتی در شرف آغاز شدن بود. صحنه در محل داوری و یا سرای والی بود. یهودیان نمیخواستند به خانهی یک غیریهودی وارد شوند. آنها احساس میکردند که با اینکار نجس خواهند شد و دیگر نمیتوانند فصح را بخورند. این امر که آنها درصدد قتل پسر خدا بودند ایشان را اذیت نمیکرد. ورود به خانهی یک غیریهودی برایشان مصیبتی بود ولی قتل برایشان یک امر معمولی و جزئی بود. آگوستین میگوید:
اوه، چه کوری لامذهبی! آنها به خاطر همنشینشدن بادیگران نجس میشدند ولی به وسیلهی جنایت خودشان نجس نمیشدند. آنها میترسیدند که به وسیلهی حضور در دادگاهی بیگانه نجس شوند و میترسیدند که به وسیلهی ریختن خون برادر بیگناهشان نجس شوند.
هال تفسیر میکند:
وای بر شما ای کاهنان و کاتبان و مشایخ ریاکار! آیا پشت بامی کثیفتر از آنچه در سینههای شما جای دارد وجود دارد؟ نه دیوارهای پیلاطس بلکه قلبهای خود شما است که بسیار کثیف است. آیا قتل دستور شما است و آیا شما در نفوذ محلی خود میایستید؟ خدا باید دیوارهای سفید شما را بریزاند! آیا شما با خونی که بدان رنگ شدهاید استوار خواهید ماند -با خون خدا؟ و آیا شما میترسید که در جایگاه پیلاطس نجس شوید؟ آیا شما پشه را صافی نمیکنید و شتر را فرو نمیبلعید؟ ای بیایمانان گمراه، از اورشلیم خارج شوید اگر شما ناپاک هستید! پیلاطس دلیل بیشتری برای ترسیدن داشت. دیوارهای خانهی او به وسیلهی حضور چنین هیولای شگفتآور ظالمی ممکن بود نجس شود.
پوله میگوید: "هیچ چیز معمولتر نیست از اینکه غیرتی نسبت به آداب و رسوم و سنن مذهبی، نسبت به روحانیت احمالگر باشند." عبارت "تا بتوانند فصح را بخورند" احتمالاً یعنی عیدی که بعد از فصح بود. فصح در شب قبل نگاه داشته شدهبود.
۱۸:۲۹ پیلاطس والی رومی با رفتن بیرون و به جائی که ایشان بودند وجدان مذهبی ایشان را به چالش آورد. او شروع به محاکمه کرد با این سؤال که چه شکایتی بر این زندانی دارید؟
۱۸:۳۰ جواب آنها جسورانه و گستاخانه بود. آنها در جواب گفتند که در همان موقع که با او سخن میگفتند موردی بر ضد عیسی پیدا کرده و او را گناهکار یافتهاند. همهی کاری که آنها انتظار داشتند پیلاطس برایشان انجام دهد این بود که حکم را صادر کند.
۱۸:۳۱ پیلاطس سعی کرد که از این مسئولیت طفره برود و آن را به سوی خود یهودیان برگرداند. اگر آنها واقعاً عیسی را آزموده و وی را گناهکار یافته بودند پس چرا بر طبق شریعت خود بر او حکم نمیکرند؟ جواب یهودیان خیلی معنیدار بود. آنها با کلماتی بسیار گفتند: "ما ملیتی مستقل نیستیم. ما در زیر سلطهی قدرت رومیان میباشیم. دولت داخلی قدرت را از دست ما گرفته و ما دیگر قدرت کشتن کسی را نداریم." جواب آنها حقیقت اسیری ایشان و فرمانبرداریشان از قدرت امتها بود. علاوه براین، آنها میخواستند مرگ منزجر کنندهی مسیح را بر گردن پیلاطس بیندازند.
۱۸:۳۲ آیهی ۳۲ میتواند دو معنی متفاوت داشته باشد. (۱) در متی ۲۰:۱۹ عیسی پیشگوئی کرد که او به دست امتها تسلیم خواهد شد تا او را بکشند. در اینجا یهودیان داشتند اینکار را با او میکردند. (۲) در بسیاری جاها، خداوند گفت که او "بالا کشیده خواهد شد" (یوحنا۳:۱۴؛ ۸:۲۸؛ ۱۲:۳۲، ۳۴). این به مرگ بر روی صلیب (مصلوب شدن) اشاره دارد. یهودیان در امور محکومیتهای شدید از سنگسار کردن استفاده میکردند، درحالیکه مصلوب کردن روش رومیها بود. بنابراین با نپذیرفتن آنها در انجام مجازات مرگ، یهودیان نادانسته این دو نبوت راجع به مسیح را به تحقق میپیوستند(همچنین ر.ک مزمور ۲۲:۱۶).
۱۸:۳۳ حالا پیلاطس عیسی را داخل دیوانخانه برد تا با او گفتگوئی شخصی داشته باشد و از او بپرسد تا دوباره به وی جواب دهد –"آیا تو پادشاه یهود هستی؟"
۱۸:۳۴ عیسی در جواب او گفت: به عنوان "والی، آیا تو تا به حال شنیدهای که من سعی در برانداختن قدرت روم داشته باشم؟ آیا تا به حال به شما گزارش شدهاست که من ادعا کنم پادشاهی هستم که به امپراطوری قیصر حمله میکنم؟ آیا این اتهامی است که تو با تجربهی شخصی خود بر من روا میدانی یا اینکه فقط همان چیزی است که یهودیان دربارهاش گفته و تو شنیدهای؟
۱۸:۳۵ در سؤال پیلاطس یک توهین واقعی وجود داشت، «آیا من یک یهودی هستم؟» او بدینگونه اشاره کرد که خیلی مهم است تا خودش را با مشکلات مردم یهودی محلی درگیر کند. اما جواب او دقیقاً این بود که هیچ محکومیت واقعی بر علیه عیسی وجود نداشت. او فقط می دانست که حکم یهودیان چه می گوید.
۱۸:۳۶ سپس خداوند اقرار کرد که او یک پادشاه است. ولی نه آن نوع پادشاه که یهودیان او را متهم میکردند که هست. و نه آن نوع پادشاه که دولت روم را تهدید کند. ملکوت مسیح بر پایهی اسلحه انسانی بنا نمیشد. اگر چنین بود شاگردان او میجنگیدند تا او را از دست یهودیان آزاد سازند. ملکوت مسیح از این جهان نیست که این یعنی از این جا نیست. این پادشاهی اقتدار خود را از قدرتهای این جهان نمیگیرد. هدف و مقصود این پادشاهی، دنیوی نیست.
۱۸:۳۷ وقتی پیلاطس از او پرسید آیا پادشاه است... عیسی جواب داد: "تو میگوئی که من پادشاه هستم." ولی پادشاهی او مربوط به راستی است و نه شمشیر و سپر. این پادشاهی ؛شهادت دادن من به راستی است که او به این جهان آمد. راستی در اینجا یعنی حقیقت راجع به خدا و مسیح و روحالقدس و انسان و گناه و نجات و همهی آموزههای کامل مسیحیت. هر که از راستی است سخن او را میشنود و این طریقی است که ملکوت او رشد میکند.
۱۸:۳۸ دشوار است که بگوئیم منظور پیلاطس از اینکه به او گفت: "راستی چیست؟" چه بود. آیا او حیرتزده، متعجب و یا علاقمند شدهبود؟ همهی چیزی که میدانیم این است که مظهر راستی در برابر او ایستاده و او وی را نمیشناخت. پیلاطس حالا به سوی یهودیان باعجله رفت و به ایشان گفت که او در عیسی هیچ عیبی نیافته است.
۱۸:۳۹ قانونی در بین یهودیان در زمان فصح بود که ایشان یکی از محکومین زندانی یهودی را میتوانستند با درخواست از رومیان آزاد کنند. پیلاطس از این قانون استفاده کرد تا در یک عمل هم یهودیان را خشنود بسازد و هم عیسی را آزاد کند.
۱۸:۴۰ این طرح شکست خورد. یهودیان عیسی را نمیخواستند. آنها باراباس را خواستند. باراباس دزد بود. قلب شرور انسان دزد را بر خالق ترجیح داد.