Main Banner
قایق ماهیگیری در جزیره ی مالت
Pergamon

ایمان به خدا چیست؟

پروفسور لطفی لونیان

یکی از مسائل مهم مذهبی مسئله ایمان به خدا است. منظور اصلی ما در این موضوع مهم نه آن است که راجع به وجود خدا و یگانگی وی بحث و دقت بکنیم، چه وجود و هستی خدای قادر مطلق و وحدانیت و یگانگی او از جمله حقائق مسلمه و بدیهیات است و انکار ذات اقدس الهی و یا اعتقادات به خدایان متعدد، عقیده ای باطل و عین جهالت می باشد. مقصود ما این نیست که در اطراف چگونگی ایمان به خدا با دقت تمام مطالعه و تحقیق کرده مفهوم حقیقی آن را بفهمیم، یعنی بدانیم آیا مفهوم حقیقی ایمان به خدا تنها عبارت از اقرار زبانی است و یا معنای دیگری نیز دارد؟

در این رساله همین مطلب اساسی را موضوع بحث قرار داده قبلا معنی ایمان را به طریق تشریح می نمائیم :

ایمان چیست ؟ اگر پاسخ این پرسش با یک مثلی تشریح و بیان شود خالی از فایده نمی باشد. فرض کنیم در سر درس جغرافیا وجود کوهی را در مرکز قطعه افریقا از معلم شنیده و نام آن کوه را هم در کتب و نقشه های جغرافیایی پیدا نموده و حتی درجه ارتفاع آن را از سطح دریا نیز دانسته و نوع سنگ آن را هم بدانیم و از جیوانات و نباتاتی که در آن موجود می باشند اطلاع داشته همچنین سایر مطالبی که با آن کوه نسبت و ارتباط دارد مشروحاً تجصیل کرده به وجود چنین کوهی اعتقاد داشته باشیم. هرچند این اعتقاد نوعی از ایمان شمرده می شود، اما در این اعتقاد چیزی که به شخصیت و زندگی ما مربوط باشد یافت نمی شود. صحت و عدم صحت آن چیزهایی که راجع به آن کوه شنیده و یاد گرفته ایم و یا موهوم بودن وجود آن کوه هم برای ما حائزاهمیتی نمی باشد. صحیح و یا غیر صحیح بودن این قبیل معلومات به هیچ وجه به شخصیت و انسانیت ما نسبت و ارتباطی ندارد. ولی در این هیچ تردیدی نیست که موضوع اعتقاد و ایمان به خدای خالق آسمان و زمین اینطور نیست.

از آنجائی که دین حقیقی و الهی به شخصیت و حیات و روح انسان متوجه می باشد، بنابراین ایمان شخص مومن به خدای قادر مطلق یک قوه حقیقی است که به شخصیت او متعلق بوده که او را به طرف یک زندگی عالی و پاک هدایت و رهبری می نماید. به عبارت دیگر ایمان به خدا عبارت از این است که حیات خود را در حال و استقبال به پروردگار عالمیان تسلیم نموده و از هر حیث مطیع اراده الهی باشیم. این موضوع را با مثالی دیگر توضیح و تشریح می نمائیم.

فرض کنید یکی از دوستان به ما خبر می دهد که در یکی از شهرهای کشور سویس بیمارستان مجلل و باشکوهی موجود است و در آن بیمارستان دکتر ماهری حاضر است همیشه وقت عزیز خود را با جدیت و فعالیت در معالجعه و مداوای بیماری صرف کند و ما هم سخن او را تصدیق نموده و به وجود آن موسسه عالی و وجود دکتر متخصص معتقد می شویم. بعلاوه عین همین مطلب را هم در یک کتاب و یا در ضمن یکی از اعلانات جراید و مجلات می خوانیم و بر صحت این مطلب تماماً ایمان می آوریم. ولی با این همه وجود و عدم آن بیمارستان و دکتر و صحت و سقم آن اطلاعات برای حال کنونی ما حائز اهمیت نمی باشد، با این معنی که وجود و عدم آن در شخیصت و حیات ما هیچگونه تاثیری ندارد. اما فرض کنید که پس از چندی بیمار می شویم و ما را توصیه می کنند که به حکم ضرورت به سویس مسافرت کرده و در همان بیمارستان حاضر شده خود را به آن دکتر متخصص سویسی تسلیم نمائیم. البته واضح است که از آن دقیقه به بعد وجود بیمارستان و دکتر سویسی برای حیات ما اهمیت زیادی دارد. پس فقط برای رهائی از بیماری که ما را به سوی عدم سوق می دهد، به کشور سویس رهسپار شده و مقدرات آینده خود را از هر حیث به کفایت آن دکتر ماهر می سپاریم و مادامی که در آنجا تحت معالجه و درمان هستیم، مقدرات خود را از هر جهت با اراده دکتر تسلیم نموده به مهارت و حذاقت وی کاملا ایمان می آوریم. این ایمان هم نوعی ایمان محسوب می شود، ولی بدیهی است که این ایمان یک ایمانی است که نسبت به شخصیت و حیات ما بسیار مهم است. اعتقاد و ایمان به خدا هم همین قسم است. یعنی ایمان ما به خدا برای شخصیت و حیات ما بسیار مهم است.

ایمان به خدای واحد این است که از صمیم قلب به وجود ذات او معتقد بوده در جمیع احوال، خاصه در تجارب و شداید دنیوی به درگاه خداوند ذوالجلال پناهنده شده همه امور خود را به اراده وی تسلیم و تفویض نمائیم. ایمان به ذات الهی باید قولا و عملا باشد والا تنها اقرار به هستی خدا کافی نیست. مثلی دیگر برای تشریح این موضوع ذکر می شود :

فرضاً نگارنده در یک خانواده نجیبی در سایه توجهات پدر و مادر خود با نهایت سعادت و خوشبختی زندگانی کرده از هر حیث تابع و مطیع آنها بوده ام. اما روزی با یک عده جوان لاابالی و فاسدالاخلاق مصاحب شده و از تاثیر گفتار و کردار بد آنها فاسد گشته و در نهایت بدون اطلاع پدرم به کارهای زشت و اعمال ناشایست اقدام می نمایم. چندی نمی گذرد که خانه پر محبت پدری را نیز به کلی ترک گفته شب و روز با رفقای بد اخلاق معاشرت کرده و در اعمال شنیع و قبیح ایشان از هر جهت شرکت می نمایم. لیکن طولی نمی کشد که پولم تمام شده و احوالم منقلب و پریشان می گردد و در نتیجه با نهایت فلاکت و ضعف و بدبختی، گریان و نالان در گوشه یکی از کاروانسرا ها میافتم. دوستان هم مرا تنها و بی کس و بی چیز گذاشته در پی کار خود می روند.در این حالت یاس و نومیدی از امداد و حمایت دوستان خود تماماً مایوس و ناامید گشته فقط توجهات مشتاقانه پدر خود را به خاطر آورده قلباً و روحاً شاد و مسرور می شوم. بنابراین از خواب غفلت و جهالت بیدار و متنبه گشته بر می خیزم و با سرعت تمام به طرف خانه خود رفته در را می زنم. پدرم به مجرد اینکه از آمدن من باخبر می شود، فوراً با آغوش باز و روی خندان مرا استقبال می کند و من هم به پاهای پدر افتاده به تقصیرات و گناهان خود اقرار می کنم. و او هم تقصیراتم را فراموش می نماید و مجدداً خوراک و پوشاک مرا مثل سابق عهده دار شده و همواره من را مورد الطاف و مراهم خویش قرار می دهد.

چنانکه به محبت و مرحمت پدری اعتماد می نمائیم و به امانت و وفاداری وی ایمان آورده خویشتن را کاملا به اراده او تسلیم می کنیم، همچنین بایستی به ذات باریتعالی قلباً و روحاً ایمان آورده به محبت بی پایان وی اعتماد کرده در هر حال مطابق اراده الهی رفتار و زندگانی نمائیم. در واقع  ایمان حقیقی بین ما و خدا یک علاقه و ارتباط اصلی است که ما را از حیث روح به خدای واحد متعال مربوط می سازد. گرچه دانستن معلومات راجع به خدا لازم است، باز اعتماد کردن به قدوسیت و محبت ذات الهی از آن واجبتر است، زیرا ایمان حقیقی همین است و بس.

در صورتیکه در خصوص اسم و رسم، علم و هنر، صنعت و ثروت شخصی معلومات کافی داشته تاریخ زندگانی وی را به خوبی بدانم وحتی در موقع ملاقات تعارفات رسمی هم میان ما رد و بدل گردد، اما بر خلاف این تظاهرات هیچ گونه اعتماد و اطمینانی به شخصیت وی نداشته و اهمیتی به گفتار و کردارش ندهم و مبلغ دو ریال ولو در مواقع اضطرار و ناچاری هم باشد، به رسم امانت به وی تسلیم نکنم، آیا در این صورت فی مابین من و آن شخص یک علاقه صمیمانه و ارتباط حقیقی پیدا می شود؟ تحکیم روابط بین اشخاص تنها به وسیله دوستی حقیقی صورت خارجی پیدا می کند. تاسیس و تامین دوستی حقیقی هم فقط و فقط به واسطه صمیمیت متقابله امکان پذیر خواهد بود.

پس واضح است که ما به خوبی می توانیم در خصوص خداوند معلومات کافی و اطلاعات زیادی که اغلب اشخاص از تحصیل و فهم آنها عاجزند کسب کرده و در اجتماعات خصوصی و عمومی مفصلا ذکر نمائیم و به بعضی اسرار الهی هم پی برده در مباحث فلسفه الهیات به درجه اجتهاد برسیم. اما با همه این اطلاعات اگر در قلب ما یک محبت و اعتماد حقیقی نسبت به خدای قادر مطلق یافت نشود، آیا از این معلومات فائده و ثمری برای ما عاید می شود؟ قطعاً در این صورت هیچگونه نسبت و رابطه ای در میان ما و خدا متصور نبوده و نخواهد بود. بنابراین می توان گفت ایمان به خدا عبارت از آن نیست که در فلسفه الهیات به درجه اجتهاد نائل آمده صاحب معلومات و مقام عالی باشیم، بلکه فقط عبارت از این است که با خلوص قلب و صمیمیت و محبت هرچه تمامتر به ذات ایزد اعتماد و توکل کرده در هر حال به حسب اراده وی سلوک نمائیم.

مسئله ایمان به خدا یکی از مهمترین مسائل دینی است و اساس مذهب می باشد، زیرا با اینکه در ضمن مباحث مذهبی پاره ای فرایض و احکام از قبیل نماز و روزه و غیره موجود است و هر یک از آنها در جای خود بسیار مطلوب و پسندیده می باشد و اشخاص متدین هم به نام عبادات و اطاعات در موقع لزوم به همه آنها عمل می کنند، باز با این همه هیچ یک از آنها نمی توانند جای ایمان به خدا را بگیرد و یا بر ایمان ما بیفزاید. اما در نظر اغلب مردم آنانیکه با انجام این فرایض و احکام اقدام می نمایند از اشخاص مومن شمرده می شوند و حتی به عقیده آنها کسی که زندگانی و اخلاقش هم پست باشد، مادامی که در نماز و روزه و دعا مداومت می کند، ایمانش کامل می شود.

این تصورات و نظریات در خصوص ایمان تماماً سطحی بوده و به هیچ وجه قابل توجه نمی باشد. آیا کسی در این عالم تمام واجبات و عبادات و تکالیف خود را ادا کرده است؟ آیا احدی در این دنیا همه عقاید دینی و مراسم مذهبی را به طور کامل رعایت و حفظ نموده است؟ سطحی بودن این نظریه واضح است، زیرا شخصی که به انواع تقلب و ریا و حیله و تزویر و دروغ و طمع و سایر صفات رذیله عادت کرده و در حق همسایگان و همنوعان خود جور و ستم روا می دارد، باز مطابق عقیده فوق هیچگاه گناه و ظلالت وی منظور نشده و فقط اجرای مراسم ظاهری مذهب یک مقیاس کافی برای ثبوت ایمان او محسوب می شود. البته این نظریه از ندانستن معنی گناه و اخلاق بشر ناشی شده و می شود. آیا خدا مانند تاجری در یک ستون حساب خود قرض های ما را ثبت نموده و در ستون دیگر ارقام مطالبات ما را ثبت می کند؟ آیا تقلبات و تقصیرات ما بمنزله قرض است و اطلاعات و عبادات و سایر اعمال حسنه ما مثل طلب می باشد که در مواقع ارتکاب اعمال قبیحه و کارهای زشت و ناشایست متضرر و در هنگام اشتغال به دعا و نماز و اعمال خیریه منتفع می شویم؟

این فکر بی مورد در نتیجه پاره ای معلومات سطحی راجع بعلاقه ما با خدا پیدا می شود. این قسم علاقه با خدا مثل یک رابطه قانونیست که به مناسبات و روابط ما با یک نفر تحصیلدار مشابهت تامی دارد و این تحصیلدار در هر صورت از ما طلبکار است و به حکم ضرورت بایستی محاسبات خود را با وی تصفیه کنیم، مطابق این نظریه هر گاه با اعمال نیکو اقدام مینمائیم، ثواب آنها کاملا در نامه اعمال ما ثبت شده و قرضهای ما را ادا می کند و یا بالنسبه از ارقام آنها تفریق می نمائیم.

بر صاحبان بصیرت واضح است که تامین علاقه حقیقی و رابطه واقعی با خدای حکیم علی الا طلاق بدین طرز و رویه هرگز ممکن نتواند بود، حتی در بین اشخاص نیز تامین این قبیل علاقه و ارتباط به هیچ وجه صورت نخواهد گرفت. اگر من به یک نفر دوست خود احترام زیادی کنم در حالیکه هیچ اعتماد و وثوقی به شخصیت وی ندارم، البته در این صورت به هیچ وجه این دوستی ثابت نخواهد ماند، همچنین اگر از حالات و صفات شخصی کاملا مطمئن هستیم البته علاقه ما با او از هر حیث تامین و پایدار خواهد بود و بالعکس اگر از شخصیت و اخلاق وی خاطر جمع نیستیم. دوستی در میان ما به هیچ وجه پیدا نخواهد شد. علاوه بر این شخصی را که از هر جهت به امانات و صراقتش اطمینان کلی حاصل نموده رفیق شفیق و دوست صدیق خود می دانیم، هرگاه اعمال مخالف امانت از وی سر بزند، در حال از او ظنین می شویم و علاقه ما نسبت به او از بین می رود. آیا این امر یکی از امور مسلمه و طبیعی نیست؟

علاقه ما به خدا نیز عیناً به همین طور است، یعنی ایمان عبارت است از اعتماد به خدا و بی ایمانی عبارت است از عدم اطمینان به خدا. پس می توان گفت وقتی که گناهی از ما سر می زند، در هر حال روابط و مناسبات ما را با خدا تیره و تاریک می سازد و پاکی اخلاق ما را لکه دار می نماید، چه آن عمل قبیحی که از انسان صادر می شود، آن عمل خود تنها و مفرد نیست بلکه علاوه از قباحتش حاکی از اختلال روحی نیز می باشد همچنین سخن دروغی که از دهان انسان بیرون می آید، آن خود منفرد و تنها نمی باشد بلکه به فساد روحی و تیرگی عوالم باطنی هم اشاره می کند. به همین جهت است که هرگاه در یکی از اعضای شخص مبروصی فقط یک جراحت مشاهده کنیم، آن را برای فساد خون بدن او برهان قاطعی می دانیم. بدیهی است مادامی که ما به صفات مذمومه متصف هستیم، به هیچ وجه نمی توانیم عبادات و اطاعات خود را از روی حقیقت مجری سازیم. اگر تمامی گفتار و رفتار ما با عموم افراد بشر بحسب مبادی روحانی و قوانین اخلاقی و اراده الهی جاری نباشد، البته آن همه عبادات ظاهری مذهبی که در مساجد و معابد اجرا می کنیم هیچ گاه برای ثبوت ایمان ما دلیل کافی نیست. همچنین اگر در معاملات با فراد بشر صرف نظر از ملیت و مذهب و نژاد، صمیمیت و امانت و راستی موجود نباشد، تعمید یافتن و یا مختون شدن هم به هیچ وجه برای ایمان ما مفید نخواهد شد. دین و ایمان یک مسئله ظاهری نیست که پایبند چنین اعمال سطحی باشد. حکم خدا برای ما این است که به ذات اقدسش اعتماد و توکل کرده در هر حال خود را با اراده او تسلیم نمائیم و در تمام زندگانی خویش قولا و عملا پاک و مقدس باشیم. راستی علاقه و نزدیکی و ایمان به خدا فقط و فقط بدین طریق امکان پذیر خواهد شد و گر نه امروز راست و فردا ناراست و این ساعت با اخلاق و ساعتی دیگر بی اخلاق بودن در حضور مقدس باریتعالی مقبول نخواهد بود.

ایمان حقیقی بر روی دو اساس مهم بنا شده : اول اقرار لسانی و تصدیق قلبی به وجود و وحدانیت خداوند خالق مخلوقات و مدیر و ابدی. واضح است که خدای واحد متعال در صفات و سجایا و واقعی جمیع کائنات، دوم اعتماد به صفات و ذات مقدس خدای ازلی اعمال خویش تنها یک سلطان قهار و حاکم جباری نیست که برای تسکین غضب خود ابناء بشر را به آتش قهر بسوزاند و احکام خود را با استبداد اجرا نماید، بلکه خدای حکیم علی الا طلاق در صفات و سجایا و طبیعت خویش منبع جمیع خیر و برکت و مبدا عدالت و محبت می باشد، یعنی او یک پدر مهربان آسمانی است که عموم افراد انسان را دوست می دارد و همه گونه نعمت های روحانی  جسمانی را به آنها اعطا می فرماید. آری خدا منبع حکمت و قدرت است، عالم و قادر است همه چیز را می داند و در همه جا حاضر است جلالش از لیست و صفاتش ابدی، ملکش قدیمی است و ذاتش غنی، مدیر تمام کائنات و جمیع موجودات است، رحمتش بی پایان و محبتش بی انتها است، بالاخره خدا در ذات و صفات، سرمدی و لایتغیر است و کار او چنان نیست که امروز خوبی نماید و فردا بدی کند. بلکه هیچگونه شر و و فساد در او یافت نمی شود. خدای رحیم و حکیم امروز یک امر و فردا امری دیگر نمی دهد. هر امری که از جانب خدا صادر گردد عین حقیقت و عدالت است. خدا عادل و رحیم است. عدالت و راستی هیچ وقت از ذات پاک خدا حدا نمی شود. به همین دلیل خدا هیچ وقت دروغ و ریا و حیله و ظلم و عداوت و خصومت را تجویز نمی کند.

ممکن است شخصی در علوم و فنون متعدده اقتدار و مهارت تامی پیدا نماید و در آن علوم به درجه بلندی برسد. با همه این مزایا اگر در صفات حمیده و اخلاق پسندیده حویش پایداری و استقامت به خرج ندهد، البته دوستی ما با او امکان پذیر نمی شود. همچنین ممکن است در وجود شخصی یک لیاقت و قابلیت فطری موجود باشد، اما اگر آن قابلیت را با فکر صحیح و عقل سلیم برای حسن اداره امور فردی و اجتماعی به کار نیندازد، البته قابلیت جبلی او در نظر ما به هیچ وجه قابل تمجید و تقدیر نخواهد شد.

این مطلب عیناً در خصوص خدا نیز همین طور است، به این معنی که فقط صفات ثبوتیه ذات اقدس الهی است که همیشه ایمان ما را به وجود مقدس خدا معطوف می سازد، و گر نه هرگاه خدای ذوالجلال مانند بعضی از خدایان ازمنه سابقه فقط یک خدای زود خشم و کینه توزی بود و از صفات اخلاقی عاری، البته ایمان به وجود او به کلی بی فائده بود. هر چند به چنین خدائی لساناً تعظیم و تکریم می نمودیم، معهذا هیچگاه مقدرات حیات خود را بدست وی تسلیم نمی کردیم و قلباً او را دوست نمی داشتیم. البته در این صورت همه اطاعات ما به چنین خدائی از روی ترس و لرز به عمل می آید، نه از نقطه نظر حقیقت و محبت.

بهترین نمونه این مسئله را در زندگی خانوادگی مشاهده می کنیم. رابطه بین یک خانواده نجیب بر اساس اعتماد و اطمینانی که افراد خانواده به همدیگر دارند مبتنی می باشد. نظر به همین اعتماد است که زن و شوهر با اولاد خود در یکجا با کمال اتحاد و یگانگی و با نهایت خوشبختی زندگانی می نمایند. با اینکه اقتدار رئیس عائله از سایر اعضای خانواده بیشتر است، باز یگانگی افراد خانواده تنها بواسطه اقتدار شخصی رئیس فامیل نیست، بلکه اتحاد و مجبت و سعادت ایشان فقط بسته به آن اطمینان و اعتمادیست که مدیراز عموم افراد خانواده نسبت به شخص خود جلب نموده است. به همین مناسبت همه اعضای عائله با صمیمیت به مدیر خانواده احترام و اطاعت و مجبت می نمایند. بنابراین هیچگونه ترس و خوفی در زندگانی خانوادگی چنین افراد وجود ندارد، زیرا ترس فقط در اسارت و بندگیست. فقط اسیران و بندگان از آقای خود می ترسند و از ترس جان خوذ به آنها اطاعت و احترام می کنند. اما اطاعت و احترام اعضای یک خانواده به پدر مهربان خود تنها از ترس نیست، بلکه علت اصلی آن اعتماد و محبت متقابله افراد فامیل و رئیس خانواده است نسبت به یکدیگر.

دنیا هم خانه خداست و بشر افراد این عائله است. خدای متعال از عموم افراد انسان اطاعت حقیقی و محبت قلبی می خواهد. چنان که ذات اقدسش نیز عموم انسانها را دوست می دارد و هر گونه نعمت و خیر و برکت را به آنها عطا می کند.  هرچند خدا گاهی ما را تجت فشار قرار می دهد، اما قطعا این فشار برای خیر و منفعت ما می باشد، زیرا بروز سختی ها و فلاکت ها و بدبختی ها دلیل آن است که خدا ما را دوست می دارد و می خواهد بدین واسطه ما را بیدار و متنبه سازد. بنابراین انکار این محبت الهی که در حق جمیع مجری است عین بی ایمانی می باشد. بدیهی است کسی که گناه می کند و گناه را دوست می دارد، به هیچ وجه به ذات مقدس خدا اعتماد و محبتی ندارد. همچنین شخصی که از حیله گیری و دروغ گوئی و ریاکاری و سایر صفات رذیله خویش خشنود است، حتماً به صفات و اخلاق و سجایای پاک الهی اعتماد و اطمینان حاصل نکرده است. خدا بیش از هر چیز مایل است که ما به ذات و صفات او ایمان آورده از هر حیث خود را با اراده وی تسلیم کنیم و همیشه موافق احکام وی رفتار نمائیم. چون خدا سر چشمه خیر و برکت و محبت بوده و خیرخواه ما می باشد، بنابراین لازم است که در هر حال به ذات سرمدی و صفات الهی او قلباً اعتماد و توکل کنیم و یقین بدانیم که ایمان همین است و بس.

در اینجا است که ایمان حقیقی را با تمام معنی در زندگانی پاک و تعالیم عالیه و گرانبهای خداوند عیسی مسیح کاملا مشاهده می کنیم. در عصر مسیح انسان ها به ظواهر دین علاقه تامی داشتند و به عقیده آنها دین عبارت از اقرار لسانی به خدا بود. راستی دین و ایمان ایشان از اصول لازمه تماماً بی بهره بود. وقتی در معابد عبادت می نمودند گمان می کردند به هر اندازه که مراسم مذهبی و نماز و دعا طولانی و مفصل باشد به همان اندازه مستجاب و مقبول درگاه الهی خواهد گردید. اما مسیح در مقابل این مراسم ظاهری تعلیم داد که مقبولیت عبادات به هیچ وجه در طویل بودن آنها نیست، بلکه تنها در صمیمیت می باشد. باز راجع به این موضوع چنین گفت که عبادت نباید برای خودنمائی به جا آورده شود، بلکه باید قلباً به طرف خداوند متوجه باشد، چنانکه در باب ششم آیات ۵ و ۶ انجیل متی می فرماید :

« چون عبادت کنی مانند ریاکاران مباش زیرا خوش دارند که در کنایس و گوشه های کوچه ها ایستاده نماز گذارند تا مردم ایشان را ببینند. هر آینه به شما می گویم اجر خود را تحصیل نموده اند. لیکن تو چون عبادت کنی به حجره خود داخل شو و در را بسته پدر خود را که در آن نهان است عبادت نما و پدر نهان بین تو تورا آشکارا جزا خواهد داد.»

در زمان مسیح چنانکه امروز هم معمول است مردم بسیار صدقه می دادند، لیکن صدقه دادن آنها نه از نقطه نظر اطاعت امر الهی بود، بلکه فقط برای تعریف و توصیف مردم، تا بدین واسطه وشهور شوند. عیسی مسیح در مقابل این صداقت ریائی راه جدیدی را برای صدقه حقیقی با این بیان ساده و متین نشان داد : « پس چون صدقه دهی پیش خود کرنا منوازچنانکه ریاکاران در کنایس و بازارها می کنند تا نزد مردم اکرام یابند. هر آینه به شما می گویم اجر خود را یافته اند، بلکه تو چون صدقه دهی دست چپ تواز آنچه دست راستت می کند مطلع نشود، تا صدقه تو در نهان باشد و پدر نهان بین تو تورا آشکارا اجر خواهد داد» (انجیل متی ۶: ۲-۴).

راستا این بیانات عالیه مسیح راجع به صدقات چقدر مهم و شایان دقت است ! با وجودیکه برخی مردم اکثر اوقات صدقه می دهند و مبالغ هنگفتی نیز به نام هدیه به بیمارستانها و مدارس و دارالفنون و دارالایتام و سایر موسسات خیریه تقدیم می کنند، باز متاسفانه مقصد اصلی آنها بجز کسب نام و شهرت چیز دیگری نمی باشد، و حال آنکه این طرز هدیه در پیشگاه یزدان پاک به هیچ وجه پسندیده و مقبول نخواهد گردید.

همچنین مسئله حسب و نسب و نیز در زمان مسیح در انظار ملت یهود یکی از مسائل مهمه به شمار می رفت، حتی یهودی ها بنای ایمان خود را فقط بر روی اساس حسب و نسب نهاده پیوسته خود را به حضرت ابراهیم منسوب داشته و بدین واسطه خود را از اهل ایمان حقیقی می پنداشتند. بنابراین از عزت نفس و شرافت شخصی و مزایای اخلاقی و سایر صفات و ملکات فاضله بکلی صرف نظر نموده همواره به شرافت و نجابت اجدادی خویش اعتماد و افتخار می کردند. لذا عیسی مسیح معلم حقیقی و نجات دهنده بشر به واسطه تعلیمات عالیه خویش این مسئله را نیز کاملا حل نموده چنین توضیح داد که مومن حقیقی نه آن است که به حکم لزوم از نسل حضرت ابراهیم باشد، بلکه مومن حقیقی قطع نظر از ملیت و نژاد فقط شخصی است که زندگانیش مانند زندگانی ابراهیم پاک و منزه باشد و حیات و روح و هستی خود را به امر و اراده ایزد پاک تسلیم و تفویض نماید. در واقع شرط عمده ایمان حقیقی آن نیست که نسبت به شخص مومن به یکی از پیغمبران برسد، بلکه شرط اصلی ایمان حقیقی این است که شخص مومن با صفات حمیده و اخلاق حسنه متصف بوده قلباً و فکراً و عملا پاک و مقدس گردد.

باری در آن اوقات چنانکه بدان اشاره شد، مردم فوق العاده به مراسم ظاهری مذهب علاقمند بوده و هیچگاه به معانی حقیقی آنها اهمیتی نمی دادند، بلکه حقایق باطنی آنها را هم اصلا نمی فهمیدند.این بود که خداوند ما عیسی مسیح به وسیله مواعظ دلنشین و بیانات شیرین و امثال و تشبیهات خویش معانی باطنی احکام و مراسم ظاهری را به طرزی کامل شرح و تفسیر نمود. مثلا مسیح در امثال و تشبیهات خود بیان می کند که هیچگاه تطهیر بیرون پیاله به درون آن مربوط نیست و همچنین چیزهایی که به درون انسان داخل می شود وی را ناپاک نمی سازد بلکه تنها آن افکار ناپاک و خیالات بدی که در باطن انسان تولید می گردد و موجب فجور و شرارت و قتل و دزدی و زنا و امثال این ها می شود، انسان را روحاً و فکراً ناپاک می سازد. این مسئله در مذهب خیلی عمیق است، زیرا هرچند مراسم مذهبی در هر دین موجود و مفید است، لیکن اصلاح مفاسد روحی به واسطه اجرای مراسم مذهبی از حیز امکان خارج است. به همین دلیل می توان گفت کسی که می خواهد مفاسد روحی خود را با وسائل ظاهری و ترتیبات رسمی اصلاح و تصفیه نماید، این مسئله را به خوبی می فهمد که حقیقت مذهب را اصلا نفهمیده است. خلاصه تصفیه روحی وقتی ممکن می شود که به خداوند از روی حقیقت ایمان آورده قلب خود را از بغض و حسد و طمع و شهوت به کلی پاک نموده آن را مهبط انوار الهی و مسکن روح مقدس خدا سازیم.

بدیهی است شخصی که قلباً به خدای قدوس ایمان آورده و حیات و هستی خود را از هر حیث با اراده الهی تسلیم نموده است به هیچ وجه امکان ندارد که خیالات نفسانی را به قلب خود راه دهد و به همسایگان و همنوعان خویش ظلم و ستم نماید. وقتی که خیالات فاسد را به قلب خود راه می دهیم و به همسایگان و همنوعان خویش ظلم و تعدی می کنیم و ریاکاری و حیله بازی را دوست می داریم، البته  این اعمال نشان می دهد که به وجود آفریدگار ایمان نیاورده و به صفات پاک الهی معتقد نشده ایم، زیرا اعمال و صفات رذیله به منزله انکار ذات مقدس الهی است. قلبی که از تابش انوار الهی روشن است، البته هیچگونه ظلمت و تاریکی نمی تواند در آن باقی ماند و همچنین ظلم و عداوت با ایمان حقیقی در آن واحد نمی توانند در یک جا جمع شوند؛ آیا ممکن است در آن واحد از یک سرچشمه آب شیرین و آب شور بیرون آید؟

اگر در تعالیم مسیح کاملا دقت کنیم، تصدیق خواهیم نمود که او مکرر بر علیه ریاکاری وعظ فرموده است. در آن عصر ریاکاری بین افراد جامعه چنان مرسوم شده بود که مردم نه تنها در معاملات خود با یکدیگر با ریاکاری سلوک و رفتار می نمودند، بلکه در مقابل احکام الهی نیز ریاکاری نموده هیچ وقت از رفتار و گفتار و کردار ریاکارانه خویش متاثر و منفعل نمی شدند. با اینکه لساناً به وحدانیت خدا معترف و رسماً از اهل ایمان به شمار می رفتند و عبادات خود را بحسب ظاهر مرتباً بجا می آوردند، باز هیچ گونه موافقتی در اقوال و اعمال ایشان مشاهده نمی شد، چون عادت مذموم ریا برای آنها طبیعت ثانوی شده و عبادات و فرایض مذهبی را از روی ریا کاری اجرا می نمودند نه با خلوص و صممیت، این بود که خداوند ما عیسی مسیح در تعالیم خود ریاکاری را جداً منع نموده و در خصوص سجده و عبادات تعلیم داد که باید همه عبادات و اطاعات ما از روی حقیقت و روحانیت به عمل آید و خدا را پدر مشفق و مهربان آسمانی خود بدانیم و در هر حال به ذات ازلی و ابدی و صفات او قلباً و روحاً اعتماد و توکل کنیم. به همین ملاحظه می بینیم که مسیح خدا را در انجیل به عنوان پدر معرفی می کند و مطالب فوق را عیناً نسبت به او خاطر نشان می نماید.

خداوند ما عیسی مسیح ایمان را با همین معنی تلقی کرده و به همین معنی هم تعلیم داده و شخصاً هم به موجب همین ایمان زندگانی نموده و مفهوم حقیقی آن را به واسطه زندگانی پاک و بی آلایش خود بر انسان کشف و اعلام فرمود. بنابراین ایمان حقیقی را با تمام معنی فقط و فقط در حیات پاک مسیح با کمال وضوح می توان مشاهده نمود، زیرا حیات پاک نمونه ایمان حقیقی بوده و یک قوه موثر و عجیب و حیرت آوری می باشد. گرچه معجزات و اعمال خارق العاده مسیح اغلب اشخاص را به حیرت و تعجب آورده است، باز بزرگترین موضوعی که در حیات وی بسی حیرت آور و شایان دقت می باشد، ایمان حقیقی اوست که همیشه صفات عالیه و ملکات فاضله او را در انظار جامعه بشر مانند آفتاب عالمتاب ظاهر و روشن می سازد. مقصود این است که شخصیت خود مسیح بزرگترین و عجیب ترین معجزاتش می باشد.

نظر به اینکه عیسی مسیح یک مقصود بلند و موضوع مهمی را تعقیب می نمود، و بدیهی است هر شخصی که در دوره حیات خویش یک مقصد مهم و عالی را تعقیب نماید، به مشکلات عظم دچار می گردد و به هر اندازه ای که دائره آن مقصد وسیعتر و بزرگتر باشد به همان اندازه دائره مشکلات و شدائد نیز وسیعتر می شود، به همین سبب معلم حقیقی بشر یعنی عیسی مسیح در زمان تجسم خویش در این عالم برای تعقیب مقصد سماوی خود به همه گونه مشکلات و شدائد دنیوی مصادف شد. امروزه اشخاصی در این محیط هستند که برای پیشرفت مقاصد مهمه و افکار عالیه خویش با اتخاذ تصمیم قظعی، خود را در راه تعقیب مقصود از اشخاص ثابت قدم نشان می دهند، اما باز در موقع بروز مشکلات و سختیهای فوق العاده فوراً از مقصود منحرف و از آرزوهای دیرین خود بکلی منصرف می شوند. اعجاز بزرگ حیات مسیح این است که در تعقیب مقصد سماوی خود از هیچگونه مشکلات و تجارب دنیوی ابداً متزلزل نشده و هیچ نوع ضعف و فتوری در قوه اراده او راه نیافته، بلکه بالعکس در انتشار مبادی روحانی و مقصد نهائی خویش همیشه امین و ثابت قدم بوده و از شاهراه حقیقت ولو موقتاً هم باشد هیچگاه منحرف نشده و در مواقع بروز سختی ها علائم جزئی هم از تزلزل و تردید در جبین و یا در گفتار و کردار وی ظاهر نگردیده است.

آری، مسلم است که عیسی مسیح معلم حقیقی نوع بشر در دوره تجسم خویش در این عالم یک مقصد عالی اتخاذ نموده و در تعقیب آن همیشه امین و ثابت قدم بود و هیچگونه مانعی او را از انجام این مقصد سماوی باز نداشت، چنانکه می بینیم روزی مردم همینکه معجزات و اعمال خارق العاده مسیح را دیدند، از مشاهده آن اعمال چنان مبهوت و مجذوب شدند که می خواستند او را به پادشاهی نصب نمایند. اما مسیح نظر به مقصد اصلی خویش از قبول خواهش انها جداً امتناع ورزیده فوراً از میان ایشان خارج گشت و کناره جوئی اختیار نمود. مسیح مانند یک پادشاه دنیوی با حشمت و شوکت ظاهری به این عالم نیامد مه مقام سلطنت را اشغال نماید و بر بشر حکومت کند، بلکه مانند یک انسان حلیم و متواضع در عالم بشریت ظاهر گردید تا به واسطه تعالیم عالیه و حیات پاک خویش انسانیت و محبت را بین افراد بشر تحکیم و سعادت حقیقی آنها را از هر حیث تامین نماید. او در ایام تجسم خویش در این دنیا هیچ وقت مایل نگردید که با قوای جبریه بر افراد بشر حکومت کند، بلکه پیوسته در این خیال بود که قلوب مردم را با دوستی و محبت تسخیر و اصلاح نماید. بدین سبب خداوند ما عیسی مسیح به هیچ وجه به مسائل سیاسی و امور مملکتی مداخله ننمود و از قبول حکومت دنیوی جداً امتناع ورزید. او همیشه در میان بیچارگان و افتادگان و آوارگان مانند یک دوست صمیمی زندگانی می نمود. به قدری با باجگیران و اشخاص پست با مودت و محبت مراوده و آمیزش نمود که بالاخره او را دوستدار صمیمی گناه کاران نامیدند. هرچند برای مسیح ممکن بود که در این عالم از حیث قدرت و شهرت به بلندترین مراتب دنیوی نائل گردد و اقتدار خود را با شکوهی هرچه تمام تر در انظار عالمیان ظاهر سازد، ولی باز به این قبیل چیزهای ظاهری اصلا اهمیتی نداد. او در همه احوال به حقیقت اتکاء و به خداوند متعال اعتماد و توکل می داشت. اساس زندگانی و مبنای تمام اعمالش بر راستی و حقیقت بود.

در اینجا اگر با دقت در زندگانی پاک مسیح بنگریم، خواهیم دید که حیات او برای ایمان به خدا یک نمونه حقیقی و سرمشق کاملی می باشد آری در آن ایام بسیار اشخاص به وجود و هستی خدا اقرار و اعتراف می نمودند لیکن در رفتار و حرکات خویش نشان می دادند که گویا هیچ اعتقادی به هستی خدا ندارند. اما عیسی مسیح حیات و جمیع امور حیاتی خود را کاملا به دست قدرت الهی تسلیم نموده و بجز ذات باریتعالی به هیچ چیز دیگری اعتماد و اعتنا نمی نمود. بارزترین دلیل این مدعا در موت او بر صلیب کاملا واضح و نمایان است، چه موت او نمونه حقیقی ایمان به خدا می باشد. عیسی مسیح همیشه با نهایت امانت و صداقت تابع حقیقت بود و در همه حال حقیقت را بی اندازه دوست می داشت، چنان که بالاخره جان عزیز خود را در راه حقیقت فدا نمود. مسیح می توانست موقتاً از حقیقت منحرف شده با دشمنان موافقتی بنماید، ولی چون این حرکت با مقصد نهائی و شرافت شخصی او منافات کلی داشت، بنابراین هیچگاه منافع شخصی خود را در نظر نگرفت و از حقیقت انحراف نورزید. فراموش نشود که عیسی مسیح هیچ وقت در ترویج نظریات خود به تهدید متوسل نگردید، زیرا او فقط بدین مقصود در این عالم مجسم شد که با تعالیم عالیه و زندگانی پاک خود روابط اتحاد و مودت و محبت را در بین افراد بشر تحکیم نماید و آنها را به طرف سعادت حقیقی سوق دهد. او برای اتلاف نفوس بشر به دنیا نیامد، بلکه فقط برای این مقصود آمد که یک حیات تازه و روح جدیدی به انسان عطا نماید. آیا شخصی که در ضمن تعلیمات خود می گوید : « دشمنان خود را محبت نمائید». ممکن بود ابناء بشر را با آتش قهر و غضب بسوزاند و آنها را نیست و نابود سازد؟

اشخاص بسیار، موت مسیح را برصلیب با قدر و شرف او نامناسب دانسته اند، در حالی که این قسم موت برای ثبوت صداقت و امانت و استقامت او در اجرای هدف آمال خویش یک دلیل محکم و ثابتی می باشد، و شرافت و بزرگواری واقعی مسیح در مرگ او بر صلیب و ایمان حقیقی اوست.

امروزه نیز برای کسی که از ته دل جوینده حقیقت است انواع زحمات و مشقات رخ می نمایدو می توان گفت ایمان به خداوند عبارت از این است که انسان در همه حال خواصه در تجارب گوناگون عالم با یک جسارت و شهامت اخلاقی و طهارت قلبی زندگانی کند و تمام دارائی و حتی حیات و هستی خود را نیز در راه حق و حقیقت فدا سازد.

ایمان ما به خداوند قادر مطلق باید بدین قسم باشد، از روی حقیقت و استقامت تام، نه با ریاکاری و دنیا پرستی.