اعمال رسولان
فصل ۹
۱ امّا سولس هنوز تهدید و قتل بر شاگردانخداوند همی دمید و نزد رئیس کَهَنَه آمد،
۲ و از او نامهها خواست به سوی کنایسی که در دمشق بود تا اگر کسی را از اهل طریقت خواه مرد و خواه زن بیابد، ایشان را بند برنهاده، به اورشلیم بیاورد.
۳ و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری از آسمان دور او درخشید
۴ و به زمین افتاده، آوازی شنید که بدو گفت، ای شاؤل، شاؤل، برای چه بر من جفا میکنی؟
۵ گفت، خداوندا تو کیستی؟ خداوند گفت، من آن عیسی هستم که تو بدو جفا میکنی.
۶ لیکن برخاسته، به شهر برو که آنجا به تو گفته میشود چه باید کرد.
۷ امّا آنانی که همسفر او بودند، خاموش ایستادند چونکه آن صدا را شنیدند، لیکن هیچکس را ندیدند.
۸ پس سولس از زمین برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هیچکس را ندید و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند،
۹ و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید.
۱۰ و در دمشق، شاگردی حنانِیا نام بود که خداوند در رؤیا بدو گفت، ای حنّانیا! عرض کرد، خداوندا لبّیک!
۱۱ خداوند وی را گفت، برخیز و به کوچهای که آن را راست مینامند بشتاب و در خانهٔ یهودا، سولس نامِ طرسوسی را طلب کن زیرا که اینک، دعا میکند،
۱۲ و شخصی حنّانیا نام را در خواب دیده است که آمده، بر او دست گذارد تا بینا گردد.
۱۳ حنّانیا جواب داد که ای خداوند، دربارهٔ این شخص از بسیاری شنیدهام که به مقدّسین تو در اورشلیم چه مشقّتها رسانید،
۱۴ و در اینجا نیز از رؤسای کَهَنَه قدرت دارد که هر که نام تو را بخواند، او را حبس کند.
۱۵ خداوند وی را گفت، برو زیرا که او ظرف برگزیده من است تا نام مرا پیش امّتها و سلاطین و بنیاسرائیل ببرد.
۱۶ زیرا که من او را نشان خواهم داد که چقدر زحمتها برای نام من باید بکشد.
۱۷ پس حنّانیا رفته، بدان خانه درآمد و دستها بر وی گذارده، گفت، ای برادر شاؤل، خداوند، یعنی عیسی که در راهی که میآمدی بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بینایی بیابی و از روحالقدس پر شوی.
۱۸ در ساعت از چشمان او چیزی مثل فلس افتاده، بینایی یافت و برخاسته، تعمید گرفت.
۱۹ و غذا خورده، قوّت گرفت و روزی چند با شاگردان در دمشق توقّف نمود.
۲۰ و بیدرنگ، در کنایس به عیسی موعظه مینمود که او پسر خداست.
۲۱ و آنانی که شنیدند تعجّب نموده، گفتند، مگر این آن کسی نیست که خوانندگان این اسم را در اورشلیم پریشان مینمود و در اینجا محضِ این آمده است تا ایشان را بند نهاده، نزد رؤسای کَهَنَه برد؟
۲۲ امّا سولس بیشتر تقویت یافته، یهودیانِ ساکن دمشق را مجاب مینمود و مبرهن میساخت که همین است مسیح.
۲۳ امّا بعد از مرور ایام چند یهودیانْ شورا نمودند تا او را بکشند.
۲۴ ولی سولس از شورای ایشان مطلّع شد و شبانهروز به دروازهها پاسبانی مینمودند تا او را بکشند.
۲۵ پس شاگردان او را در شب در زنبیلی گذارده، از دیوار شهر پایین کردند.
۲۶ و چون سولس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، لیکن همه از او بترسیدند زیرا باور نکردند که از شاگردان است.
۲۷ امّا بَرنابا او را گرفته، به نزد رسولان برد و برای ایشان حکایت کرد که چگونه خداوند را در راه دیده و بدو تکلّم کرده و چطور در دمشق به نام عیسی به دلیری موعظه مینمود.
۲۸ و در اورشلیم با ایشان آمد و رفت میکرد و به نام خداوند عیسی به دلیری موعظه مینمود.
۲۹ و با هلینستیان گفتگو و مباحثه میکرد. امّا درصدد کشتن او برآمدند.
۳۰ چون برادران مطّلع شدند، او را به قیصریّه بردند و از آنجا به طَرسُوس روانه نمودند.
۳۱ آنگاه کلیسا در تمامی یهودیّه و جلیل و سامره آرامی یافتند و بنا میشدند و در ترس خداوند و به تسلّی روحالقدس رفتار کرده، همی افزودند.
۳۲ امّا پطرس در همهٔ نواحی گشته، نزد مقدّسین ساکن لُدَّه نیز فرود آمد.
۳۳ و در آنجا شخصی اینیاس نام یافت که مدّت هشت سال از مرض فالج بر تخت خوابیده بود.
۳۴ پطرس وی را گفت، ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا میدهد. برخیز و بستر خود را برچین که او در ساعت برخاست.
۳۵ و جمیع سَکَنه لُدَّه و سارون او را دیده، به سوی خداوند بازگشت کردند.
۳۶ و در یافا، تلمیذهای طابیتا نام بود که معنی آن غزال است. وی از اعمال صالحه و صدقاتی که میکرد، پر بود.
۳۷ از قضا در آن ایّام او بیمار شده، بمرد و او را غسل داده، در بالاخانهای گذاردند.
۳۸ و چونکه لُدَّه نزدیک به یافا بود و شاگردان شنیدند که پطرس در آنجا است، دو نفر نزد او فرستاده، خواهش کردند که در آمدن نزد ما درنگ نکنی.
۳۹ آنگاه پطرس برخاسته، با ایشان آمد و چون رسید او را بدان بالاخانه بردند و همهٔ بیوهزنان گریهکنان حاضر بودند و پیراهنها و جامههایی که غزال وقتی که با ایشان بود دوخته بود، به وی نشان میدادند.
۴۰ امّا پطرس همه را بیرون کرده، زانو زد و دعا کرده، به سوی بدن توجه کرد و گفت، ای طابیتا، برخیز! که در ساعت چشمان خود را باز کرد و پطرس را دیده، بنشست.
۴۱ پس دست او را گرفته، برخیزانیدش و مقدّسان و بیوهزنان را خوانده، او را بدیشان زنده سپرد.
۴۲ چون این مقدّمه در تمامی یافا شهرت یافت، بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
۴۳ و در یافا نزد دبّاغی شمعون نام روزی چند توقّف نمود.
ج) ایمان آوردن سولس طرسوسی (۹:۱-۳۱)
۹:۱-۲ باب نهم نقطه عطفی را در کتاب اعمال رقم میزند. تا به اینجا پطرس با موعظهی کلام به ملت اسرائیل از جایگاه اول برخوردار بود، اما از این پس پولس رسول به تدریج تبدیل به سرشناسترین چهره میشود و انجیل نیز در سطح وسیعی در میان غیریهودیان گسترش مییابد.
احتمالاً سولس طرسوسی در این هنگام بالغ بر سی سال سن داشت. به طور کل ربیها وی را یکی از متدینترین افراد جوان در مذهب یهود میدانستند. از جهت غیرت مذهبی او از تمام همقطاران خود پیشی گرفته بود.
او با مشاهده رشد ایمان مسیحی که به طریقت مشهور بود، آن را تهدیدی علیه مذهب خود میشمرد. از این رو با قدرتی مهارناپذیر در پی نابودی این فرقهی خطرناک برآمد. به عنوان مثال، او از رئیس کهنه حکم رسمی دریافت نمود تا در دمشق، سوریه به جستجوی شاگردان عیسی بپردازد و ایشان را بند نهاده، به جهت محاکمه و مجازات به اورشلیم ببرد.
۹:۳-۶ گروه همسفران او به نزدیک دمشق رسیدند. ناگاه نور عظیمی از آسمان دور او درخشید و باعث شد پولس به زمین بیفتد. او آوازی شنید که بدو گفت: «ای شائول، ای شائول، برای چه بر من جفا میکنی؟» هنگامی که شائول پرسید: «خداوندا، تو کیستی؟» در جواب به او گفته شد: «من آن عیسی هستم که تو بدو جفا میکنی.»
برای درک بهتر احساسات سولس در این لحظه، لازم است به یاد آوریم که بر او مسلم شده بود که عیسی ناصری کشته شده و در یک قبر یهودی دفن شده بود. از آنجا که رهبر این فرقه کشته شده بود، چه بهتر که پیروان او نیز از بین بروند و آنگاه زمین از این مصیبت در امان خواهد بود.
حال پولس با قدرتی خرد کننده درمییابد که عیسی نه تنها نمرده بلکه از مردگان برخاسته و به دست راست پدر در آسمان جلال یافته است! همین دیدار با نجاتدهنده پرجلال بود که تمام اهداف و جهتگیری زندگی او را تغییر داد.
آن روز سولس آموخت هر گاه که بر شاگردان عیسی جفا رساند، در حقیقت بر خود خداوند جفا میکند. دردی که بر اعضای این بدن بر روی زمین عارض شده بود را سرِ بدن در آسمان حس میکرد.
سولس ابتدا تعلیم را آموخت و سپس نسبت به وظیفهی خود توجیه شد. ابتدا او از خود شخص عیسی تعلیم یافت. پس به دمشق اعزام شد تا در آنجا نسبت به وظیفه خود آگاه شود.
۹:۷-۹ آنانی که همسفر او بودند در این لحظه در بهت و حیرت فرو رفته بودند. آنها صدایی از آسمان شنیده بودند، اما نه آن واژههای دقیقی که سولس به گوش خود شنیده بود (۲۲:۹). آنها خداوند را ندیده بودند؛ تنها سولس او را دیده بود و به رسالت خوانده شده بود.
این فریسی مغرور اکنون به دست دیگران به دمشق برده شد، جائی که سه روز نابینا باقی ماند. در این فاصله او چیزی نخورد و نیاشامید.
۹:۱۰-۱۴ هر شخصی میتواند پیامدهای این جبر را بر مسیحیان دمشق در ذهن خود مجسم نماید. آنها میدانستند که سولس در راه است تا آنها را دستگیر نماید. آنها برای مداخله الهی دعا کرده بودند. حتی به خود این جرأت را داده بودند تا برای ایمان آوردن وی دعا نمایند. اما اکنون شنیده بودند که دشمن بزرگ ایمان، خود مسیحی شده است. باور چنین امری برایشان بسیار دشوار بود.
هنگامی که خداوند به حنانیا، یکی از ایمانداران دمشق گفت که به ملاقات سولس برود، او هرگونه ترس و اضطرابی را که نسبت به این مرد در دل داشت کنار نهاد. اما هنگامی که اطمینان یافت سولس اکنون بجای جفا رساندن دعا میکند به خانه یهودا در کوچه راست رفت.
۹:۱۵-۱۶ خداوند برای سولس نقشههای عجیبی در نظر داشت، «... او ظرف برگزیدهی من است تا نام مرا پیش امتها و سلاطین و بنی اسرائیل ببرد. زیرا که من او را نشان خواهم داد که چقدر زحمتها برای نام من باید بکشد.» سولس پیش از هر چیز رسول امتها بود، و این مأموریت او را به نزد سلاطین رهسپار خواهد ساخت. اما او نیز به هموطنان همنژاد خود بشارت خواهد داد، و در این اثنا جفای بسیار متحمل خواهد شد.
۹:۱۷-۱۸ حنانیا با نمایشی زیبا از محبت و فیض مسیحی، مشارکت کامل خود را با گذاردن دستها بر وی و خطاب قرار دادن او به نام «ای برادر شائول» و توضیح علت آمدن خود، ظاهر ساخت.
این عمل او به این خاطر بود تا سولس بینایی یابد و از روحالقدس پر شود. باید توجه داشت که در اینجا روحالقدس توسط دست گذاردن یک شاگرد ساده به سولس عطا شد. حنانیا همان شخصی است که مفسران آن را «فرد عامی» مینامند. اینکه خداوند در این امر شخصی را که در زمرهی رسولان نبود به کار گرفت مسلماً برای کسانی که امتیازات روحانی را به روحانیون محدود میکند ناخوشایند است.
هرگاه شخصی به طور حقیقی ایمان میآورد، همواره پیامدهای مشخصی در وی به تحقق میپیوندد. برای محک زدن اصالت ایمان شخص همواره نشانههایی وجود دارند. در مورد سولس طرسوسی نیز چنین بود. این نشانهها چه بودند؟ فرانسیس دبیلو. دیکسون (Francis W. Dixon) فهرستی از آنها را ارایه میکند:
۱. او خداوند را ملاقات کرده و صدایش را شنید (اعمال ۹:۴-۶). او یک مکاشفهی الهی دریافت کرد. و تنها آن مکاشفه او را متقاعد ساخته و او را تبدیل به یک یوالکننده فروتن و یک شاگرد وقف شده کرد.
۲. اشتیاقی در وی پدید آمد تا از خداوند اطاعت نموده و ارادهی او را به جا آورد (اعمال ۹:۶).
۳. او دعا کرد (اعمال ۹:۱۱).
۴. او تعمید یافت (اعمال ۹:۱۸).
۵. او در شراکت با خدا با قوم او متحد شد (اعمال ۹:۱۹).
۶. او با قدرت موعظه نمود (اعمال ۹:۲۰).
۷. او در فیض رشد نمود (اعمال ۹:۲۲).
نکاتی در باب خدمت « ایمانداران عام »
یکی از مهمترین درسهایی که میتوانیم از کتاب اعمال بیاموزیم این است که مسیحیت یک حرکت همگانی است و مختص به یک طبقه یا قشر خاص همچون کاهنان یا روحانیون نیست، بلکه برای تمام ایمانداران است.
هارناک بر این باور است که
بزرگترین روزهای اولیه کلیسا را معلمان و مبشران و رسولان به ارمغان نیاوردند، بلکه این پیروزیها پیامد مأموریتهای غیررسمی بود.
دین اینگ (Dean Inge) نوشته است:
مسیحیت همچون یک مذهب عامی آغاز شد... آیندهی مسیحیت به همین ایمانداران معمولی بستگی دارد....
بریان گرین (Bryan Green) مینویسد:
آیندهی مسیحیت و بشارت به دنیا در دستان زنان و مردان عامی قرار دارد و نه در دستان خادمین حرفهای مسیحیت.
لیتون فورد (Leighton Ford) میگوید:
کلیسایی که بشارت کلام را محدود به متخصصان میکند در حقیقت از هدف سرخود و الگوی جامع مسیحیان اولیه تعدی میورزد.... بشارت وظیفهی تمام کلیسا بود و نه «شخصیتهای نامدار.»
و سرانجام جی. اِ. استوارت (J. A. Stewart) مینویسد:
هر عضو جماعت محلی با روابط شخصی خود جانی برای مسیح صید میکرد و سپس این نوزادان تازه متولد شده به کلیساهای محلی آورده میشدند و تعلیم یافته در ایمان به نجات دهنده تقویت میشدند. و آنها نیز بیرون رفته چنین عمل میکردند.
حقیقت مطلب این است که در کلیسای رسالتی نه شخص و نه روحانی یا خادمی عهدهدار جماعت محلی نبود. یک کلیسای محلی به طور طبیعی شامل مقدسین، اسقفان و شماسان بود (فیلپیان ۱:۱). مقدسین در عهد جدید همه خادم بودند. اسقفان همان شماسان، ناظران یا راهنمایان امور روحانی بودند. شماسان همان خادمینی بودند که عهدهدار امور مالی و دیگر امور کلیسای محلی بودند.
هیچیک از اسقفان یا مشایخ در مقام روحانی عمل نمیکردند. مجموعهای از مشایخ در کنار یکدیگر به عنوان شبانان جماعت خود فعالیت میکردند.
اما ممکن است این سوال مطرح گردد، «رسولان، انبیاء، مبشرین، شبانان و معلمان چطور؟ آیا آنها افراد روحانی کلیسای اولیه نبودند؟» پاسخ این سوال در افسسیان ۴:۱۲ یافت میشود. این عطا بدین جهت به کلیسا عطا شده بود تا مقدسین را تجهیز نماید که بتوانند از عهدهی خدمت برآیند و بدن مسیح را بسازند. هدف این نبود که آنها خود را همچون مقامات دایمی بر جماعتهای محلی تحمیل نمایند. بلکه تا هنگامی که کلیسای محلی روی پای خود بایستد به فعالیت خود ادامه دهند. سپس میتوانستند جماعتی دیگر تأسیس کرده و به تقویت آن بپردازند.
بر طبق تاریخ شناسان کلیسا، نظام روحانیت در قرن دوم شکل گرفت. و در دورهی اعمال شناخته شده نیست. این امر مانعی در برابر بشارت و توسعه کلیسا قلمداد میشده زیرا که عده بسیاری را به عده قلیلی وابسته میساخت.
ایمانداران در عهد جدید نه تنها خادمین، بلکه کاهنان نیز هستند. آنها در مقام کاهنان مقدس توسط ایمان به طور دایمی به حضور خدا دسترسی دارند تا او را بپرستند (۱ پطرس ۲:۵). ایمانداران در مقام کاهنان ملوکانه این حق را دارند تا فضایل او را که شما را از ظلمت به نور عجیب خود فراخوانده است اعلام نمایند (۱ پطرس ۲:۹). کهانت تمام ایمانداران بدین معنا نیست که هر شخصی این حق را دارد تا به طور علنی به بشارت و تعلیم بپردازد؛ کهانت در درجه اول به پرستش و شهامت مربوط است. البته این امر به منزله این نیست که در کلیسا دیگر گروه خاصی از کاهنان بر پرستش و خدمت نظارت نداشته باشند.
۹:۱۹-۲۵ شاگردان در دمشق با روی خوش سولس را پذیرفتند. دیری نپائید که او به کنایس راه یافت، و با شجاعت اعلام نمود که عیسی پسر خداست. شنوندگان یهودی در حیرت فرو رفته بودند. آنها میدانستند که سولس از نام عیسی متنفر است. حال او موعظه میکرد که عیسی خدا است! چگونه این امر ممکن بود؟
اینکه او در دیدار اول چقدر در دمشق ماند را ما نمیدانیم. با این حال از غلاطیان ۱:۱۷ میآموزیم که او دمشق را ترک کرده برای مدت نامشخصی درعربستان بسر برد، و سپس به دمشق بازگشت. سفر به عربستان در چه قسمت از باب ۹ کتاب اعمال میتواند رخ داده باشد؟ احتمالاً بین آیات ۲۱ و ۲۲.
بسیاری از خادمین کهنهکار پیش از اینکه به بشارت اعزام شوند یک دوره تجربهی بیابان یا عربستان را پشت سر نهادهاند.
سولس در عربستان این فرصت را داشت تا بر وقایع بزگی که در زندگیش رخ داده است تمرکز نماید، مخصوصاً انجیل فیض خدا که به او سپرده شده بود. هنگامی که او به دمشق بازگشت (آیه ۲۲). وقتی او به دمشق بازگشت قادر بود یهودیان را در کنایس شگفت زده سازد. مبرهن سازد که عیسی همان مسیح اسرائیل است. این امر به قدری آنان را خشمگین ساخت که تصمیم گرفتند برعلیه وی شورا نمایند، او که زمانی مدافع آنها بود، اکنون «مرتد»، «خائن» و «یاغی» گشته بود. سولس در شب در زنبیلی گذاشته شد و از سوراخی که در دیوار شهر بود گریخت. این یک خروج خفتبار محسوب میشد، او به هر حال اکنون یک مرد شکسته بود، و مردان شکسته و فروتن به خاطر مسیح این خفت و خواری را که دیگران از آن اجتناب میورزند متحمل میشوند.
۹:۲۶-۳۰ از دیدگاه انسانی اورشلیم خطرناکترین مکان برای سولس محسوب میشد. با این حال اطمینان از اینکه او در ارادهی خدا گام برمیدارد، به او اجازه میداد که به جهت سلامت شخصی خود این کار را بکند.
بر سر این موضوع که آیا این اولین دیدار سولس به عنوان یک مسیحی از اورشلیم بود یا اینکه دیداری دیگر سه سال پس از ایمان او رخ داده است (غلا ۱:۱۸). موضوع بحث بوده است. او در دیدار اول خود از اورشلیم پطرس و یعقوب را ملاقات نمود و نه رسول دیگری. اینجا در آیهی ۲۷ میخوانیم که برنابا او را... به نزد رسولان برد. مسلماً این آیه هم میتواند به این معنا باشد که او نزد پطرس و یعقوب برده شد یا اینکه نزد تمام رسولان. اگر مقصود تمام رسولان است پس این دیدار دوم ازاورشلیم است، که در جایی دیگر ذکر نشده است.
در ابتدا شاگردان در اورشلیم از پذیرفتن سولس بترسیدند، چرا که در صداقت اعتراف ایمان او شک داشتندو برنابا با اظهار صمیمیت با سولس ثابت نمود که واقعاً پسر تسلی (معنای برنابا) است و ایمان آوردن وی را برای دیگران بازگو نموده از شهادت جسورانه او برای مسیح در دمشق برای آنها سخن گفت. دیری نپائید که ایمانداران وقتی پی بردند او به دلیری موعظه مینمود اصالت ایمان او را باور نمودند. او در میان هلندِستیان با مخالفت روبرو شد. هنگامی که برادران دیدند که زندگی او در میان این یهودیان با خطر روبرو است، او را تا به بندر قیصریه همراهی کردند. او از آنجا به زادگاه خود در طرسوسی، حوالی کرانه جنوب شرقی آسیای صغیر رفت.
۹:۳۱ سپس کلیساها در فلسطین نفس راحتی شیدند. دیگر زمان آن بود که حاصل کار خود را استحکام بخشند، و ببینند که مشارکت آنها چه در تعداد و چه از نظر روحانی رشد مییابد.
۳. کلیسا تا به اقصای جهان (۹:۳۲- ۲۸:۳۱)
الف) بشارت پطرس به امتها (۹:۳۲- ۱۱:۱۸)
۹:۳۲-۳۴ اکنون با بازگشت روایت به سوی پطرس، او را در حال دیدار از ایمانداران در نقاط مختلف یهودیه میبینیم. او به لده شهری در شمال غربی اورشلیم و در مسیر یافا میآید. در آنجا او مفلوجی را مییابد که مدت هشت سال بر تخت خوابیده بود. پطرس او را به نام صدا میزد و به او اعلان میکند که عیسی مسیح او را شفا میدهد. اینیاس بیدرنگ برخاست و بستر خود را جمع نمود. بسیار محتمل است که اینیاس هم حیات روحانی و هم شفای جسم را در یک آن دریافت نمود.
۹:۳۵ این مفلوج شفا یافته در شهر لده و تمامی دشت سارون برای خداوند شهادتی شد. نتیجه این شد که بسیاری به سوی خداوند بازگشت کردند.
۹:۳۶-۳۸ یافا بزرگترین شهر بندری فلسطین بود که در حدود ۳۰ مایلی شمال غربی اورشلیم و در کرانهی دریای مدیترانه قرار داشت. در میان مسیحیان آنجا بانویی خوشقلب به نا طابیتا بود که به خاطر فراهم کردن پوشاک فقیران همه او را میشناختند. هنگامی که او به طور ناگهانی بمرد شاگردان پیامی فوری به لده فرستاده از پطرس خواستند بیدرنگ به آنجا برود.
۹:۳۹-۴۱ او به محض رسیدن به آنجا همهی بیوهزنان را که با اندوه فراوان گریه میکردند و پیراهنها و جامههایی که غزال برای آنها دوخته بود را به یکدیگر نشان میدادند. او از آنها خواست که آنجا را ترک نمایند، و سپس زانو زد و دعا کرد و به طابیتا فرمان داد که برخیزد. بیدرنگ حیات به او بازگشت و به دوستان مسیحی خود پیوست.
۹:۴۲ معجزهی زنده شدن طابیتا چنان شهرت یافت که بسیاری به خداوند ایمان آوردند. با این حال از مقایسهی بین آیهی ۴۲ و ۳۵ چنین به نظر میرسد که از شفای اینیاس عدهی بیشتری ایمان آوردند تا زنده شدن طابیتا.
۹:۴۳ پطرس روزی چند نزد دباغی شمعون نام توقف نمود. ذکر پیشه شمعون در اینجا قابل توجه است. یهودیان دباغی را پیشه بدنامی میدانستند. تماس دایمی بااجساد حیوانات مرده از نظر شرعی ناپاکی میآورد. این حقیقت که پطرس نزد شمعون ماند حاکی از آن است که پطرس دیگر در بند این رسوم یهودی نبود.
بارها خاطر نشان شده است که ما در این بابها ایمان آوردن یکی از اخلاف پسران نوح را پیش رو داریم. بدون تردید خواجهسرای حبشی از نسل حام بود (باب ۸) و سولس طرسوسی (باب ۹) فرزند سام. اکنون در باب ۱۰ یکی از افراد نسل یافث را پیش رو داریم. این رویداد شهادتی جالب توجه از این حقیقت که انجیل متعلق به تمام نژادها و فرهنگها است و در مسیح تمام این تمایزها برداشته شده محسوب میشود. همان گونه که پطرس در باب ۲ از کلید درهای ملکوت برای گشودن درهای ایمان به سوی یهودیان سود جست، در اینجا و برای امتها نیز چنین میکند.