فصل چهاردهم
سینا
خروج ۱۹و ۲۰
این دو با سرآغاز دوره ای جدید است. همانگونه که پیشتر گفتیم تا فصل ۱۸ دوران فیض حاکم بود وبنا به همین دلیل تمام روابط خدا با قوم تحت الشعاع فیض بود، اما از این قسمت قوم با رضایت کامل خود را تحت الزامات سر سخت شریعت قرار می دهند. کوه سینا تجلی این دوره است و به همین دلیل هم تا به آخر در بطن این دوره قرار دارد. رسول نویسنده رساله به عبرانیان کوه صهیون که تخت فیض آسمانی در آن قرار دارد مقایسه می نمایدو چنین می گوید، "زیرا تقرب نجسته اید به کوهی که می توان لمس کرد و به آتش افروخته و نه به تاریکی و ظلمت و باد سخت، و نه به آواز کرنا و صدای کلامی که شنوندگان التماس کردند که آن کلام دیگر بدیشان گفته نشود ............ بلکه تقرب جسته اید به جبل صهیون" (عبرانیان ۱۲: ۱۸ ــ ۲۲). او نشان می دهد که سینا در گشته و دوره ای دیگر جای آن را گرفته است که تجلی این دوره ، کوه صهیون است. بابهایی که پیش رو داریم با باب قبل ارتباط دارند زیرا زمان و مکان به طور مجزا درآن مشخص شده اند. "در ماه سوم از بیرون آمدن بنی اسرائیل از زمین مصر ، در همان روز به صحرای سینا آمدند. و از رفیدیم کوچ کرده ، به صحرای سینا رسیدند و در بیابان اردو زدند و اسرائیل در آنجا در مقابل کوه فرود آمدند" (آیات ۱و۲). پس خدا کلامی را که به موسی گفته بود به انجام رسانید ، "البته با تو خواهم بود. و علامتی که من تو را فرستاده ام این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آوردی خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد" (خروج۳: ۱۲). آنها باید جشنی برای خداوند بر پا کنند (مراجعه نمایید به خروج ۵: ۱و ۱۰: ۹) و باید با شناخت از خود و آگاهی از خواسته قلبی یهوه این جشن را برگزار کنند. اما باید با روشی جدید آزمایش شوند. فیض آنها را تفحص نموده بود و چیزی جز نا اطاعتی ، شورش و گناه ندیده بود، و اکنون موعد آن رسیده بود که توسط شریغت محک زده شوند. این امر در تمام تدابیر الهی هدف بوده است ــ که انسان را آزموده تا به ذات خود پی ببرد، و بداند که تنها نام خداوند قدوس است، به عبارتی دیگر گرچه او از یک سو فساد علاج ناپذیر ذات ما را بر ما آشکار نمود ، لیکن از سویی دیگر چهره واقعی خود را نیز بر ما مکشوف ساخت ــ هر مکاشفه از او بر بنیاد رابطه او با قوم استوار است. بدینوسیله او به انسان آموخت که ، اگر چه انسان کاملاً تباه شده و به گمراهی کشده شده است، اما او مددکار انسان و در او نجات مهیا است، فقط در او. اعطای شرعت در این واقعه از اهمیت بسیاری برخوردار است. از این رو تمام حوادث و کم و کیف موضوع توجه خاص ما را می طلبد.
« و موسی نزد خدا بالا رفت ، و خداوند از میان کوه او را ندا در داد و گفت: "به خاندان یعقوب چنین بگو، و بنی اسرائیل را خبر بده: شما آنچه را که من به مصریان کردم دیده اید، و چگونه شما را بر بالهای عقاب برداشته ، نزد خود آورده ام. و اکنون اگر آواز مرا فی الحقیقه بشنوید، و عهد مرا نگاه دارید، همانا خزانه خاص من جمیع قومها خواهید بود. زیرا که تمامی جهان، از آن من است. و شما برای مملکت کهنه و امت مقدس خواهید بود. این است آن سخنانی که به بنی اسرائیل می باسد گفت." پس موسی آمده، مشایخ قوم را خواند، و همه این سخنان را که خداوند امر فرموده بود، بر ایشان القا کرد. و تمامی قوم به یک زبان در جواب گفتند: "آنچه خداوند امر فرموده است ، خواهیم کرد." و موسی سخنان قوم را باز به خداوند عرض کرد. و خداوند به موسی گفت: "اینک من در بر مظلم نزد تو بشنوند، و بر تو نیز همیشه ایمان داشته باشند» (آیات ۳ ــ ۹).
دو چیز است که خدا به موسی مأموریت داد تا آنها را برای بنی اسرائیل بگوید. در وهله اول ، او به آنها یاد آوری می کند مه برای آنها چه کاری انجام داده است، به نحویکه به ناتوانی کامل خود پی ببرند و بدانند که هر چه دارند از خدا دارند. او می گوید "دیده اید" ، " آنچه که من به مصریان کردم" و "چگونه شما را بر بالهای عقاب برداشته نزد خود آوردم". او قوم را از چنگال فرعون رهایی بخشید و فرعون و لشکریانش را منهدم ساخت و با قدرت الهی خود آنها را نزد خود آورده با آنها ارتباط بر قرار نمود. او برای آنها همه کار کرد و برای اینکه این امر بر آنها به ثبوت برسد از فهم و درک خود آنها استفاده نمود و در این راه ، یادآوری منشأ برکاتی که یاقتند دل آنها را مالامال از قدر شناسی و تشکر می کرد. سپس در گام بعدی پیشنهادی مطرح می کند. "و اکنون اگر آواز مرا فی الحقیقه بشنوید، و عهد مرا نگاه دارید، همانا خزانه خاص من جمیع قومها خواهید بود. زیرا که تمامی جهان، از آن من است" و غیره. قبول این پیشنهاد باید به شکلی برجسته مشخص می شد. خدا اسرائیل را با قدرت خود نجات داده بود: و در جهت تحقق فیض و محبت خود آنها را قوم خود خطاب نمود، و وعده داد که آنها را به سرزمینی بیاورد که در آن شیر و شهد جاریست (خروج ۳:۷و۸) ؛ و سرچشمه همه اینها فیض محض دل او بود، و تحت تأثیر شرایط انسانی قرار نداشت. و خدا با اشاره به کاری که برای آنها کرده است موضوع را به آنها یادآوری می نماید. اما اکنون برای آزمودن آنها چنین می گوید: "جایگاه شما و برکاتی که می یبابید همه منوط به اطاعت شما است، تا کونو هر کاری برای شما انجام دادم، اما اکنون دیگر قصد دارم تداوم این لطف را وشروط به کارهای خودتان کنم. آیا قول می دهید که از کلام و عهد من که تحت چنین شرایط است اطاعت نمایید؟ " این همان پیشنهادی بود که موسی مأمور شد تا آن را برای بنی اسرائیل بازگو نماید.
و موسی وفادارانه این مأموریت را به انجام رسانید. او "مشایخ قوم را خواند، و همه این سخنان را که خداوند او را فرموده بود، بر ایشان القا کرد" (آیه ۷). مطمئناً چنین پیغامی تأثیر عمیقی درآنها ایجاد می کرد. حداقل باید انتظار می رفت که به زمانی نیاز باشد تا اهمیت موضوع بررسی شود. آنها نمی توانستند به زودی فراموش نمایند که بارها و بارها مرتکب گناه شده اند، حتی در مدت این سه ماهی که از عبور آنها از دریای سرخ می گذشت ، چرا که برئوز هر دشواری ، قصور و گناه آنان را نمایان ساخته بود. بنابراین اگر تنها نگاهی به تجارب گذشته خود می انداختند، در می یافتند که با پذیرش شرایط جدید همه چیز به باد فنا می رفت و مطمئناً به یکدیگر می گفتند: "ما بارها و بارها نااطاعتی کردیم، و می ترسیم که مبادا دوباره چنین شود، به ناچار باید کفاره اعمال خود را بپردازیم. خیر، ما باید خود را بی قید و شر به فیضی که ما را رهانید، هدایت نمود و در طول سفرمان در بیابان ما را حفظ نمود بسپاریم. اگر هنوز فیض سلطنت نمی کند ، پس ما مردمان گمشده ای هستیم". اما با اینحال به دور از این قضایا، آنها دردم این شرایط را پذیرفته گفتند: "آنچه خداوند امر فرموده است، خواهیم کرد". تجارب گذشته آنها همه بی ثمر بود. پس آنها از نادانی خود پرده برداشتند، همچنین از ذات خدا و هم ذات دل خود. در حقیقت این مهلک ترین خطای آنها بود. آنها به جای اینکه نسبت به فیض اصرار ورزند و "خدای خود را آنگونه که بود، یعنی خدای فیض را رها نکنند" ، به خاطر احساس عجز و ناتوانی خود با حماقت محض همه چیز را تحت الشعاع این موضوع قرار دادند که "برای خدا چگونه می توانند باشند"، که این خود اصل شریعت است. اکنون نیز چنین است. انسان از روی حماقت و کوری خود همیشه به دنبال این است که با اعمال خود برکت را به دست آورد، و نجاتی را که در فیض محض است نمی پذیرد؛ زیرا او نمی خواهد قبول کند که چیزی نیست، و فیض خدا همه چیز را مهیا می کند و نه اعمال انسان. از این رو این همان نبردی است که غرور و خود ستایی گناهکار را جریحه دار می کند، و بدینسان قلب تباه شده او را به مقاومت تحریک می کند.
موسی پیغام را برای قوم خود بازگو کرد، و خداوند نیر در تدارک ایجاد یک رابطه جدید با قوم خود بود رابطه ای که در چارچوب شریعت بنا نهاده شده . اول از همه موسی را در جیگاه یک شفیع قرار می دهد. "اینک من در ابر مظلم نزد تو می آیم تا هنگامی که به تو سخن گویم قوم بشنوند و بر تو نیز همیشه ایمان داشته باشند". او به موسی جایگاهی عطا می کند تا قوم مجبور باشند آن را بپذیرند. سپس فرامین اداره و رهبری قوم عطا می شود که در واقع معیار خواسته های خدا را روشن می سازند. هر دستوری که در اینجا صادر شده حکایت از تحول به سوی دوره ای دیگر دارد. پیش تر آنها با خدای فیض روبرو بودند و حال با خدای عدالت. این موضوع حکایت از آن دارد که فاصله خدا بیشتر شده است (چراکه در برابر گناهکار قرار دارد) و همچنین لازم است قوم جدا شده و پاک شوند. "ابر ضخیم" (ابر مظلم) اولین نشانه این موضوع است، همان ابری که خدا در آن بر موسی ظاهر می شد. موضوع دوم با رهنمودهای گوناگونی که برای قوم تدارک می بیند مشخص است.
« و خداوند به موسی گفت: "نزد قوم بر و ایشان را امروز فردا تقدیس نما، و ایشان رخت خود را بشویند. و در روز سوم مهیا باشید، زیرا که در روز سوم خداوند در نظر تمامی قوم بر کوه سینا نازل شود. و حدود برای قوم از هر طرف قرار داده ، و بگو: با حذر باشید از اینکه به فراز کوه بر"آیید، یا دامنه آن را لمس نمایید، زیرا هر که کوه را لمس کند، هرآینه کشته شود.، خواه بهایم باشد خواه انسان ، زنده نماند. اما چون کرنا نواخته شود، ایشان به کوه برآیند." پس موسی از کوه نزد قوم خود فرود آمده، قوم را تقدیس نمود و رخت خود را شستند. و به قوم گفت: "در روز سوم حاضر باشید و به زنان نزدیکی منمایید." » (آیات ۱۰ ــ۱۵).
پس قوم باید به مدت دو روز "تقدیس" شوند. همیشه معنای این واژه را باید در چارچوب متن آن یافت. این واژه در اینجا متضمن جدایی قوم است. خدا آنها را در چارچوب عهدی که با آنها بسته است ، جدا می سازد. در چارچوب این عهد مبنی بر اطاعت از خداوند، قوم برای خدا جدا می شوند. شکی نیست که این جدایی شامل تنها به شکل ظاهری نمد پیدا می کرد، یعنی هر چیزی که برای حضور قدوس خدا ناشایست بود. . به همین سبب باید رختهای خود را می شستند. خاطر نشان خواهد شد که اکنون باید آنها عمل نمایند. موسی باید آنها را تقدیس کند و آنها نیز باید رخت خود را می شستند، زیرا از همان لحظه ای که آنها اطاعت را به عنوان شرط برکت بافتن پذیرفتند، در واقع مسئولیت آماده سازی خود را برای حضور خدا تقبل نمودند. شکی نیست که ملاقات با خداوند به نوعی مستلزم مراسم و تشریفات خواهد بود. اما همین فاصله ای که آنها ایجاد کردند ثابت می کند که چقدر تلاشهایشان نابسنده است. آنها باید با وسواس تمام رخت خود را می شستند، و آنقدر آن را تمییز می کردند که چشم انسانی در آن کوچکترین نشانی از ناپاکی نیابد؛ اما اگر این موضوع را درک می کردند سئوالی که بر وجدان آنها سنگینی می کرد این بود که آیا می توانستند آنقدر خود را پاک سازند تا قادر باشند در مقابل چشمان تیز بین خدای قدوس تاب بیاورند؟ بگذارید که ایوب به این پرسش پاسخ دهد. او می گوید: "اگر خویشتن را به آب برف غسل دهم، و دستهای خود را به اشنان پاک نم، آنگاه مرا در لجن فرو می بری و رختهایم مرا مکروه می دارد" (ایوب ۹: ۳۰ و۳۱). خداوند خودش پاسخ این سئوال را به ما می دهد. او توسط ارمیای نبی به قوم چنین می گوید: "پس اگر چه خویشتن را با اشنان بشویی و صابون برای خود زیاده بکار ببری. اما خداوند یهوه می گوید که گناه تو پیش من رقم شده است "(ارمیا ۲: ۲۲). انسان قادر نیست خود را برای خدا پاک سازد. این موضوعی است که کل کتاب مقدس آن را به ما می آموزد. پس چرا خداوند این فرامین را به اسرائیل عطا می کند؟ بنا به همان دلایلی که شریعت را به آنها می دهد، تا به آنها ثابت نماید که در قلبشان چه می گذرد، تا انچه که در قلبشان نهفته است را بیرون آورده ، در واقع فساد ذات را آشکار نماید و بدین وسیله وضعیت تباه شده و گناه آلودشان را به آنها بیاموزد. آنها تا به اندازه ای می آموختند که تلاشهایشان همه بیهوده است، زیرا علی رغم "تقدیس شدن" و "تطهیر یاقتن" نتوانستند به خدا نزدیک شوند و از صدای او ترسان گشتند. این امر در تجربه گناهکاران به کرّات رخ می دهد. آنها نسبت به برخی از جوانب وضعیت خود آگاهی یافته بودند، سعی کردند وضعیت خود را بهبود بخشیده و قلب خود را پاک سازند، و بدین سان خود را در نظر خدا اصلاح نمایند. اما دیری نپایید که در یافتند تنها نتیجه تلاشهایشان این است که گناهان و رذالت خود را آشکار سازند. اگر آنها موفق می شدند که برای خود جامه عدالت ببافند و نقص خود را برای مدتی زیرا آن بپوشانند، هنگامی که به حضور خدا فرا خوانده می شدند خود آن جامه در برابر نور قدوسیت او چیزی نبود جز پاره ای از یک لباس کهنه. به راستی که انسان ناتوان است، و تا هنگامی که این را نیاموزد هیچگاه در نخواهد یافت که تنها راه پاک کردن این جامه از هر لکه ـــ آنقدر پاک و سفید که حتی قدوسیت خدا را ارضا نماید ـــ خون بره است (رجوع شود به مکاشفه ۱: ۵ و ۷: ۱۴).
سپس قوم تقدیس شده و رخت خود را شستند و برای اینکه خود را برای روز سوم آماده سازند روزه گرفتند. روز سوم همیشه متضمن معنایی نمادین بوده است و به نظر می رسد در اینجا سخن از مرگ به میان می آورد. پس در صبح روز سوم بود که خدا بر کوه سینا فرود آمد، به همراه تمام آن شکوه و جلال دهشت آور. در آنجا رعد و برق دیده می شد ــ که بیان کننده قدرت داوری ، دیدگاه غیرقابل احتراز خدا در مورد قدوسیت به هنگام نزدیک شدن به گناهکاران است. همچنین ابر ضخیمی بر کوه بود (آیه ۹) که بین او و قوم فاصله ای ایجاد کرده و او را از نظرها پنهان ساخته بود. همانگونه که نویسنده مزمور می گوید: "ابر و ظلمت غلیظ گرداگرد اوست عدل و انصاف قاعده تخت او است" (مزمور ۹۷: ۲). علاوه بر این صدای کرنا که هم پیام آور نزدیک شدن حضور خدا بود و هم نشان جمع شدن قوم بسیار عظیم بود. هر گام الهی سنگینی و ابهت پرشکوهی داشت و تمام قوم که در لشکرگاه بودند، علی رغم آمادگی کامل به خود لرزیدند. اما اگر آنها از قبل به خود اعتماد نداشتند و اگر پاک نشده بودند پس حق داشتند که به سختی بلرزند و اما هنگامی که آماده ملاقات با خداوند بودند پس چرا باید بترسند؟ آیا او همان کسی نبود که آنها را بر بالهای عقاب حمل کرده و نزد خود آورده تا که او را در آنجا ملاقات نمایند؟ آیا او نجات دهنده و خداوندشان نبود؟ پس چرا با دیدن نشانه های حضور او همه می ترسیدند؟ زیرا آنها به جای اینکه خود را به فیض و محبت او بسپارند از روی حماقت خود می خواستند با آنچه که خود هستند و با اعمال خود به حضور او بروند. چه اشتباه مهلکی! و اکنون آنها باید آن را حس می کردند. اما دیگر راه بازگشتی نبود و آنها نمی توانند از تعهد خود آزاد شوند. "و موسی قوم را برای ملاقات خدا از لشکرگاه بیرون آورد، و در پایان کوه ایستادند و تمامی کوه سینا را دود فرا گرفت زیرا خداوند در آتش بر آن نزول کرد و دودش مثل دود کوره ای بالا می شد، و تمامی کوه سخت متزلزل گردید." (آیات ۱۷ و ۱۸). همانگونه که در مزامیر می خوانیم، "زمین متزلزل شد و آسمان به حضور خدا بارید، این سینا نیز از حضور خدا، خدای اسرائیل" ( مزمور ۶۸:۸) . پس آتش ویژگی حضور خدا در سینا بود، آتش و دود، آتش نشانه قدوسیت او، البته قدوسیت او با توجه به داوری بر گناه. "خدای ما آتشی است فرو برنده". پس آتش با توجه به ملاقات اسرائیل در چارچوب شریعت مهم ترین تجلی این حقیقت است که عدالت و داوری بر تخت او ساکن هستند. از این رو موسی سخن از "شریعت آتشین" به میان می آورد که از دست راست خداوند ساتع می شد، آتشین زیرا "قدوس ، عادل و نیکو" است و این آتش تنها سانی را در خود فرو می برد که قادر نبودند این الزامات را برآورده سازند. به خاطر تأثیر همین امر بود که او چنین می گوید: "زیرا که در غضب تو کاهیده می شویم و در خشم تو پریشان می گردیم" (مزمور ۹۰:۷).
و هنگامی که آواز کرنا زیاده شد و بلند و بلند تر گشت موسی با خدا سخن گفت و خداوند او را به زبان جواب داد. سپس او به کوه فرا خوانده شد، به راستی که ماهیت پیامی که دریافت کرد چه بود؟ دور تا دور کوه حدود قرار داده شده بود زیرا جائیکه خدا ایستاده بود زمین مقدس بود و هر شخص یا جانوری که به کوه نزدیک می شد و یا حتی کوه را لمس می کرد با مرگ روبرو بود. اما حتی این نیز کافی نبود. خداوند به موسی گفت، "پاین برو و قوم را قدغن نما، مبادا نزد خداوند برای نظر کردن ، از حد تجاوز نمایند، که بسیاری از ایشان هلاک خواهند شد" (آیه ۲۱). این امر در مورد همه صادق بود، کاهنان و قوم همه باید فاصله را حفظ کنند، که مبادا بر ایشان هجوم آورد موسی و هارون از این قاعده مستثنی بودند (آیه ۲۴).
همه این جزئیات در عین اینکه گویای این مهم است که انسان کفایت این را ندارد که به لیاقت خود در برابر خدا قرار بگیرد بسیار زیبا هستند و متانت و ابهت خاص خود را دارند و از سویی دیگر به ما می آموزد که اگر گناهکار به خود جرأت دهد و به او نزدیک شود این کار فقط به نابودی او منجر خواهد شد. تا به کی انسانها پی خواهند برد که بین گناه و قدوسیت خصومت سازش ناپذیری وجود دارد و خدا بر ضد گناهکار است، و این خواسته خدا از قدوسیت به حقیقت نخواهد پیوست مگر در مرگ خداوند عیسی مسیح؟ پس این صحنه ایست بسیار رقت انگیز. خدا با تمام شکوه و جلال قدوسیت خود بر کوه سینا است؛ قوم با اینکه دور ایستاده اند و احساس کناه می کنند، از آنچه که دیده اند و می شنوند به خود می لرزند، و از ورودشان به کوه ممانعت به عمل می آید اما از لشکرگاه (اردوگاه) بیرون آمده اند تا خدا را ملاقات نمایند و الزامات و قوانین شریعت عادله او را دریاقت نموده و از آن اطاعت نمایند.
« و خداو تکلم فرمود و همه این کلمات را بگفت : "من هستم یهوه ، خدای تو، که تو را از زمین مصر و از خانه غلامی بیرون آوردم. تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد. صورتی تراشیده و هیچ تمثالی از آنچه در بالا در آسمان است، و از آنچه پایین در زمین است، و از آنچه در آب زیر زمین است ، برای خود مساز. نزد آنها سجده مکن، و آنها را عبادت منما، زیرا که من یهوه خدای تو می باشم، خدای غیور هستم که انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوم و چهارم از آنانی که مرا دشمن دارند می گیرم. و تا هزار پشت بر آنانی که مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه دارند، رحمت می کنم. نام یهوه، خدای خود را باطل مبر، زیرا خداوند کسی را که اسم او را به باطل برد، بی کناه نخواهد شمرد. روزسبت را یاد کن تا آن را تقدیس نمایی. شش روز مشغول باش و همه کارهای خود را بجا آور. اما هفتمین، سبت یهوه، خدای توست. در آن هیچ کاری مکن، تو و پسرت و دخترت و غلامت و کنیزت و بهیمه ات و مهمان تو که درون دروازه های تو باشد. زیرا که در شش روز، خداوند آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست بساخت، و در روز هفتم آرام فرمود. از این سبب خداوند روز هفتم را مبارک خوانده، آن را تقدیس نمود. پدر و مادر خود را احترام نما، تا روزهای تو در زمینی که یهوه خدایت به تو می بخشد، دراز شود. قتل مکن. زنا مکن. دزدی مکن. بر همسایه خود شهادت دروغ مده. به خانه همسایه خود طمع مورز، و به زن همسایه ات و غلامش و کنیزش و گاوش و الاغش و به هیچ چیزی که از آن همسایه تو باشد، طمع مکن" ».
در مورد اعطای شریعت به اسرائیل نکات گوناگونی وجود دارد که توجه خاص ما را می طلبد. نکته اول ماهیت خود شریعت است. شریعت از ده فرمان تشکیل شده بود و بر مبنای یا بهتر بگوییم نشأت گرفته از رابطه ای بودند که خدا در نجات قوم با آنها برقرار ساخته بود. "من هستم یهوه، خدای تو که تو را از زمین مصر و از خانه غلامی بیرون آوردم". اگر با یک نگاه کلی به فرامین الهی نظر بیافکنیم خواهیم دید که چهار فرمان اول در چارچوب ارتباط با خدا قرار دارند و بقیه فرامین در چارچوب روابط با انسان. آنها هر یک، تعیین کننده مسئولیت در قبال خدا و انسان هستند. با اینحال خداوند مبارک و قدوس ما در پاسخ به این سئوال، که بزرگترین حکم چیست، تمام شریعت را چنین خلاصه کرده است: "خداوند خدای خود را به همه دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبت نما. بدین دو حکم، تمام تورات و صحف انبیا متعلق است" (متی۲۲: ۳۵ــ ۴۰ همچنین رجوع شود به تثنیه ۱۰: ۱۲ و لاویان ۱۹: ۱۸). به بنی اسرائیل توصیه می شود که به خدا محبت نمایند ــ محبتی کامل محبتی مطابق با توانایی خود. و همسایه خود را دوست بدارند همچون خویشتن.
اما توجه نمایید که ویژگی خاص در جزئیات احکام ممنوعیت آنان است. " ...... مساز ......... منما ....... مبر و ...." اگر چهارمین را از این قاعده مستثنی سازیم ( گر چه این حکم نیز خود ــ "روز سبت را یاد کن" ـــ متضمن مفهوم ممانعت از انجام کاری است) ، ممنوعیت ، عصاره تمام این فرامین است. این حقیقت ارتباط مهمی با دومین نکته این موضوع دارد ــ هدف از شریعت. این ده فرمان معیار خواسته های خدا از اسرائیل محسوب می شدند. فرامینی که اطاعت داوطلبانه از سخنان خدا و نگاه داشتن عهد به عنوان شرط برکت را می طلبید. در پاسخ به این مسآله خدا توسط موسی آنچه را که می خواست بیان کردو بنابراین معیاری ایجاد شد که توسط آن می شد به سادگی پی برد که آیا از کلاام خدا اطاعت می کنند یا خیر و این کار را خودشان نیز می توانستند انجام دهند. پس خدا با این فرامین خواست تا بر آنها روشن سازد که ترس از او همیشه پیش روی آنها باشد که مبادا گناه ورزند (آیه ۲۰). اما خدا از آنچه در قلب قوم می گذشت آگاه بود، اگر چه آنها نسبت به این موضوع بی اعتنا بودند، و به همین دلیل هدف از اعطای شریعت این بود که آنچه در قلب قوم می گذشت را نمایان سازد. این موضوع لحن نهی آمیز فرامین را تشریح می نماید، زیرا باید قوم آگاه می شدند که نباید قتل کنند، نباید زنا کنند، نباید دزدی کنند، نباید بر همسایه خود شهادت دروغ دهند، آیا گرایش به انجام چنین گناهانی در آنان بود ؟ پولس رسول در رومیان باب هفت به این سئوال پاسخ می دهد. او می گوید "گناه را جز به شریعت ندانستیم. زیرا که شهوت را نمی دانستم، اگر شریعت نمی گفت که طمع مورز. لکن گناه از حکم فرصت جشته هر قسم طمع را در من پدید آورد، زیرا بدون شریعت گناه مرده است" (رومیان ۷ و ۸). پیش از اینکه شریعت بیاید شهوت در دل انسان بود، اما تا هنگامی که از طمع منع نشده بود نمی دانست که طمع چه بود. اما شریعت صراحتاٌ گفت که طمع مورز و این موضوع را برای انسان روشن ساخت و ضدیت دل انسان با خدا در این موضوع آشکار شده است. همانگونه که پولس رسول در جایی دیگر می گوید، شریعت آمد تا خطا زیاده شود (روم۵: ۲۰) تا خطا شناخته شود. در گذشته این گناهان بودند اما تا هنگامی که منع نشدند خطا محسوب نمی شدند . دیگر نمی شد ماهیت آنها بیشتر از این پنهان بماند، و همه باید بر تخطی از شریعت خدا آگاهی می یافتند.
نکته بسیار حائز اهمیت حتی در عصر حاضر این است که گفته شده است انجیل خدا به طرز بسیار وسیعی اعلان نموده که باید اطاعت از شریعت روش زندگی باشد. به راستی که انسانهای بسیاری در دام این تله مرگ بار گرفتار شده اند. بیایید بر سخنان رسول (نویسنده غلاطیان) قدر تأمل نماییم، "حاشا! زیرا اگر شریعتی داده می شود که تواند حیات بخشد هر آیینه عدالت حاصل می شود" (غلاطیان ۳: ۲۱). به راستی که این گفته حقیقت است که ، فرایض و احکام مرانگاه دارید، که هر آدمی آنها را بجا آورد در آنها زیست خواهد کرد،(لاویان ۱۸: ۵)، اما چگونه می شود که گناهکاران با ذات و اعمال گناه آلود احکام خدا را نگاه دارند؟ بیایید به این استدلال خود روح القدس که از طریق پولس سخن می گوید گوش فرا دهید: «زیرا جمیع آنانی که از اعمال شریعت هستند، زیرلعنت می باشند زیرا مکتوب است : "ملعون است هر که ثابت نماند در تمام نوشته های کتاب شریعت تا آنها را به جا آورد." اما واضح است که هیچ کس در حضور خدا از شریعت عادل شمرده نمی شود، زیرا که "عادل به ایمان زیست خواهد نمود" اما شریعت از ایمان نیست بلکه "آنکه در انها عمل می کند در آنها زیست خواهد نمود" (غلاطیان ۳: ۱۰ــ ۱۲). این خود هر مشکل را رفع می نماید و با مطرح کردن هدف شریعت شک را برطرف می نماید، همانگونه که گفتیم هدف شریعت ایجاد معیاری برای خواسته های خدا است تا انسان را به خاطر گناهش محکوم نماید. شریعت آمد تا خطا زیاده شود و اکنون می توان شریعت را به نحو شایسته ای در همین راستا به کار برد. اگر شخصی که از عادل بودن (بی گناهی) خود اطمینان کامل داشته باشد را بیازماییم می توانیم وی را با این معیار بسنجیم، می توانیم از او بپرسیم که آیا با تمام قلب خود خدا را محبت می کند، و همسایگان خود را به مانند خود ، دوست دارد و بدینسان است که ذات اعمال فریب کارانه او برملا خواهد شد.
اگر این موضوع درک شود و اگر تنها یک اطاعت ساده از کلام خدا انجام شود، دیگر در درک این موضوع که شریعت مکاشفه کاملی از فکر و دل خدا نیست مشکلی نخواهیم داشت. روشی که معمولاً از شریعت صحبت می کند به گونه ایست که انسانها می پندارند مکاشفه ای دیگر و کاملتر وجود نخواهد داشت. همانگونه که می پرسند، اگر چنین است پس کجا می شود فیض، رحم و محبت خدا را یافت ؟ خیر، "شریعت قدوس است و احکام مقدس، و عادلانه و خوب هستند"، زیرا مکاشفه خدا هستند، همانگونه که هر کلمه و عمل خدا باید لزوماً چنین باشد، اما اگر بخواهیم آن را مکاشفه ای کامل بدانیم، باید ضرورت کفاره را نادیده انگاریم، باید چشمانمان را به سوی ذات حقیقی انسان و کار خداوند و نجات دهنده مان ببندیم ــ به عبارتی تفاوت بین سینا و جلجتا را به دست فراموشی بسپاریم. تا صلیب نباشد، ممکن نیست که خدا خود را مکشوف سازد. اما بلافاصله پس از اینکه مأموریت به انجام رسید، پرده هیکل از بالا به پاین به دو نیم پاره شد ــ نشانی است از این امر که خدا، خدایی آزاد بوده ــ آزاد در عدالت تا شخص گناهکار فیض را بیابد، و او که شهادت خداوند را بر کفایت خون عیسی مسیح به ایمان می پذیرد، آزاد خواهد بود که به حضور خداوند گام نهد. شریعت ماهیت عدالت خدا را آشکار می نماید و در نتیجه بیانگر خواسته های او از اسرائیل است، اما خدا خودش هنوز میان ابر ضخیمی ــ از نظرها پنهان است.
نکته ای دیگر که توجه ما را می طلبد این است که شریعت روش زندگی نیست. گاهی گفته می شود که پس آیا شریعت اصول اخلاقیات مسیحی نیست؟ بهتر آن است ابتدا به خوبی ای ن موضوع را سنجیده ، سپس این سئوال را بپرسیم. بیایید ممنوعیتی که نسبت به همسایه ذکر شده را بررسی نماییم. آیا خدا از آن ایماندار مسیحی یی که از گناهانی که در شریعت ذکر شده، دوری می جوید راضی خواهد بود؟ خیر، آیا یک مسیحی خود راضی خواهد بود از گناهان دوری جوید تا بتواند با زندگی خود آنچه مد نظر خداست را برآورده سازد؟ حال فرض کنیم که او حتی همسایه خود را مانند خود محبت می کند، آیا این عمل او همچو مسیح کامل است؟ یوحنای رسول در این مورد چه می گوید؟ "از این امر محبت را دانسته ایم که او جان خود را در راه ما نهاد". به عبارتی، تجلی حقیقی محبت در مرگ مسیح برای ما یافت می شود. از این رو یوحنای رسول چنین می افزاید: "و ما باید جان خود را در راه برادران بنهیم" (اول یوحنا ۳: ۱۶). مطمئناً تحقق این امر در دوست داشتن برادران بیش از خودمان نهفته است ــ و بدینسان به نحو حیرت انگیزی از مرز شریعت نیز فراتر گام می نهیم. همانگونه کخ پولس به ما تعلیم داده حقیقت این است که: "شما نیز بوساطت جسد مسیح برای شریعت مرده شدید تا خود را به دیگری پیوندید، یعنی با او که از مردگان برخاست تا بجهت خدا ثمر آوریم" (رومیان ۷: ۴). شریعت برای اسرائیل یک اصل بود، اما مسیح و تنها مسیح معیار یک ایماندار است. "هر که گوید که در وی می مانم، به همین طریقی که او سلوک می نمود او نیز باید سلوک کند"(اول یوحنا ۲: ۶). از این رو این معیار بسیار فراتر از شریعت است، چراکه مسئولیتی بس عظیم تر شریعت در خود دارد. به راستی که این عقیده که ما هنوز زیر شریعت هستیم، علی رغم جمله پولس که می گوید "زیر شریعت نیستید بلکه زیر فیض"(روم ۶: ۱۶) نشأت گرفته از عدم شناخت ماهیت نجات است. هر گاه که ایمانداران توسط مرگ و قیام مسیح از وضعیت کهنه خود رهایی یافته و جایگاه و مقامی جدید می یابند به طوریکه دیگر در جسم نبوده بلکه در روح هستند(رمیان ۸: ۹)، به سادگی می توان دریافت که آنها متعلق به قلمرو دیگری هستند که شریعت در آن راهی ندارد، و تنها هدف روح آنها مسیح است. به نحویکه تنها مسئولیت آنها در گذر از این گذرگاه تجلی یافتن مسیح در حرکات و سخنانشان است. ما این نکات را به ذهن مراقب هر یک از فرزندان خدا توصیه می کنیم.
اکنون تأثیر شریعت مشخص شد. به مانند باب قبل باری دیگر ترس وجود قوم را فراگرفت و "از دور بایستادند" (آیه۱۸). پس حال دیگر می دانستند که گناهکاران نمی توانند در حضور خدا بایستند، "و به موسی گفتند تو به ما سخن بگو و خواهیم شنید، اما خدا به ما نگوید، مبادا بمیریم" (آیه۱۹). اعتراف غم انگیزی از وضعیت خودشان، و نشانه ای مهم از پیامد آن اطاعتی که قول داده بودند انجام دهند. آه چه می شد اگر گناهکار این درس را می آموخت، که اگر خدا با او سخن بگوید به سبب گناهانی که در خود دارد باید بمیرد! چراکه قدوسیت و گناه نمی توانند در کنار یکدیگر زیست کنند و اگر خارج از چاچوب کفاره این دو با هم تماس یابند، نتیجه کار یک چیز بیشتر نخواهد بود. پس این فرزندان ترسان و لرزان اسرائیل این حقیقت ساده را اعتراف نمودند. خدا با تمام قدوسیت خود نزدیک شد، و آنها از حضور او دور شدند که مبادا بمیرند؛ و از اینجا است که آنها به خاطر خطایایشان گناهکار محسوب شده، و به همین دلیل قادر نیستند صدای خدا را بشنوند.
سپس موسی به آنها توصیه نمود که نترسند، و به آنها گفت که خدا آمده تا آنها را بیازماید، تا ترس از او پیش روی ایشان باشد و گناه نکنند. در واقع راهی که باید می رفتند به تفصیل در ده فرمان مشخص شده است، و به زودی دیده خواهد شد که آیا بر طبق آن عمل خواهند کرد یا خیر. این وضعیت اکنون به طور واضح به تصویر کشیده شده است. قوم اسرائیل چه از نظر اخلاقی و چه در واقعیت دورتر ایستاده اند. ظلمت غلیظی بین قوم و خدا بود، که بر اهمیت این حقیقت تأکید می کند که تا به هنگامی که خدا در چاچوب شریعت معرفی می شود باید پوشیده باقی بماند. موسی با انتخاب خدا نقش و جایگاه میانجی را ایفا می کند، پس او می تواند به این ظلمت غلیظ که خدا در آن بود نزدیک شود. پس او نمونه ایست از شفاعت کننده برای انسانها در نزد خدا یعنی عیسی مسیح" (اول تیموتائوس ۲: ۵).
این باب با توصیه هایی در مورد عبادت قوم پایان می یابد. زیرا همینکه رابطه ای رسمی در چارچوب شریعت بین خدا و قوم بنا نهاده می شود. باید برای عبادت قوم تدارک دیده شود. در این رابطه سه موضوع حائز اهمیت است. اول اینکه ، به خدا نمی توان نزدیک شد مگر توسط قربانی ، ثانیاً او تنها در چارچوب هدایای خوشبوی قوم ۱ می توانست در هر جا که نام خود را آشکار می ساخت آمده و قوم را برکت دهد ــ علی رغم وضعیت قوم. سوم اینکه ماهیت مذبح مشخص شده است. مذبح باید زمینی باشد و اگر از جنس سنگ باشد نباید تراشیده شود. "زیرا اگر افزار خود را بر آن بلند کردی، آن را نجس خواهی ساخت. و بر مذبح من از پله ها بالا مرو، مبادا عورت تو بر آن مکشوف شود" (آیات ۲۴ ــ ۲۶). پس کار و هنر انسان ممنوع می شود. پس در عبادت قوم همه چیز باید بر طبق معیار خدا باشد؛ اگر حتی کوچکترین چیز به خاطر زیبایی یا سهولت در کار وارد شود، نجس است و برهنگی انسان آشکار خواهد شد. پس چقدر مسیحیان باید مراقب باشند که برخی چیزها که مهر تأیید کلام خدا بر آنها نخورده است وارد پرستش نشوند.
۱. هنوز قربانی گناه بر قوم حکم نشده بود. بنابراین همه اینها هدایای خوشبوی محسوب می شدند.