فصل يازدهم
پزشك ـ خانواده
بعد از جنگ جهاني اول ، به سرعت اوضاع ايران تغيير كرد . با كودتاي رضاشاه كبير در سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ نظم و آرامش برقرار شد . او اصلاحات وسيعي در حكومت ، فرهنگ و اجتماع ايران آغاز نمود. در نتيجه اين تغيير و تحول سياسي و برقراري امنيت ، زندگي دكتر سعيد خان در كار طبابت به آرامي ميگذشت. در اين موقع هفتاد سال از عمرش گذشته بود.
منزل و مطب او در مركز شهر تهران ، در كنار يك خيابان مشجر واقع شده بود. در طول دو طرف اين خيابان مغازه هاي كوچك و متعددي موجود بود و چهار راه آن وزارت جنگ و در قسمت شرقي محوطه ميسيون آمريكائي قرار داشت. حياط منزل دكتر سعيد خان دو درب بزرگ داشت كه يكي درب ورودي مطب و ديگري مختص منزل شخصي اش بود . در وسط حياط حوضي قرار داشت كه اطراف آن با بوته هاي گل و درختان اقاقيا و كاج محصور شده بود.
صبح هاي زود بيدار ميشد، پس از راز و نياز ، صبحانه ميخورد و راس ساعت هشت و نيم به طرف مطب ميرفت. از صبح تا ظهر و از دو بعد از ظهر تا وقتي هوا تاريك ميشد مشغول معاينه و مداواي مريضان گوناگون بود. معمولا اطاق انتظار مملو از مريضان و گاهي در اطاق معاينه و حتي در كتابخانه بانتظار نوبت مي نشستند.
در موقع كار ، روپوش سفيدي مي پوشيد و گوشي مخصوص را بگردن ميآويخت . وقار ، بردباري ، عفت كلام ، نجابت و رفتار پسنديده اش احترام و اعتماد مردم را بخود جلب مينمود. قوه تشخيص او چنان بود كه غالبا بدون استفاده از وسائل آزمايشگاهي بطور مستقيم و دقيق به نتيجه ميرسيد.
دكتر سعيد خان علاوه بر طبابت روزانه و سركشي بيماران در منازل و صحبت هاي انفرادي با مريضان ، هفته اي دوبار هم در منزل خود جلسه بشارتي و درس كتابمقدس داشت . جلسات روزهاي يكشنبه كه در سفره خانه برگزار ميشد مختص مسيحيان ، ولي روزهاي پنجشنبه عمومي ، مخصوصا براي علاقمندان غير مسيحي ترتيب داده بود. بعضي از قسمت هاي كتابمقدس انتخاب و به ترتيب قرائت و تفسير ميشد. دكتر قبلا موضوعي را تهيه نميكرد. او از اطلاعات وسيع خود كه نتيجه ساليان متمادي مطالعه كتابمقدس بود سخن ميگفت و شنوندگان را به عمق تعاليم و حقايق آن آشنا ميساخت.
با وجود كار و كوشش فراوان ، طوري برنامه خود را تنظيم مينمود كه بتواند باساني بهمهكارها برسد.
هرموقع كه اورا بر بالين بيماران ميخواندند با كمال ميل بدون كوچكترين عذري فوري قبول ميكرد و بكمك دردمندان ميشتافت. گاهگاهي كتابمقدس را در دست گرفته ، قدم زنان كيلومتر ها راهپيمائي ميكرد. بيماران را عيادت ، فقيران را دستگيري مينمود و بر ايشان كتابمقدس ميخواند و با سخنان گيرايش آنها را دلداري ميداد. سفارش ميكرد كه خود و درماندگان و بينوايان ديگر در صورت امكان بمنزلش بروند.
خانه او، خانه اميد و درش برروي همه نيازمندان باز بود . سفره اش هميشه گسترده و عده اي مهمان ناخوانده بدور آن جمع بودند. دوستانش بتهران ميآمدند و هفته ها در خانه اش ميخوردند و ميخوابيدند . از همه بدون تعارف و تشريفات ظاهري ، با خوشروئي و صميميت پذيرائي ميكرد.
از سه فرزندش ، فقط سارا با شوهرش در همدان زندگي ميكرد. سموئيل بعد از اتمام تحصيلات دانشگاهي در رشته مهندسي ، در انگلستان بخدمت زير پرچم اعزام و در حين انجام وظيفه شديدا مجروح گرديد. بعد از پايان خدمت سربازي از طرف دولت انگلستان بعنوان طراح بانگ انگليس به ايران آمد . كار او توسعه وتاسيس شعبه هاي بانگ مذكور در سراسر كشورهاي ايران و عراق بود. سموئيل بايك دختر خانم ميسيونر آمريكائي فارغ التحصيل دانشگاه ويليز كه در ايران سمت آموزگاري داشت ازدواج كرد. او پس از نوزده سال خدمت و همكاري در امور بانگي در سال ۱۳۲۱ به خانواده اش كه در مكزيكو نيويورك بودند ملحق شد.
لموئيل ، پسر كوچكتر ، بعد از جنگ جهاني اول به انگلستان برگشت و كارهاي نقاشي چند ناشر را بعهده گرفت. چند سال پس از آن به يك مرض فقراني مبتلا و در بيمارستان بستري شد. دكتر سعيد خان از وضع وخيم پسرش مطلع شد، براي آنكه خانواده اش را نگران و ناراحت نكند از افشاي آن خودداري نمود ، ولي خود بسيار پريشان و بيقرار بود. سرانجام كه شنيد مرض لموئيل علاج ناپذير است ، موضوع را آشكار ساخت و همه را در جريان گذاشت . او در بهمن ماه ۱۳۰۶ در سن سي و يك سالگي جهان را بدرود گفت و در انگلستان دفن شد. مرگ لموئيل ضربه كشنده اي بود كه بر والدينش وارد آمد و آنها را داغديده و سوگوار ساخت .
بدون شرح بيشتري در مورد كاكه ، سرگذشت اين خانواده تكميل نخواهد بود. شايد دكتر سعيد خان در طول مدت زندگي مسيحي خود شهادتي كه بيشتر از تغيير زندگي كاكه ، حقانيت و قدرت مسيح را نشان دهد ، نشنيده و نديده بود . كاكه پس از آمدن به همدان چند سال در پيرامون مسيحيت به تحقيق و تجسس و تفكر پرداخت تا آنكه قلبا اين آيين را پذيرفت . او در راهي قدم برداشت كه برگشتنش محال و غير ممكن بود. ديدن اين شخص كه روزي مقام و منزلتي داشت و اكنون براي امرار معاش خود كار مهتري و تيمار اسبها را بعهده گرفته ، انسان را بياد عيسي مياندازد كه جاه و جلال خود را ترك نمود و صورت غلامي را پذيرفت . بعد از مدتي كار مهتري را كنار گذاشته ، نگهداري پسران ميسيونر ها را كه در مدرسه شبانه روزي درس ميخواندند بعهده گرفت . سپس به تبليغ و تبشير مسيحيت پرداخت . سالهاي متمادي جزوات و نشريات مسيحي را توزيع و در كوچه و بازار همدان با مردم درباره مسيح صحبت ميكرد و يا سوار بر الاغ به دهات مجاور ميرفت و بشارت ميداد. گاهي به قهوه خانه هاي بين راه و منازل دهاتي ها ميرفت و از كلام خدا ميخواند و براي شنوندگان تفسير مينمود. او از اين كار بسيار لذت ميبرد. در زمان پيري و كهولت و نقض شنوائي ، باز هم ميخواست بمسافرت برود و به كاري كه زندگي اش را وقف آن نموده بود ادامه بدهد.
يكي از روزهاي تابستان ۱۳۱۵ خورشيدي از سنندج تلگرافي رسيد تقاضا شده بود دكتر سعيد خان براي معالجه زن وكيل الملك بدانجا برود. سعيد خان از دامادش دكتر تاتاوس خواست كه همراه وي برود و او را ياري كند. ضمنا دكتر سعيد خان براي كاكه پيغام فرستاد كه حاضر شود تا وي را همراه خود به كردستان ببرد.
كاكه پس از گذشت نيم قرن ميخواست براي اولين بار به زادگاه خود برگردد. چقدر برايش هيجان انگيز بود ، و هنگام ورود به سنندج از دو برادر به گرمي استقبال شد . وقتي دكتر سعيد خان مشغول عيادت بيماران و مداواي آنها بود ، مرتبا از كاكه دعوت ميشد كه بخانه هاي اقوام و دوستانش برود بهمه جا سر زد . به سر قبر والدينش رفت ، از خانه متروكه خود و مساجدي كه قبلا در آنها نماز مي خواند ديدن كرد ، آزادانه در همه جا بشارت ميداد و جزوات ديني را توزيع مينمود . ديدار ديار و دوستان و اقوام هشت رور بطول انجاميد.
روز نهم ، موقع حركت ، عده اي از بزرگان در اقامتگاه حاكم براي توديع اجتماع نموده بودند . براي بحرف آوردن كاكه ، يكي از مردان در حضور همه گفت : « چرا مي خواهيد به همدان برگرديد؟ نزد ما بمان و به دين اوليه ات برگرد . ما زن قشنگ و زيبا و پول و هرچه كه بخواهي بتو خواهيم داد . »
كاكه پاسخ داد : « من حيات جاوداني را يافته ام ، پس چرا ديگر بفكر پول و چيزهاي دنيوي و فاني باشم ؟ اگر اين عمارت بزرگ را پر از طلا و ده ها حور و غلمان بمن بدهيد باز مرا وسوسه نخواهد كرد كه از طريق حيات جاودان منحرف شوم. »
« پس چرا وقتيكه برادرت مسيحي شد او را شكنجه و آزار ميرساندي و تفنگ در دست به تعقيبش مي پرداختي و قصد جانش را ميكردي ؟ »
«آن از روي ناداني و جهالت بود . درست مانند شما كه الان مي كوشيد بوسيله چيزهاي نفساني و شيطاني مرا گمراه و منصرف سازيد. »
چنين شهادتي بود كه كاكه به همشهريان خود داد ، جائيكه روزي ميكوشيد بخاطر همين شهادت برادرش را بقتل برساند . بعد از آن ديگر هرگز شهر سنندج را نديد. پائيز همان سال ناگهان مفلوج و زمينگير شد ، لكن چندي نگذشت كه بطور معجزه آسائي شفا يافت . براي برادرش چنين نوشت : «شبي كه در بيمارستان بودم ، بحضور عيسي مسيح دعا كردم و باو گفتم : استاد ، با كمال ميل و مسرت انتظار آنروزي را ميكشم كه به پيش تو بيايم و در حضورت باشم كه اين برايم بهتر است . اما اگر خواست تو باشد بيشتر زنده بمانم ، پس توفيق بده كه شفا يابم و بكار توزيع جزوات و نشريات در ميان مردم ادامه بدهم تاآن وقتيكه حاضر باشي مرا تا ابد به نزد خود ببري . او دعاي مرا شنيد و حالا روزي دو ساعت نشريات و كتابچه ها را پخش ميكنم . خداوند را براي اين فرصتي كه بمن بخشيده است شكر و سپاس ميگويم ».
اين سرباز پير صليب مسيح كه هشتاد سال را پشت سر گذاشته و بعلت عدم شنوائي قادر به مكالمه با مردم نبود ، در خيابانها ميگشت و جزوات مسيحي را توزيع مينمود . در يكي از روزهائيكه كمافي السابق مشغول انجام وظيفه بود با درشكه اي شديدا تصادم نمود و در فروردين ماه ۱۳۱۹ در سن هشتاد و چهار سالگي در حاليكه وظيفه خود را به كمال رسانيده بود جهان را بدرود گفت و نزد منجي خود كه انتظارش را ميكشيد شتافت .
برگرديم به زندگي دكتر سعيد خان . انسان نميداند از ميان همه صفات مشخص و بارز وي كداميك را تاكيد و توصيف نمايد، با وجود اين ميتوان بعضي از خصوصيات او را ذكر نمود.
قبل از هرچيز او مردي متكي بخود و مستقل بود . بدون اتكاء و انتظار از كسي با كمال ميل و رغبت در مقام تحقيق و تجسس بمنظور يافتن حقيقت برآمد. نميخواست كوركورانه عقايد ديگران را قبول كند. ميبايست هر چيزي را با تعقل و تفكر با معيار عقل و استدلال بسنجد. وقتيكه براي اولين با با مسيحيت آشنا شد ، تصميم گرفت عميقا تمام ومطالب كتابمقدس را بخواند و با تعاليم كتب اديان ديگر مقابله و مقايسه كند . او زبان عبري را آموخت تا كتابمقدس را بزبان اصلي مطالعه كند و مطمئن شود كه در مكنونات آن دخل و تصرفي نشده است . بدينطريق اساس ايمان خود را بر سنگ بنا نهاد كه سهمگين ترين طوفانها در آن خللي وارد نساخت . در طي ساليان متمادي در برابر همه مشكلات و ناراحتي ها و اذيت و آزارها پايداري نمود.
او نميخواست براي تامين معاش خود ، زير بار منت ديگران برود ، لذا تصميم گرفت حرفه اي بياموزد و مديون كسي نباشد . از اينرو به تحصيل علم پزشكي پرداخت و بدرجه دكتري نائل آمد . همين صفت عالي وي را بر آن داشت كه از ترتيبات و سازمانهاي كليسائي ناراضي شود و درپي گروهي برآمد كه در آن هر يك از اعضاء خود را كاهن بداند و بر كشيش يا مقامات سازماني كليسا متكي نباشد. دكتر سعيد خان بسيار روحاني و غرق در معنويات بود . بخاطر همين تهذيب اخلاق و ترقي در روحانيت و تحصيل آرامش باطني بود كه با مسيحيان ارتودكس تماس گرفت ، بعد به جمع دراويش پيوست و سرانجام عقيده و مرام خود را ترك نمود و به مسيح پناه برد و باينوسيله بخواسته خود جامه عمل پوشانيد . وقتيكه مسيحي شد ، يكي از دلائل مسافرت وي به سوئد تحقق بخشيدن بهمين آرزوي قلبي و روحاني اش بود . در تمام مدت عمرش ، تحقيقات روحاني ركن اساسي زندگي اش را تشكيل ميداد.
از موقعي كه در سنندج بمطالعه كتابمقدس شروع نمود تا ايام آخر عمرش ، روزي از مطالعه و تفكر در آن غافل نميشد . براي صدق اين گفته كافي است كه نظري به حاشيه كتابمقدس شخصي وي انداخته شود .
مطالعه كتابمقدس و راز و نياز با خدا را چون نفس كشيدن ضروري ميدانست . از تكرار باطل و برزبان آوردن مطالبي كه برايش مجهول و غير قابل ادراك بود خودداري ميكرد. او با كلماتي ساده با زبان مادري خود از خداوند هدايت و درايت مي طلبيد . او مانند رياكاران كه فقط براي جلب اعتماد مردم سجاده خود را در كوچه و بازار در انظار مردم پهن و عبادت ميكنند ، عبادت نميكرد ، بلكه در نهان خداي نهان بين و عارف القلوب را عبادت مينمود و از صميم قلب آرزوها و نيات خود را بدرگاهش عرضه ميداشت بهمين جهت بود كه غالبا خدا وي را مستجاب ميفرمود.
حسن حضور خدا براي او صورت واقعي پيدا كرده و عميقا رابطه معنوي خود را با او بيش از پيش نزديكتر احساس مينمود . وقتيكه از آورامان و سنندج برگشت ، خدا را براي محافظت دائمي وي از خطرات و موفقيت در شفاي بيماران ، شكر و سپاس گفت و در دعا چنان حضور مسيح را حس نمود كه بر پاهايش افتاد و او را سجده نمود. يكي از سرودهاي مورد علاقه اش كه غالبا آنرا زمزمه ميكرد اين است :
هستی من فدای تو، قلب من است جای تو
می شنوم ندای تو، راحتِ من رضای تو
كسيكه با دكتر سعيد خان آشنا نبوده نميتواند بفهمد كه چقدر براي تبشير كلام خدا غيرت داشته است . ايماني كه او داشت و بو سيله آن توانست حيات جاودان را كسب نمايد ، فقط خودش از آن بهرمند نبود ، بلكه براي ديگران نيز موثر بود . عده زيادي توسط او به حقيقت آئين مسيحيت ميگرويدند و در كليسا به ايمان خود اعتراف ميكردند ، منتها براي اينكه مورد ملامت اطرافيان خود قرار نگيرند ، از شهادت دادن در ملاء عام خودداري مينمودند .
كار طبابت موثري براي بشارت دادن بود. او فقط به معالجه جسم بيماران اكتفاء نميكرد ، بلكه همچنين ميكوشيد كه روح هاي آنها را نيز كه در اثر گناه مريض ناتوان شده بودند ، علاج كند . در منازلشان براي آنها كتابمقدس ميخواند و با ايشان صحبت و در پايان دعا ميكرد. در مسافرتهايش وقتيكه بخانه اي وارد ميشد از دين و ايمان مسيحي خود براي اهل آن خانه سخن ميگفت هنگاميكه براي طبابت بحضور رجال مملكت احضار ميشد فرصت را مغتنم شمرده ، شهادت و بشارت خود را ميداد.
بسياري از ناراحتي هائيكه برايش ايجاد شد ، در نتيجه همين دائما سخن گفتن و بشارت دادن بود . چنانكه گفته شد او بدون در نظر گرفتن مصائب و مشكلات و اذيت و آزار ، موقع طبابت ميكوشيد از لحاظ روحاني مريضان را كمك كند . بهمين علت بود كه يكبار حاكم همدان به وي گفت : « چرا اينقدر درباره مسيحيت صحبت ميكني و بدينوسيله مردم را بر عليه خود تحريك مينمائي ؟ برو و ديگر در اينمورد سخن مگو .» اما دكتر سعيد خان درختي نبود كه از اين بادها بلرزد او همواره ميكوشيد خدارا خشنود سازد و او را اطاعت نمايد نه انسان را .
او مانند شاگردان اوليه نميخواست آنچه را كه ديده و شنيده بود نگويد.
چون ايمانش تحقيقي و از روي تجربه شخصي حاصل شده بود ، هرآنچه كه ميگفت موثر بود و لاجرم بردل مي نشست .
اگر كسي توانسته است حكم مسيح را كه فرمود : « دشمنان خود را محبت و براي ايشان دعاي خير كنيد » به نحو شايسته اي اجرا نمايد ، همانا سعيد خان بوده است . يكي از روز هاي پنجشنبه بعد از ظهر هنگاميكه جلسه بشارتي در منزلش تشكيل داده بود ، مردي با لباس نظامي كه معلوم بود از دمل پشت گردنش رنج ميبرد وارد اطاق شد . دكتر با كمال ادب و مهرباني از او دعوت كرد كه در خواندن كتابمقدس با آنها شركت كند . و گفت پس از پايان جلسه او را مداوا خواهد نمود. در خاتمه جلسه دكتر براي آوردن چاقوي جراحي اش به مطب رفت . بعد از چند لحظه سكوت افسر ارتشي خطاب به حضار گفت : « آقايان شما مرا نميشناسيد . سالها پيش من درصدد كشتن اين دكتر بودم ، اما او بجاي انتقام گرفتن ، سالهاست كه خويشاوندان من و اينك خودم را معالجه ميكند .» پس از آنكه عمل جراحي تمام شد ، يك فنجان چاي نوشيد و آنجا را ترك نمود.
شخصي معروف مذهبي در همدان نيز يك نمونه ديگر بود كه موجب دردسر و ناراحتي دكتر سعيد خان شد. بوسيله افراد و دارودسته او بود كه سعيد خان در سال ۱۲۸۳ بسيار معذب و سرگردان شد و بتهران گريخت . وقتيكه در سال ۱۲۹۰ براي مدتي استراحت بهمدان مراجعت نمود، شخص مذكور كه به زخم معده مبتلا شده بود به او پناهنده شد كه دردش را درمان كند . دكتر سعيد خان بدون در نظر گرفتن آنهمه ناراحتي هائيكه از وي ديده بود ، بنا به دستور مولاي خود كه فرمود «دشمنان خود را محبت كنيد …» با كمال خوشروئي با قلبي آكنده از محبت او را معالجه نمود. اين عمل عمل موجب يك دوستي صميمانه بين آندو گرديد. ازآن پس هر سال كه دكتر براي گذراندن تعطيلات به همدان ميرفت ، مكررا بديدن همديگر ميرفتند .
هر موقع كه او و يا يكي از افراد خانواده اش مريض ميشد ، دكتر سعيد خان مجانا وي را معالجه مينمود.
قدرت خدا بود كه سعيد خان را عوض كرد و از يك نفر كرد متعصب ، يك مسيحي فروتن و فداكار ساخت. بعلت همين تحولات زندگي و خدمات موثر به همنوعانش بود كه آقاي مارتايمر دوراند درباره وي چنين شهادت داد: « اگر ميسيون آمريكائي در تمام سالهاي خدمتش كسي را جز دكتر سعيد خان بسوي خدا هدايت نميكرد ، باز هم عبث زحمت نكشيده بود »