فصل دوم
پاداش تلاش
در يكي از روزهاي پائيز ۱۲۵۸ خورشيدي ، وقتيكه ملاسعيد خان هفدهمين سال زندگي اش را ميگذارند. از دور سه نفر نمايان بودند كه راه سنندج را در پيش گرفته و هر لحظه نزديكتر مي شدند. آنها يك كشيش بنام قشريوحنا و دو كتابفروش بودند كه در اروميه (راضائيه كنوني) تعليم و تربيت لازم را يافته و براي ترويج كيش مسيحيت با اين شهر مذهبي و متعصب ميامدند.
كشيش يوحنا چون قصد داشت مدتي در اين شهر بماند ، پس لازم بود زبان فارسي را خوب بياموزد ، ازاين رو درصدد يافتن يك معلم خصوصي برآمد. اتفاقا سعيد خان براي اين منظور در نظر گرفته شد .
سعيد خان از مسيحيان كاتوليك آشناي خود شنيده بود كه آنها مسيحيان فرقه پروتستان را بدعتگزار ميدانستند.پس اگر چنين اختلاف عقيده و تضادي هم در ميان فرقه ارتودوكس ميديد. مسلما دين اسلام را از دين مسيحيت برتر مي دانست و بهمان اندازه يك فرد مسلمان هم بر شخص مسيحي تفوق و برتري خواهد داشت.
پس با اين حس بزرگي و برتري ،سعيد خان به در منزل كشيش يوحنا رفت و دق الباب نمود. او مانند بعضي از مسلمانان متعصب كه معتقدند مسلمان واقعي نبايد به يك نفر باصطلاح كافر سلام كند ، فقط با يك صبح بخير ساده اكتفا نمود . يكي از كتابفروشان كه متوجه موضوع شده بود گفت :«ما اهل كتاب هستيم و وظيفه خود ميدانيم كه سلام كنيم .»اين پاسخ غير منتظره ملاي جوان را سخت متحير ساخت وبخود گفت :«عجب.اين مسيحيان كه با تعاليم قرآن آشنائي دارند»
روزي ملا سعيد خان هنگام عبادت صبگاهي وارد منزل كشيش يوحنا شد .از او دعوت شد كه در جلسه عبادتي شركت كند و باو يك جلد كتاب زبورداود داده شد تا او نيز مانند ديگران به نوبه خود بخواند .سپس يكي از مسيحيان بزبان فارسي دعا كرد .
قسمت برجسته دعا كه سعيد خان را تحت تاثير قرارداد، بركت طلبدن براي دوستان و دشمنان بطور يكسان بود.آيا او غالبا از مردم پول نميگرفت تا براي نابودي دشمنان دعا بنويسد ؟پس اين چگونه است كه مسيحيان براي دشمنان خود دعاي خير ميكنند؟
پس از مدتي دو كتابفروش به بغداد رفتند و كشيش يوحنا بكار جديدش سروساماني بخشيد . او مردي چهل ساله ، لاغر اندام ،خوش مشرب و جذاب بود.بي آلايشي و صدق و صفاي او ، معلم جوانش را مجذوب خود مي ساخت . از مطالعه زبان ، بارها گفتگو به موضوعاتي در پيرامون مذهب كشيده ميشد. حالا كه ديگر بين آندو يك دوستي صميمانه اي ايجاد شده بود ، سعيد خان آنچه كه در دل داشت برزبان مياورد و از او مي پرسيد.
كشيش يوحنا يك عهد جديد بزبان فارسي سرياني به سعيد خان اهداء نمود و چند آيه از انجيل يوحنا را باو آموخت .او كتاب را بمنزل برد و به كاكه نشان داد و موضوع را مفصلا برايش تعريف كرد.
كاكه عصباني شد و گفت :«اثرات پليد اين كتابها بيشمار است .از كجا معلوم است كه ترا گمراه و منحرف نسازند؟»او به سعيد خان اخطار نمود كه دارد با آتش بازي مي كند و مصرانه از وي ميخواست كمافي السابق به انجام امور و احكام اسلامي ،بپردازد . سرزنش و تهديدهاي كاكه سعيد خان را منصرف نساخت ، بلكه صرفا وي را متقاعد ساخت كه ميبايست بدون اطلاع وي به تحقيقات پر خطر خود ادامه بدهد.
كشيش يوحنا بمنظور آموختن زبان فارسي ، بجاي كتاب درسي از كتاب مقدس استفاده و در باره مطالب مختلف آن با سعيد خان گفتگو مي كرد .كشيش يوحنا هميشه با يهوديان بحث ميكرد. در اينگونه مواقع از سعيد خان خواهش مي كرد كه با مراجعه به كتاب مقدس، آيات مربوط به موضوع مورد بحث را پيدا كند و بخواند.
كشيش مسيحي آيات زيادي را ذكر ميكرد تا ثابت كند كه عيسي همان مسيح موعود ميباشد با وجود اين يهوديها تسليم نميشدند، لكن سعيد خان بدون آنكه خودش متوجه شود تحت تاثير اين كلمات و مباحث قرار ميگرفت.
سعيد خان وقتيكه تنها بود .درباره پيشگوئيها در خصوص مسيح موعود تعمق و تفكر مينمود.ازخود ميپرسيد كه اين پيشگوئيهاي عالي درخور چه كسي ميتواند باشد جز حضرت محمد ؟ اما نه . آخر چطورممكن است پيشگوئي كتاب اشعياء درباب چهل و دو آيات ۱ تا ۳ درمورد ايشان صدق كند كه ميفرمايد:«اينك بنده من كه اورا دستگيري نمودم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است . من روح خود را بر او مينهم …. او فرياد نخواهد زد .آواز خود را بلند نخواهد نمود و آنرا در كوچه ها نخواهد شنوانيد.ني خورده شده را نخواهد شكست و فتيله ضعيف را خاموش نخواهد ساخت.»
همچنانكه به مطالعه و تحقيق خود ادامه ميداد ، بسيار احتياط ميكرد كه چيزي را بدون تعمق و استدلال نپذيرد . در همان موقع با كنجكاوي تمام زندگي كشيش را تحت نظر ميگرفت تا به بيند آيا چيزي ناهماهنگ و ناموزون در زندگي اش يافت ميشود كه مغاير با تعاليمش باشد.براي سعيد خان اين يك آزمايش بسيار مهم و حياتي بود ،چنانكه بعد ها نوشت :«روز به روز بيشتر مجذوب و شيفته اخلاق و محسنات كشيش ميشدم ، محبت ، صداقت، صميميت، حلم،مهرباني ،و پرهيزكاري او عميقا درمن تاثير ميكرد.عادت داشتم بمذاكرات وي و كسانيكه به نزدش ميامدند گوش بدهم.جزئيات سخنانش را با معيار عقل و استدلال مي سنجيدم و ميديدم كه چگونه سخنانش صحيح و مباحثاتش منطقي و موثر بود. بالاتر از همه كردار وي مويد گفتارش بود.»
نفوذ كلام و شخصيت اين مسيحي بود كه موجب تغيير زندگي سعيد خان گرديد. براي اولين بار او به قصور و كوتاهي خود درزندگي معنوي واقف گرديد. زندگي كشيش يوحنا را در نظر مجسم ميكردو با خود ميانديشيد كه چگونه ممكن است يك شخص بيدين و بقول آنها كافر چنين متقي و پرهيز كار باشد؟ سپس تصوير باطني خود ، بطور زننده اي چون فيلم از نظرش ميگذشت ودر چنان موقعي بود كه ازخود متنفر ميشد.
يك شب آتش روشن كرد و از اخگرهاي مشعل آن با انبر يكي برداشت و هردو ساق پاي خود را داغ كرد. بسيار دردناك بود ولي آنقدر تحمل نمود كه جاي سوختگي كاملا مشهود و نمايان گرديد.دربين كردها مرسوم است كه اگر عهدي به بندند قسمتي از بدن خود را داغ ميكنند تا نسبت به آن عهد وفادار و امين بمانند. پس يكي از داغ هاي سعيد خان بمنظور يادآوري عهدي بود كه بعد از آن ديگر هرگز با مسيحيان در خصوص مذهب صحبت نكند.ديگري براي يادآوري رفتار شرم آورش بود كه عهد كرده بود از بدي اجتناب نمايد.
او براي كشيش يوحنا پيغام فرستاد كه بعد از آن تراكم كار و مشغله زياد باو مجال نميدهد روزانه بعد از ساعات تدريس در مدرسه ، باو درس فارسي بدهد و ضمنا علاقه اي هم به آموختن زبان سرياني ندارد .او بعدها چنين نوشت :«بمرور زمان دريافتم كه اگرچه اثري ازجاي داغها برروي بدنم ديده نميشد. ولي اثري كه سخنان اين مرد خدا برروي مغزم بجاي گذاشته ، محو نشدني بود.»
سعيد خان يك شب كه از مسجد بمنزل برميگشت ،درگوشه اي سربخاك نهاد و بحال زار و بيقرار خود ميگريست و ميگفت:«اي هادي گمراهان ، من سرگردان را به راه راست و حقيقي كه مطابق اراده ات است هدايت فرما .نقاب جهالت را از جلو چشمانم بردار ، دل بيقرارم را آرامي ببخش .التماس دارم مرا رستگار ساز .مرا از اين گرداب خطرناك كه در حال غرق شدن هستم برهان تا ترا آنطوريكه سزاوار هستي خدمت كنم .»
پس از اداي اين كلمات انگار بار سنگيني از روي دوش وي برداشته شد تصميم گرفت با جديت هرچه بيشتر كتابمقدس و قرآن را مورد بررسي قرار دهد. اين بدان مفهوم بود كه او مايل شد بار ديگر با كشيش يوحنا بمطالعه خود ادامه بدهد.
مدت چهار پنج ماه با اشتياق به مطالعه و تحقيق و تجسس خود در امور الهي ادامه داد. در قرآن و كتاب مقدس با مشكلاتي مواجه ميشد.اشكالات و مسائل پيچيده كتابمقدس با كمك كشيش يوحنا بطريقي روشن و قانع كننده رفع ميشد. او پيشگوئيهاي عهد عتيق را انجام شده يافت و به مسيح بي گناه اميدوار گرديد. بالاخره باين نتيجه رسيد كه نجات ازگناه و اسارت شيطان موجب آرامش روح ميگردد. آرامشي كه هنوز فاقد آن بود او قرآن را با كمك بهترين تفسيرها مطالعه ميكرد، لكن با بسياري از مسائل كه مواجه ميشد. برايش لاينحل بودند.اكنون كاكه از خلق و خوي و حركات برادرش مشكوك شده ، و با كلمات نيشدار او را توبيخ و سرزنش مينمود . يك روز با عصبانيت چوب محكمي را برداشت و آنقدر بر سر و دست سعيد خان كوبيد كه چوب قطعه قطعه شد . سعيد خان برپاي برادرش افتاده اورا مي بوسيد باشد كه وي ترحم نمايد و بيش از آن عذابش ندهد .پس از رفتن كاكه ، او در همانجائيكه دراز كشيده بود ، دست هايش رابسوي آسمان بلند كرده و گفت :«اي خداي رئوف و مهربان من در نظر تو چون همين خاكي هستم كه برآن افتاده ام – گنهكار درمانده ايكه بلطف و رحمت تو نيازمندم .اشك ندامت مرا به بين و نظر لطفت را از من دريغ مفرما. اگرچه فقط مستحق قصاص و آتش جهنم ميباشم ، التماس دارم برمن ترحم فرما. مرا شستشو ده ، طاهر ساز ، و بخاطر مسيح مرا مقبول درگاهت بگردان.»
در يك روز پائيزي كه هنوز مدتي از اين تجربه نگذشته بود، سعيد خان به منزل كشيش يوحنا رفت و دريافت كه او قصد دارد بخانه و ديار خود برگردد. سعيد خان از اين بابت بسيار متاثر شد . ناگهان گفته اشعياء نبي بخاطرش آمد كه مي فرمايد :«برخيز و درخشان شو، زيرا نور تو آمده و جلال خداوند بر تو طالع گرديده است .»
انعكاس كلمات آيه مذكور آنقدر در فكرش تكرار شد تا آنكه هريك از بافت هاي وجودش از اين دعوت مسرت بخش بارتعاش درآمد.
مسلما بعد از ماه ها ترديد و سرگرداني اين پيام برايش لذتبخش بود.شادي و آرامش دروني در سيمايش نمايان بود.
كشيش يوحنا به تحولي كه در زندگي سعيد خان پديد آمده بود پي برد و با ملايمت علت آنرا از وي پرسيد .سعيد خان درباره آنچه كه يافته بود برايش شرح داد آنگاه هردو زانو زده و خدا را شكر كردند . كشيش گفت :«فرزندم ،شادي كن،زيرا مورد لطف و رحمت خدا قرار گرفته اي .»
تلاش پرزحمت و طو لاني عاقبت به نتيجه رسيد و كشيش موفق به كاشانه خود برگشت.