Main Banner

فصل پنجم

مسافرتهاي داخل و خارج از ايران

سعيد خان سخت سرگرم خواندن درس طب بود و علاوه بر مطالعه كتابهاي مدرن طبي او را از كتابهاي رازي و ابوعلي سينا هم استفاده ميكرد. هر قدر تجربه او در علم پزشكي بيشتر مي شد ، بهمان اندازه هم مسئوليتهاي بيشتري بعهده اش ميگذاشتند. او در حين انجام وظيفه در درمانگاه دكتر الكساندر ، به طبقات مختلف مردم نيز بشارت ميداد و درباره مسيح صحبت مي كرد .فعاليتهاي او از مركز كارش بوسيله مسافرتهاي بشارتي به دهات مجاور نيز توسعه پيدا كرد .طبابت و بشارت با هم توام و اين هدف غائي سعيد خان بود .

هنگام ديد و بازديد عيد نوروز سعيد خان وآقاي هاكس بديدن يكي از افسران عاليرتبه ارتش رفتند مكالمات و صحبتهاي دوستانه آنها كم‌كم به بحث در پيرامون مذهب كشيده شد .سخنان سعيد خان بمزاق ميزبان تلخ آمد و تصميم به تنبيه نمودنش گرفت .از اين رو شكايتي نوشت و توسط شخصي به حاكم شهر تسليم نمود.روز بعد سعيد خان به حضور حاكم احضار شد و او طبق معمول نزديك درب ورودي بر روي صندلي نشست اما حاكم او را به جلو خواند تا بازجوئي لازم را از وي بعمل آورد و بقيه حضار نيز سئوال و جوابها را استماع نمايند .او ابتدا با صداي بلندي پرسيد : « دكتر ،اسهال خوني را چگونه معالجه ميكني ؟ » سپس وي را نزديكتر خوانده؟ آهسته طوريكه ديگران متوجه نشوند گفت : « ديشب شخصي به نزد من آمد و شكايتي بر عليه تو به من داد كه حاكي از توهين تو بود .ضمنا خودش تقاضاي مجازات تو را مينمود .من او را آرام كردم و گفتم كه تو يك دانشجوي طب هستي و اصولا كسانيكه در اين رشته تحصيل مي كنند دين و ايمان درستي ندارند ، پس حالا برو و ديگر به خصم مجال بهانه گرفتن مده. » خلاف و مجازات او همين بود ،سعيد خان كاملا آزاد شد . بعدها همان افسر عاليمقام كه موجب اين واقعه جزئي شده بود ، يكي از دوستان صميمي سعيد خان شد.

سعيد خان پس از پايان قرارداد خود با ميسيون ، در سال ۱۲۷۰ خورشيدي ، تصميم گرفت مسافرتي به رضائيه بكند ، آنجا كه قبلا ربكا با دختر كوچكش سارابراي ديدن اقوام رفته بود. اين مسافرت باو فرصتي داد كه پيغام مسيحائي خودرا بزبان بومي به شهر هاي مرزي كردستان برساند و ضمنا دوست خود كشيش يوحنا را ملاقات كند . كشيش كشيش با افتخار و سربلندي تمام وي را به اعضاي كليسا و آشنايان معرفي كرد و اودرهمان كليسا بزبان سرياني موعظه نمود.

هنگام مراجعت به همدان از وي خواسته شد كه قرارداد خود را با ميسيون تجديد نمايد. هرچند بانجام اينكار تمايل و علاقه اي نداشت ، اما چون دكتر الكساندر بخدمت خود خاتمه  داده و درمانگاه تعطيل شده بود ، و عده زيادي از مريضان هم از لحاظ معالجه و مداوا در مضيقه بودند ،او حاضر شد تا آمدن يك دكتر جديد از آمريكا به معالجه بيماران مشغول شود .او كليه مسئوليتهاي كلنيك را بعهده گرفته بود – دكتري ، داروسازي ، و گاهي پرستاري شبانه ، وظائف و كارهاي طاقت فرسا توام با مطالعه شبانه روزي در خصوص مذهب و علم پزشكي ، سلامت وي را با خطر مواجه ميساخت.

فروردين ماه ۱۲۷۲ ، دكتر هالمز از آمريكا براي جانشيني دكتر الكساندر وارد همدان شد . قرارداد سعيد خان رو باتمام بود، و چون تمايلي براي ادامه اين كار نداشت لذا از خدمت در ميسيون استعفاء داد.

او مدت دوازده سال با كمال صداقت و وفاداري بعنوان معلم زبان ، دستيار دكتر ، وسپس پزشك ، خدمت نمود . در طي اين مدت از كمك هاي بيدريغ ميسيونر ها برخوردار بود، اورا مساعدت و همراهي ميكردند، باو درس انگليسي وطب را آموختند ، از لحاظ روحانيت وي را كمك مي‌كردند .او دين خودر ا در اين مدت طولاني با خدمات با ارزش و عام المنفعه اداء نمود.

سعيد خان تصميم گرفت بخارج سفر كند و براي اينكار چهار علت وجود داشت : در وهله اول حس مي كرد براي شروع يك زندگي جديد، ميبايست مدت كوتاهي از همكاران و محيط كارش دورشود. ثانيا به يك آب و هوا واستراحت كامل احتياج  داشت .ثالثا ميخواست به انگلستان ياآمريكا

برود تا تحت نظر استادان مجرب ، دوره تخصصي دكتري را ببيند. چهارمين علت مسافرت وي ، جامه عمل پوشاندن به يكي از آرمانهاي قلبي اش بود – يعني در روحانيت بحد كامل رسيدن. درهمدان باشخص سوئدي بنام هاگبرگ آشنا شد كه ادعا ميكرد خود به اين كامليت رسيده و مي تواند وي را نيز در رسيدن به اين هدف و آرزو كمك نمايد ، بنابراين آقاي هاگبرگ او را به سوئد دعوت كرد.

او از دوستان خودمبلغي پول قرض كرد ، و به اميد اينكه بتواند به خواسته معنوي اش نائل آيد، عازم سوئد شد و بانهايت كوشش در صرفه جوئي و قناعت طي طريق مي نمود. اودر نهم ژوئيه ۱۸۹۳به استكهلم رسيد .

اما اين اتفاق در زندگي سعيد خان ، ملال آور و مايه تاسف بود. در آنجا نشانه اي براي نيل به آرزويش ديده نمي شد. هرگز فرصتي نمي يافت كه به تحصيل علم پزشكي خود ادامه دهد و حتي يكقدم هم بسوي كمالات روحاني برنداشت .وقتيكه ميخواست در مورد يك مطلب روحاني صحبت كند ،هاگبرگ اصرار مي كرد كه موضوع صحبت خودرا تغيير دهد و از آداب و رسوم كردها و عقايد اسلامي سخن بگويد.همه تحسين و تعريف ها كه از او ميشد برشدت بدبيني وي از اين مردم ،بقول خود روشنفكر و آزاديخواه ميافزرود.برايش مسلم گرديد كه اين اشخاصيكه  ادعاي كامليت ميكنند و خود راهادي ديگران قرار مي دهند ، خود مردماني گمراه و فرسنگها از حقيقت بدور ميباشند.

يكروز صبح كه در كنار تختخوتبش زانو زده بود و براي رسيدن به اين كامليت دعا ميكرد ، ناگهان سخنان يوحناي رسول بخاطرش آمد كه ميفرمايد : « لكن ميدانيم كه چون او ظاهر شود مانند وي خواهيم بود ، زيرا او را چنانكه هست خواهيم ديد.» چه وعده واضحي «چون ظاهرشود» او چنين استنباط نمود كه « مانند او خواهيم شد.»وعدهايست مربوط به آينده يعني روزيكه ايمانداران ، مسيح را روبرو به بينند .بنابراين نبايد انتظار آنطور كامليتي كه آرزويش بود ، در اين دنيا داشت . همه ايمانداران بحد كمال خواهند رسيد اما نه دراين دنيا .آرامش كاملي وجودش را فرا گرفت.اضطراب  و پريشاني براي نيل به اين هدف ، در اين دنيا ، از بين رفت .فيض خدا بر كشمكش دروني اش ظفر يافت.

اواخر مهرماه بود كه سعيد خان مصمم شد به انگلستان برود. علت اتخاذ اين تصميم ، پيشنهاد يك دكتر  سوئدي بود كه وي را براي ديدن دوره تخصصي به رفتن به انگلستان تشويق وترغيب كرده بود. هر چند دل خوشي از سوئديها نداشت و مردد بود كه آيا پيشنهاد وي نيز مانند وعده هاگبرگ دروغ وپوچ از آب درخواهد آمد ؟ آيا انگلستان بهتر از سوئد خواهد بود ؟ ولي بقول معروف به خدا پناه برد و عزم را جزم نمود كه به انگلستان برود.

عبور از درياي شمال بعدها اثر مهمي برروي سعيد خان گذاشت هوا طوفاني و دريا خروشان بود . چون او عمل طبابت را در كشتي انجام ميداد. يك زوج ايرلندي باسامي خانم و آقاي كاوانو براي تسكين حالت تهوع و سرگيجه خود كه گاهي مسافران دريا بدان دچار مي شوند ، سعيد خان را بر بالين خود خواندند. او ضمن مداوا و معالجه اين زن و شوهر ، سرگذشت خود را براي آنها تعريف كرد.ايشان تحت تاثير سخنان و ماجراي زندگي اش قرار گرفته ، با كمال ميل حاضر شدند وي را به يكنفر پزشك بنام چارلز وارن مقيم لندن معرفي كنند تا از لحاظ تحصيلات طبي و همچنين الهيات اورا كمك نمايد.

نظريه اوليه سعيد خان در مورد انگلستان چندان مطلوب نبود ، و بعدا هم از زندگي كردن در شهر پر تحرك لندن بيزار شده بود. او سعي مي كرد در فعاليتهاي كليسائي شركت كند ، اما همه سعي و كوشش وي بي نتيجه و عبث بود . ابتدا در جلسات بشارتي كه در مجاورت محل سكونت وي برگزار مي شد ، شركت مي نمود،ولي روش ايشان از دعوت نمودن حقجويان براي اعتراف ايمان سرد و سطحي بود .او با يك كشيش متديست دو بار وعده ملاقات گذاشت تا در مورد موضوعات ديني صحبت كنند ،  لكن سعيد خان هربار بعد از يك ساعت معطلي و انتظار ، با ناميدي ميعادگاه را ترك ميكرد. يكبار و{با} دلسردي  از او دعوت شد تا در اجتماع ميسيونر ها شركت كند ، در اينجا نيز از وي آنطوريكه بايد و شايد استقبال نشد . شبي از كليساي حضرت پولس ديدن كرد. مراسم عبادت و نيايش آنها ، وي را بياد طرز عبادت كاتوليكهاي مقيم سنندج انداخت كه در نظرش بي تاثير و نامفهوم مآمد . بدون انكه بآن ترقي و تعالي روحاني كه در طلبش بود برسد، مرتبا از كليسائي به كليسائي و از مجلسي به مجلسي ديگر مي رفت .زوج همسفر دريائي سعيد خان ، آقا و خانم كاوانو ، به وعده خود وفا نموده وي را به دكتر وارن و همسرش كه مسيحياني جدي و صميمي بودند معرفي كردند. دكتر وارن كه پزشكي حاذق و متنفذ بود ، اورا در انتخاب رشته هاي تخصصي و دانشگاه مناسب ، كمك و راهنمائي كرد. دكتر وارن  نه فقط در اين مورد وي را كمك نمود بلكه چون يكي از افراد خانواده اش او را در منزل خود پذيرفت . سعيد خان در حدود دوسال در منزل آنها اقامت نمود و دوستاني بسيار صميمي شدند .

اين خانواده سعيد خان را به اشخاص زيادي ، مانند برادران پليموت كه در صفا و صميميت از خودشان دست كمي نداشتند ، معرفي نمودند. برادران پليموت او را به مجالس ديني خود دعوت مي نمودند و از همان اولين جلسه و برخورد  ، بسيار راضي و خشنود بنظر ميرسيد . او بعد از اين ملاقات مقدماتي گفت : « از قرار معلوم شما كشيش نداريد ، آيا به اين علت است كه چونكه همه اعضاي اين كليسا كشيش هستند ؟» فورا به عقيده و مرام آنها پي برد و دريافت كه اين گروه مركب از اشخاص تحصيل كرده و عامي ميباشد كه بدون حس برتري ، با كمال سادگي و وقار در جلسات حضور مييابند . معمولي ترين عضو اين گروه ، معلومات وسيع و قابل توجهي از كتاب مقدس داشت . بدون تصميم قبلي و تفكر و تعمق در اين خصوص ، مدت پانزده ماه در جلسات عبادتي آنها شركت نمود.

گروهي كه سعيد خان به آنها معرفي شده بود ، تمام نظرياتشان با عقيده وي سازگار و موافق بود . اعتقاد و عبادت اين دسته براساس كتاب مقدس بود . آنها معلمي را بالاتر و مهمتر از روح القدس نميشناختند . بنابراين محدود كردن خدمت كليسائي به يك فرد ، توهين و تجاوز به مقام و كار    روح القدس در اعطاي بخشش ها بمشار  ميآيد.شخصيت مسيح ، مركز اصلي عبادت و نيايش آنها را تشكيل ميداد. مراسم عبادت آنها بسيار ساده و رفاقت و جلسه انس ايشان گرم و صميمي بود. معاشرت سعيد خان با اين گروه كاملا رضايت بخش بود .ميرفت آرزوي ديرينه اش برآورده شود و رويايش به حقيقت به پيوندد . ضمنا يك اجتماع روحاني و ماواي امني يافته بود .

در طول اين مدت ، سعيد خان به تحصيلات پزشكي اش ادامه ميداد، اونياز به تخصص در كالبد شكافي و فيزيولوژي داشت . در اين دو مورد در ايران كتب متعددي، بدون تجربه عملي در آ‎زمايشگاه مطالعه كرده بود. چون كالبد شكافي را مغاير با احكام و موازين ديني ميدانستند ، از اين رو در آنموقع اين عمل در ايران مجاز نبود. پس او دوره هاي مخصوص دو رشته فوق را در دانشگاه كالبد شكافي و فيزيولوژي كوك در لندن گذرانيد. همچنين مقداري از وقت خود را صرف مطالعه و تحقيق در خصوص داروسازي و ميكروب شناسي نمود.

يكروز در دانشگاه دكتر كوك ، او مشغول كالبد شكافي ناحيه بطني يك بيمار بود. پس از پايان عمل ، دكتر كوك از طرز كار و رعايت بهداشت وي در هنگام عمل ، بسيار تعريف كردو گفت: «بسيار عالي است .» غروب همان روز بار ديگر دكتر كوك آمد تا بيشتر كار سعيد خان را به سنجد ؛ گفت: «آفرين ، بسيار عالي است ».

سعيد خان با اشاره به غده هاي فوق كليوي كه آنها را با دقت نمايان ساخته بود ، گفت : « فايده اين دو غده كوچك كه روي كليه ها قرار دارند چيست ؟ و چه عملي را انجام ميدهند؟» استاد جواب داد : « كار مهمي را انجام نمي دهند » سعيد خان گفت : « من جائي خوانده ام كه ميكروب سل آنها ، موجب «بيماري آديسون » ميگردد.» ( بيماري آديسون ، بيماريست كه بعلت تنبلي غدد فوق كليوي ايجاد مي شود وعلائم ضعف زياد و لاغري و ناراحتي هاي گوارشي است ). استا گفت : «پس ميگوئيد در واقع كم اهميت هستند و عمل قابل توجهي را انجام نمي دهند !» سعيد خان گفت : «اما آقاي محترم اينجا را نگاه كنيد ؛ هريك از اين غده ها بوسيله سه شريان نسبتا بزرگ تغذيه ميشوند . چنين عمل دقيقي كه از جانب خداي دانا تنظيم گرديده ، اگر فاقد استفاده باشد ، بعيد بنظر ميرسيد »

پس از يك لحظه مكث ، دكتر كوك گفت : « حتما در كشور خودت متخصص معروفي هستي ،» سعيد خان گفت : « آيا مسخره ام ميكنيد » استاد : « مسلما نه ، من خيلي كنجكاو هستم ، تا كنون كسي مثل شما چنين موضوعي را مطرح نكرده و به آن پي نبرده است .مطمئن هستم كه حق با شماست .»

روز بعد او با دست خط خود يك نسخه از مكالمات خود را به عنوان يادگاري به سعيد خان اهداء نمود. چندي نگذشت ، سعيد خان در يك مقاله اي خواند كه اوليور و شيفر ، اثر فيزيولوژي غده هاي فوق كليوي را كشف كردند . اكنون دانشمندان دارندبه بعضي از نقش هاي مهم هورمونهاي ديگر غدد مذكور در اندامهاي بدن پي ميبرند .

رشته ديگر كه سعيد خان وقت زيادي را صرف آن نمود ، چشم پزشكي بود . در طي سالهاي طبابت خود درايران ، با بيماري چشم و كوري كه در اثر رعايت نكردن بهداشت و عدم معالجه موثر ، مردم بدان مبتلا بودند ، مواجه مي شد. لذا يك دوره تخصصي چشم پزشكي در جنرال هاسپيتال در كرويدون ، و بعدا دوره اي ديگر در همين مورد در سنترال هاسپبتال گذرانيد .

بهار ۱۲۸۰ ، دكتر پاتريك منسال ، كه بعدا موسس و مدير دانشگاه معروف تروپيكال مديسن بود ، و براي خدمات چشم گيرش عنوان قهرماني را يافت به او توصيه نمود كه دوره تخصصي مورد علاقه خود را در بيمارستان سن جرج تكميل نمايد . وچون در لندن تحصيل چنين دوره اي ميسر نبود ، لذا او سومين نفري بود كه در بيمارستان مذكر اسم نويسي كرد در خصوص بيماري تروپيكال ( بيماري كه مربوط به نواحي گرم سيري ميباشد ) ، با كمك نمونه ها و با براهين واضح بطور عملي تدريس ميشد . اين آموزش عملي بعدها  در ايران براي كار سعيد خان بسيار باارزش بود .

سعيد خان چون در تمام جلسات درس حاضر ميشد ، مورد توجه و احترام استادش قرار ميگرفت كه براي وي نه فقط يك دانشجو ، بلكه يك دوست صميمي بشمار مي آمد . سعيد خان ، براي تكميل رشته تخصصي ، وقتي ميخواست آنجا را ترك كند دكتر پاتريك از او خواهش كرد كه وقتي به ايران برسد ، مقداري خون براي تحقيق و آزمايش برايش بفرستد .  چند سال بعد ، هنگاميكه سعيد خان بعنوان پزشك مخصوص عين الدوله ، همرا ه پنج هزار نفر ، به جنوب ايران مسافرت ميكرد فرصت مناسبي پيش آمد تا خواسته دكتر پاتريك را انجان دهد . او جعبه هاي متعددي ، آلوده به لكه هاي خون ، تهيه كرده و به لندن فرستاد . دكتر پاتريك دريافت آنها را اطلاع داده و افزوده بود: « بايد ببينم در خون فرزندان كوروش  و داريوش چه چيزي را ميتوانم پيدا كنم.» دوسال زندگي در لندن كه بطور مايوسانه اي شروع شده بود به پايان رسيد اما سعيد خان به عهد خود وفا كرد . هرچند لازم بود به خاطر حفظ سلامتي اش گاهي در كار خود تنوعي بدهد ، لكن اميد و انتظار خدمت مؤثر به هموطنانش وي را تقويت ميكرد و قوت قلب مي بخشيد . مجلص توديع توسط دوستان و برادران پليموت برگزار شد و در پايان آن براي سعيد خان دعا كردند كه خدا او ار از تمام مشكلات و خطراتي كه احتمالا در وطنش بدانها مواجه مي شد حفظ فرمايد . سپس سعيد خان بلند شد و گفت : «وقتيكه به زندگي گذشته خود فكر ميكنم و با آن راهي كه خدا مرا بدان هدايت فرمود مي انديشم به خود ميگويم : خدا چه كار عظيمي در حق من انجام داده است با اين زبان الكن خود نمي توانم بيان كنم كه چقدر به او مديونم او تشنگي روحاني مرارفع نموده است . امشب در دعاهاي خود عينا عقيده خودم را بيان كرديد . در خصوص وصوصه هاي و مخالفتهائيكه ممكن است با آنها روبرو بشوم زياد گفته شد اما من از آنها ترسي ندارم زيرا از روي تجربه ميدانم كه زحمت ثمره شيرين دارد . بيشتر از غرور و خود بيني خودمي ترسم در اين مورد براي من دعا كنيد مشكلات فراوان است ، اما خدا ما را كمك مي كند تا برآنها پيروز بشويم و پيش برويم تا تمام فكر و ذكرمان متوجه او باشد . شما را هم به خدا مي سپارم .»دكتر وارم . او را تا كارديف ، آنجا كه مي خواست با كشتي از درياي سياه عبور كند و به باتوم برود ، مشايعت نمود . هديدة خداحافظي كه به او داده شد كيف دكتري مملو از انواع و اقسام دارو هائي بودكه بعد ها در كارش بسيارمفيد و موثر واقع شد . دوستان ديگر وسائل جراحي به او هديه كردند تا درايران ، هنگام عمل جراحي از آنها استفاده نمايد . پس از دو سال و نيم دوري از وطن و خانواده اش در مهرماه ۱۲۷۴ بهمدان رسيد و اهل بيت خود پيوست .