Main Banner

فصل هشتم

در ميان چادر نشينان

ايل قشقائي يكي از بزرگترين قبايل چادر نشين ايران بشمار ميرود. آنها منسوب به قشقا تركستان ميباشند كه در قرن سيزدهم ميلادي بوسيله هلاكو خان ، نوه چنگيزخان مغول بايران آمدند. آنها هنوز زبان تركي اجداد خود را از ياد نبرده اند .رئيس قبيله قشقائي شخصي بود بنام ايلخاني . تعداد رمه ها بيشمار وصدها هزار گاو و گوسفند و قاطر و الاغ و شتر دارند . فصل بهار در حدود پنجهزار نفر با گله ها و رمه هاي فراوان بطرف شمال در منطقه اصفهان كوچ ميكنند و فصل پائيز شاهد مراجعت اين ايل عظيم بسوي مراتع سرسبز و خرم جنوب ميباشد . ايلخاني رئيس مطلق و فرمانرواي خود مختار اين قبيله بود .

پائيز ۱۲۸۷ خورشيدي از دكتر سعيد خان تقاضا شد كه براي معالجه زن ايلخاني كه در نواحي اصفهان خيمه زده بود به آن سوي برود  دسته مسافران از نه نفر تشكيل شده بود ـ خانمي كه ترتيب سفر را داده بود « چون در كتاب اصلي اسم اين خانم ذكر نشده است و ما هم مجبوريم در مطالعه خود تا اصفهان او را همراهي كنيم بنابراين وي را به اسم مستعار فاطمه سلطان مي ناميم» با برادر زاده اش ، يك زن با دختر دوازده ساله او ، يك كلفت ، دو نوكر و دكتر با خدمتكارش . مسافرت بوسيله سه گردونه انجام ميشد كه يك واگن بوسيله تخته هاي چوبي به دوقسمت مجزاشده بود و دواسب آن را ميكشيدند. بار و بنه قسمت زنها عبارت بود از يكدست رختخواب بزرگ ، يك سفره پر از نان ، و يك بغچه مخصوص پر از خورده ريز هاي زنانه . ساعت ده صبح در هواي صاف و آفتابي از دروازه شهر خارج شده و جاده خاكي را به قصد منزل ايلخاني در پيش گرفتند . اولين توقف كامل آنها در شهر قم بود . زائران فراواني به اين شهر هجوم آورده بودند . بعضي براي بخاك سپردن اموات خود و عدة كثيري هم بقصد زيارت .مسافرخانه ها و قهوه خانه ها مملو از زائرين بود . براي فاطمه سلطان و همراهانش جائي پيدا نميشد حتي پشت بام مهمانخانه ها اشغال شده بود. بهرحال ، با كوشش فراوان توانستند باغ كوچكي را بيابند و شب را در آنجا بسر برند . پس از صرف شام فاطمه سلطان در حاليكه تفنگي در دست گرفته و مشغول پاسداري بود، بديگران دستور دستورداد كه بخوابند (البته دستوري كه اجرايش براي پشه كوره ها مشكل بود ) . در دهكده بعدي مامور تعويض اسبها مردي تنبل و گستاخ بود . فاطمه سلطان يكي دو سيلي به صورتش نواخت ، سپس دستور داد تا وي را تازيانه زدند . هرموقع كه كالسكه چي ها يا آنانيكه مامور تهيه و تعويض اسبهاي چاپاري بودند در كار خود كوتاهي و غفلت مي ورزيدند و يا احيانا ايجاد ناراحتي ميكردند ، فاطمه سلطان شخصا رسيدگي و آنها را مجازات مي كرد . بالاخره شهر تاريخي اصفهان و پل باشكوه         الله ورديخان با سي وسه طاق آن در نظر نمايان شد . سعيد خان ابتدا از دور نماي پايتخت شاه عباس كبير مايوس گرديد ، اما وقتي به ميدان شاه رسيد و مساجد مجلل و باشكوه و ساير اماكن تاريخي را كه گواه عظمت ايران باستان است ، مشاهده نمود ، ياس مبدل به اميد و قلبش سرشاراز شعف و سرور گرديد . ضمن ديدن آثار باستاني به جلفا محله ارمني نشين رفت تا تعداي انجيل و جزوات تهيه نمايد .

سعيد خان پس از ملاقات با سواران ايلخاني در اصفهان كه مرداني بلند قد و چهار شانه بودند ، بقيه راه را بدون همراهي فاطمه سلطان و ملازمانش پيمود . ساعت يازده شب عازم شاه نشين اقامت گاه رئيس قبيله شدند . هواي پائيزي بسيار سرد بود . در آن سوي دشت هموار ، نور ضعيف شعله هاي آتش قبيله چادر نشين آنها را بطرف خود دعوت مي كرد . پاسي از نيمه شب گذشته بود كه به خيمه چوپانان كه در دامنه تپه اي پر آب و علف برپا شده بود رسيدند و در آنجا اندكي به استراحت پرداختند. هر چند آتش زيادي برايشان درست كردند ، با وجود اين دكتر از شدت سرما نتوانست بخوابد. سپيده صبح مجددا اسبها را زين كرده براه خود ادامه دادند . در حيني كه از ميان دهات ساكت و آرام عبور ميكردند ، سواران قشقائي در بين مردم وحشت ايجاد نموده و آنها را مجبور ميكردند كه خوراك خود و عليق اسبها را بدون چون و چرا فراهم كنند .

ناگهان چادرهاي ايل قشقائي نمايان شدند چادر هاي سياه با يك خيمه نسبتا بزرگ دردشتي وسيع . سعيد خان مورد استقبال ايلخاني كه مردي بلند قد و زيبا اندام و خوش مشرب بود قرار گرفت فوري دكتر را به بيمارانش ـ بي بي خانوم و پسر سه ساله اش ناصر معرفي كرد . بيبي خانوم و خواهرانش هردو زناني زيبا و جذاب بودند زنان عشاير رسم چادر پوشي را ندارند انها دليرانه دوش به دوش مردان كار مي كنند سعيد خان بعد از مدت كوتاهي استراحت در ميان خيمه اختصاصي ، هدايائي كه براي ايلخاني و همسرش برده بود به آنها داد . در بين اين هدايا يك جلد انجيل بچشم مي خورد .

در ميان ساكنان خيمه ايلخاني ، سيدي بود كه كار طبابت خانواده رئيس قبيله را بر عهده داشت . سعيد خان هرگز شخصي مانند او كه متبحر در علوم و احاديث اسلامي و داراي طبع شاعري و وارد در كار طبابت و آشنا با فلسفه و منطق و حتي زبان عربي باشد نديده بود.

اين شخص ابتدا از اينكه كار وي را بينتيجه دانسته و بدنبال دكتر ديگر فرستاده بودند ، رنجيده خاطر شد . كم كم باب آشنائي آندو گشوده شد سعيد خان بديدن او رفت . روز بعد كه سيد بديدن دكتر آمد وي را در خيمه اختصاصي مشغول مداواي چند بيمار يافت .

او نوع بيماري و طريقه معالجه مريضان را براي سيد شرح ميداد از آن پس دستيار دكتر سعيدخان گرديد. برايش مشكل بود بفهمد كه چطور دكتر سعيد خان حاضر است يعضي از كار هاي طبابت و معالجه بيماران را باو بياموزد سعيد خان باو گفت دستور مسيح را اجرا مي كند كه فرموده است : « مفت يافته ايد و مفت هم بدهيد . » يك شب سيد مذكر عقده دلش را گشود و گفت : « با وجود كتب زيادي كه خوانده ام روح انتقاد و افكار مشوش از من صلب آرامش نموده است . در مورد بعضي اديان تحقيق كرده ام ولي هيچكدام از آنها روح بيقرارم را قرار و آرامي نبخشيده است . ميدانم خدائي هست بايد او را آنچنانكه لازم است بشناسم . مخصوصا طالب رستگاري روح سرگردان خويش هستم .»

سعيد خان برايش  شرح داد كي بوده و چگونه به آيين مسيحت گرويده و چه شادي و آرامشي در آن يافته است . سيد با دقت گوش ميداد و براي خواندن كتابمقدس اظهار علاقه مينمودند . ايلخاني چنانكه بايد و شايد علاقه اي به مذهب نداشت و يك شب كه داخل خيمه سعيد خان شد، ديد كه او با ناظراموالش مشغول بحث و گفتگو ميباشند .او كتابمقدس دكتر را برداشت و گفت : « كتابي كه به همسرم دادي خواندم ، اما چيزي از آن نفهميدم . درك مطالبش برايم مشكل است. » در حين سخن گفتن انگشت خود را برزبان ميزد و صفحات كتابمقدس را ورق ميزد و پيامبران را تمسخر مينمود.

سعيد خان حرف او را قطع كرد و گفت : « آنچه كه هر انساني بدان نياز دارد آرامش خاطر و وجدان است . آيا تمسخر پيامبران خدا ، وجدان ترا آرام ميكند ؟ تو انساني بيش نيستي . آيا براي مردن آمادگي داري ؟ » ايلخاني يكه اي خورد و پس از چند لحظه مكث پرسيد.

« آيا تو داراي آن آرامشي كه درباره اش سخن ميگوئي هستي ؟ » سعيد خان پاسخ داد : « از لطف خدا و مرحمت خدا ، بلي .» آنگاه سردار ايل قشقائي پس از گفتن شب بخير ، بدون آنكه كلمه اي ديگر برزبان آورد ، آنجا را ترك نمود.

روز بعد ايلخاني به نزد سعيد خان آمد و خواست رضايت كامل خود را در خصوص بهبودي زنش ابراز نمايد و ضمنا بپرسد كه آيا ميتواند بر اسب سوار شود. زيرا قصد داشت از راه شيراز به سواحل خليج فارس كوچ كنند. وقتيكه از سلامتي زنش اطمينان حاصل نمود، شروع به تعريف و تمجيد او نمود، البته نه فقط بخاطر زيبائي وي بلكه بخاطر نجابت و رشادت و سجاياي پسنديده اش.

هنگام طلوع آفتاب ، همه ايل به جنب و جوش در آمدند . زنها چادر ها را پايين آورده ، به ستونهايشان ميپيچيدند و آنها را بر دوش گاوها و الاغ و قاطر ها مي نهادند.شتران غرغر كنان براي بارگيري بزانو در ميآمدند . بار شتران  را چادر ،خرجين  هاي مملو از اجناس خرد و ريز و صندوق هاي چوبي كه بر دو طرف شتر ها قرار مي گرفتند ، تشكيل ميداد. يك يا چند سوار آنها را بجلو هدايت ميكرد . يك ساعت بعد از برامدن آفتاب اردوي عظيم براه افتاد.

هرچند سعيد خان به مسافرتهاي مشكل و خطرناكي رفته بود ، ولي در اين سفر به پرتگاهائي ميرسيد كه قبلا نظير آنها را نديده بود. راه پر پيچ و خم كوهستاني كه در پيش بود از بالاي كوهي مرتفع كه صخره هاي آن سر بفلك كشيده و پرتگاههايش صدها متر ارتفاع داشته ميگذشت . كوچكترين غفلت و بي توجهي رهگذران را بديار نيستي ميفرستاد. سعيد خان از اين در حيرت بود كه چگونه شتر ها به جلوي پاي خود نگريسته و به آرامي و دقت از راه هاي باريك برروي سنگهاي لغزنده ،عبور ميكردند .وگاهي كه احتمال لغزيدن ميرفت پس از لحظه اي مكث و يافتن جاي پاي مطمئن تري با احتياط به پيش ميرفتند. اسبان نيز شيهه خطر ميكشيدند . درچنان جائي دكتر از اسب پياده ميشد و مانندطفلي كه تازه راه رفتن را آموخته باشد با كمك دست و پا راه ميرفت . توقف ايل مكرر و ممتد بود .گاهي ايلخاني از لحاظ جمع آوري ماليات دچار دردسر ميشدو مجبور بود در اينگونه مواقع جلسه اي تشكيل دهد و متمردان را استنطاق و تنبيه نمايد. عده اي از مردان مجرم و گردنكش را بند نهاده به شيراز ميبرد تا بدست قانون بسپارد و كيفر اعمال خود را بيابند.

سرانجام قبيله بزرگ با حشم خود به شيراز رسيد . در اينجا سعيد خان خداحافظي كرده و بوسيله كالسكه چاپاري عازم تهران گرديد . دو هفته بعد با جزئي كسالتي وارد تهران شد. پس از چند روز استراحت و رفع كسالت مجددا با يك نيروي تازه و حس عميق حضور خدا بخدمت خود مشغول شد.