فصل دوازدهم
بشارت انفرادی هانری کلی ترومبول
شخص دیگری که خدا او را به طور فوق العاده ای در کار هدایت کردن فرد فرد مردم به کار برده است یک نفر امریکائی به اسم ترومبول (Henry Clay Trumbull) بود. سالهای دراز مستر ترومبول مدیر مجله معروف مذهبی بود و کتاب های زیادی هم نوشت و در مجالس بزرگ سخنرانی می کرد و همیشه مشغول خدمات مهم در امور روحانی بود ولی قبل از مرگش کتاب کوچکی راجع به بشارت انفرادی نوشت که گویا از همه خدمات دیگر او بیشتر برای پیشرفت کار مسیح نتیجه بخشید. در این کتاب ترومبول اظهار می کند که مهم ترین کاری که او در تمام زندگی خود کرده است نطق های او در مجالس بزرگ یا نوشتجات او نبوده بلکه صحبت های خصوصی بود که با فرد فرد مردم داشته است و در این کتاب کوچک سرگذشت عده ای از مردم را نقل می کند که به وسیله او در صحبت های خصوصی به نزد مسیح هدایت شده بودند.
ترومبول حکایت می کند که وقتی که جوان بود یک دوست مسیحی داشت ولی این دوست هیچ وقت راجع به مسیح با او صحبت نکرد و او را دعوت ننمود که ایمان بیاورد. روزی نامه ای از این دوست که در شهر دیگر بود به او رسید و وقتی که ترومبول آن را باز کرد و فهمید که راجع به امور مذهبی است به یکی از اطاق های اداره که خالی بود رفته و در را بست و نامه را خواند. آن دوست در نامه خود ابتدا عذرخواهی کرده بود که تاکنون راجع به عیسی مسیح با ترومبول صحبت نکرده بود و نوشته بود که خجالت و ترس مانع صحبت او شده است، و آن وقت از ترومبول خواسته بود که توبه کند و به عیسی مسیح ایمان بیاورد. آن نامه به قدری بر او تاثیر کرد که فوراً زانو زد و در دعا به گناهان خود اعتراف کرده قلب خود را به مسیح سپرد. این واقعه در تاریخ ۱۸۵۱ اتفاق افتاد.
چون ترومبول به وسیله نامه ای از دوستش به مسیح ایمان آورده بود لذا فهمید که او نیز وظیفه دارد که دوستان خود را نزد مسیح هدایت کند. بنابراین پس از چند روز تصمیم گرفت که با یک نفر جوان که در راه آهن کار می کرد صحبت کند. آن جوان جواب داد: شما نمی دانید که حرف های شما چقدر باعث خجالت من شده است. مدتی است که من مسیحی هستم ولی هیچ وقت به شما نگفتم و با اینکه ما دوستان نزدیکی بوده ایم ابداً راجع به مسیح با شما صحبت نکرده و شما را تشویق ننمودم که به او ایمان بیاورید و حالا شما به وسیله نامه ای که از دوست دور افتاده خود دریافت داشته اید ایمان آوردید و مرا نیز دعوت می کنید که مسیحی بشوم خدا غفلت مرا ببخشد.
به وسیله این پیش آمد ترومبول فهمید که مسیحیان غالباً در نتیجه غفلت یا ترس بشارت مسیح را به دیگران نمی دهند، پس تصمیمی گرفت که تاثیر زیادی در زندگی او و دیگران داشته است. تصمیم او این بود که هرگاه به اندازه ای با کسی آشنا بشود که اختیار داشته باشد موضوع صحبت را انتخاب کند راجع به عیسی مسیح و نجات او با آن شخص صحبت خواهد کرد تا او به مسیح ایمان بیاورد. این تصمیم را ترومبول تا آخر عمرش نگه داشت و در نتیجه آن عده زیادی از اشخاصی که بشارت مسیح را از او شنیدند ایمان آورده نجات یافتند. جریان بعضی از وقایع زندگی او را بیان می کنیم تا ببینیم او چطور کار می کرد.
روزی ترومبول در شهر نیویورک سوار قطار شده و پهلوی جوان خوش سیمائی نشست و سروع یه خواندن روزنامه کرد. بعد از چند دقیقه آن جوان چمدان خود را باز کرده یک بطری ویسکی درآورده گیلاسی پر کرده به ترومبول تعارف نمود. او با تشکر عذر خواست و آن وقت جوان خود آن را خورد. قدری بعد باز هم جوان گیلاس را پر کرد و به ترومبول تعارف نمود و او باز هم عذر خواست. جوان گفت: مگر شما مشروب نمی خورید؟ ترومبول جواب داد: خیر هیچ وقت نمی خورم. جوان گفت: آیا شما فکر نمی کنید که من آدم بدی هستم؟ ترومبول جواب داد، من فکر میکنم شما شخص مهربانی هستید ولی مشروب خوردن شما از بهترین کارهائی نیست که شما می کنید. جوان گفت البته که نیست. ترومبول گفت پس چرا ترک نمی کنید؟ در جواب جوان به ترومبول گفت، من از دهات هستم و برای پیدا کردن کار به شهر نیویورک رفته در آنجا با رفقای بد معاشر شدم و به کارهای بد عادت کردم ولی مادر من که مسیحی بسیار خوبی است راجع به من غصه می خورد و همیشه برای من دعا می کند. ترومبول به او گفت: اگر شما برای خود دعا می کردید مادر شما چقدر خوشحال می شد و جوان را تشویق کرد که دعا کند. جوان جواب داد من الان به منزل مادرم می روم تا در ایام عید شکرگزاری با او باشم. ترومبول جواب داد پس به مادر عزیز خود بگوئید که دعاهای او برای نجات شما مستجاب شده است تا این عید واقعاً عید شکرگزاری برای او باشد. وقتی که جوان خواست از قطار پیاده شود ترومبول از او خواهش کرد که خود را به عیسی مسیح نجات دهنده تسلیم کند و جوان اظهار تشکر کرده به او قول داد که از صحبت ترومبول به مادرش اطلاع دهد. ترومبول از آن به بعد دیگر آن جوان را ندید ولی امیدوار بود که حرف های او بی ثمر نبوده است. بهرحال به وظیفه خود عمل کرده بود و نتیجه را به خدا واگذار نمود.
موقع دیگر وقتی که ترومبول مهمان شبان یکی از کلیساها بود از میزبان خود راجع به وضع روحانی پسرش سوال کرد. پدر جواب داد من نمی دانم که آیا پسرم به مسیح اعتقاد دارد یا نه. ترومبول خیلی متاثر شد از اینکه این پدر خود شبان کلیسا است بیش از این آرزو نداشته است که پسرش نجات پیدا کند و خیلی مایل شد که فرصت صحبت کردن با پسر را داشته باشد. پس وقتی که فهمید فردا صبح همین پسر او را با درشگه به ایستگاه راه آهن که چند کیلومتر دور بود خواهد رسانید خیلی خوشحال شد. فردا قبل از طلوع آفتاب حرکت کردند و ترومبول فوراً راجع به وظیفه او نسبت به مسیح با آن جوان صحبت کرد. جوان کاملا حاضر بود که به صحبت روحانی گوش بدهد و مایل بود قلب خود را به مسیح تسلیم کند و موقعی که می خواست از ترومبول جدا شود از کمک روحانی که به او داده بود صمیمیانه تشکر کرد. چند سال بعد وقتی که ترومبول برای محصلین یکی از دانشگاه های بزرگ وعظ می کرد جوانی او را ملاقات کرده و گفت: من همان پسر هستم که شما را به ایستگاه راه آهن بردم. من به قولی که به مسیح دادم وفا کردم و حالا خود را حاضر می کنم که واعظ بشوم. ترومبول خیلی خوشحال شد از اینکه فرصتی را که برای دادن بشارت مسیح در آن درشگه به دست آورده بیهوده از دست نداده بود.
باز هم در وقت دیگر لازم شد که ترومبول برای وعظ کردن در کلیسا صبح زود روز یکشنبه در هوای خیلی سرد با درشگه به شهر دور مسافرت کند. شخصی که او را می برد یک نفر کاتولیک بود. ترومبول تصمیم گرفت که نگذارد اختلاف عقیده از نزدیک شدن با این شخص و صحبت کردن با او راجع به مسیح مانع شود. پس مقصود و منظور خود را به آن شخص کاتولیک اطلاع داد و بدین ترتیب ابراز اعتماد به وی نمود. سپس از چند نفر از کشیشان کاتولیک که با آنها آشنا بود و به آنان ارادت داشت اسم برد و گفت : آیا شما کاتولیک خوبی هستید؟ آیا خدا را دوست دارید؟ و همانطوریکه کلیسای شما به شما دستور می دهد به منجی عزیز خود اعتماد دارید؟ راننده جواب داد خیر من کاتولیک خوبی نیستم و به وظیفه ام عمل نمی کنم. ترومبول راجع به محبت بزرگ عیسی مسیح که او را وادار کرد جان خود را در راه ما بدهد صحبت کرد و گفت : آیا ما نباید امتنان قلبی خود را با انجام دادن وظیفه خود به او نشان دهیم؟ راننده این حرف را تصدیق کرد. وقتی که به کلیسا رسیدند و ترومبول بالای منبر رفت تا وعظ کند دید که آن شخص کاتولیک در کلیسا نشسته است و با ذوق زیاد به حرف های او گوش می دهد. در مراجعت از کلیسا باز هم راجع به امور خدا با هم صحبت می کردند. ترومبول همیشه سعی می کرد با همه مردم با کمال دوستی صحبت کرده نگذارد اختلاف مذهب از صحبت کردن راجع به مسیح مانع شود.
وقتی که ترومبول و خانمش در مهمان خانه ای ساکن بودند با یک نفر آقا و خانمش که عضو کلیسا نبودند و ظاهراً هیچ علاقه ای به مذهب نداشتند آشنا شدند. روزی وقت ظهر ترومبول به خانمش گفت ما باید راجع به مسیح با این اشخاص صحبت کنیم. امروز عصر من با اداره این آقا خواهم رفت و او را تشویق خواهم کرد که قلب خود را به مسیح تسلیم کند و شما نیز به اتاق خانمش بروید و با او صحبت کنید. آن وقت ترومبول و خانمش زانو زده و برای آن زن و شوهر دعا کردند. ترومبول برای ملاقات شوهر به بانک رفت و وقتی که مقصود خود را بیان داشت آن آقا او را به اطاق خلوتی برد و شروع به گریه کرد و گفت مدت مدیدی استکه من آرزو دارم کسی راجع به نجات با من صحبت کند ولی با وجود اینکه عده زیادی از مسیحیان جدی به بانک آمدند هیچ کدام از آنها حتی یک کلمه نیز راجع به مسیح به من نگفتند. ترومبول با آن شخص صحبت بسیار خوبی داشت و او مسیحی شد. در همان وقت موقعی که خانم ترومبول می خواست به اطاق خانم برود تا با او صحبت کند آن خانم به اطاق خانم ترومبول در مهمانخانه آمده و با گریه خواهش کرد که خانم ترومبول او را به سوی مسیح راهنمائی کند. آن دو خانم با هم زانو زده دعا کردند و خانم آن آقا نیز قلب خود را به نجات دهنده سپرد. بعد آن زن و شوهر پهلوی هم در کلیسا ایستاده با ایمان خود به مسیح اعتراف کردند و عضو کلیسا شدند و تا آخر عمر با کمال وفاداری مسیح را خدمت کردند. اگر ترومبول و خانمش غفلت کرده با آنان صحبت نمی کردند آیا آن دو نفر مسیح را پیدا می کردند؟
بعضی اوقات اتفاق می افتد که نتیجه فوری از کار خود نمی بینییم لیکن بعد از مدت مدیدی نتیجه دیده می شود. موقعی که ترومبول در ارتش با سربازها کار می کرد نامه ای از والدین یکی از سربازها به او رسید و ایشان اظهار می کردند که ما برای نجات پسر خود دعا می کنیم و تقاضا داریم که شما با او صحت کنید. ترومبول جوان را جستجو کرده او را در بستر بیماری بیمارستان پیدا کرد. پس پهلوی او نشسته با او صحبت کرد. به سرباز نگفت که والدینش نامه ای برای او نوشته اند ولی او را یادآوری کرد که پدر و مادرش حتما راجع به او فکر و دعا می کنند و از جوان خواهش کرد قلب خود را به نجات دهنده والدینش تسلیم کند. موقع صحبت سرباز شروع به گریه کرد و معلوم بود که خدا قلب او را لمس کرده بود لیکن قول نداد که مسیحی بشود و بعد از آن که از بیمارستان مرخص شد ابداً به ترومبول اطلاع نداد که به مسیح ایمان آورده است. ولی بعد از جنگ همان سرباز از خانه خود نامه ای برای ترومبول نوشت و در آن اظهار کرد که تصمیم گرفته است عیسی مسیح را در کلیسا اعتراف کند و عضو کلیسا شود و از آمدن ترومبول به بیمارستان و صحبت او در وقتی که مریض بود اظهار تشکر کرد. جوان گفت در آن وقت به علت اینکه در حضور سربازهای دیگر با او صحبت کرده باعث گریه او شده بود رنجیده بود ولی حالا خیلی خوشحال است که این کار را کرده بود، زیرا آمدن ترومبول باعث نزدیک شدن او به مسیح شده بود و به قدری ممنون بود که اسم ترومبول را بر سر پسر اولش گذاشت.
شبی دیر وقت موقعی که ترومبول از اردو عبور می کرد دید که در یکی از چادرها چراغ روشن است پس اجازه خواست که داخل شود و دید که یک نفر سرباز با نور شمع کوچکی برای خانواده خود نامه می نویسد. پس ترومبول راجع به خانواده اش با سرباز صحبت کرد. سرباز گفت: من خواهری دارم که مسیحی خیلی خوبی است و او مکرر از من خواهش کرده است که قلب خود را به مسیح تسلیم کنم. ترومبول جوان را تشویق کرد که بیش از این تاخیر نکند و مسیح را فوراً قبول کند و با وجود اینکه دیر وقت بود خیلی با او صحبت کرد و اصرار نمود همان شب خود را به مسیح تسلیم کند، چون که شاید بعد از آن فرصت به این خوبی نداشته باشد. سرباز با دقت راجع به این موضوع فکر کرد، آن وقت تصمیم گرفت که مسیح را قبول کند و با ترومبول زانو زده دعا کرد. وقتی که از هم جدا شدند هردو خیلی خوشحال بودند. طولی نکشید که جنگ شد و این سرباز کشته شد و ترومبول موقعی که او را دفن کرد و سر قبرش دعا کرد چقدر خوشحال بود که آن شب وقتی که جوان برای خانواده خود نامه می نوشت داخل چادر وی شده و او را به نزد مسیح راهنمائی کرده بود. خواهر آنجوان وقتی که نامه ترومبول را دریافت داشت و از آن فهمید که برادر عزیزش قبل از آن که بمیرد به مسیح ایمان آورده است بی نهایت خوشحال شد.
مکرر ترومبول را دعوت می کردند که در کنفرانس های روحانی محصلین مسیحی راجع به بشارت انفرادی خود صحبت کند، و خیلی از محصلین علاقمند شده به همان روش در دانشگاه های خود با دوستان خود شروع به صحبت کردند و به این وسیله عده زیادی از محصلین به عیسی مسیح ایمان آوردند.
در اینجا سوالی پیش می آید: با اینکه این طرز دادن بشارت خیلی موثر است علتش چیست که بیشتر مسیحیان با این روش کار نمی کنند؟ جواب ترومبول به این سوال این بود که شیطان همیشه سعی می کند که مسیحیان را از صحبت کردن با دیگران مانع شود و غالباً وسوسه می کند که زیان این صحبت ها از نفعش بیشتر خواهد بود.
ترومبول می گوید با وجود اینکه در مدت پنجاه سال با هزاران هزار نفر صحبت روحانی داشته ام باز هم هر وقت خواسته ام با کسی صحبت کنم شیطان سعی می کند که مانع شود و می گوید که این وقت مناسب نیست. در عوض این که به امر خدا گوش بدهیم چقدر بیشتر به حرف شیطان گوش دادیم.
سوالات
- چه چیز سبب گردید که ترومبول بر این معتقد شد که مهمترین طرز کار بشارت بشارت انفرادی است؟
- مفید ترین درس هائی که شما از تجربیات ترومبول یاد گرفتید کدام ها است؟
- از ده نفر دوستان مسیحی بپرسید که آنها به چه وسیله مسیحی شدند تا بفهمید چند نفر به وسیله کار انفرادی ایمان آورده اند.
- در هفته گذشته شما راجع به مسیح با چند نفر صحبت کرده اید؟
- چه مانعی شما را از انجام این وظیفه باز داشته است؟
- لوقا ۱۵: ۱۱-۱۹ را حفظ کنید.