Main Banner
تونل توحید در تهران
Navvab Tunnel in Tehran

۱. مسیحیت در ایران

تا كسي در تاريخ كليسا كنجكاوي نكرده باشد نمي‌تواند تصوری درست از انتشار مسيحيت در ايران بكند. ايران قطعاً يكي از نخستين کشورهای جهان است كه دين مسيح را در خود راه داده است.

در کتاب اعمال ‌رسولان يكي از ارکان مهم انجيل، در باب دوم، درباره‌ي روز «پنطيكاست»، يعني روز حلول روح‌القدس در رسولان، از آيه‌ي ۱ تا ۱۱ چنين آمده است: «چون روز پنطيكاست رسيد، به يك دل در يك‌جا بودند. كه ناگاه آوازي چون صداي وزيدن باد شديد از آسمان آمد و تمام آن خانه را كه در آن‌جا نشسته بودند پر ساخت. و زبانه‌هاي منقسم شده، مثل زبانه‌هاي آتش بديشان ظاهر گشته، بر هر يكي از ايشان قرار گرفت. و همه از روح‌القدس پر گشته، به زبان‌هاي مختلف، به نوعي كه روح بديشان قدرت تلفّظ بخشيد، به سخن گفتن شروع كردند و مردمِ يهودِ دين‌دار از هر طايفه زير فلك در اورشليم منزل  مي‌داشتند. پس چون اين صدا بلند شد گروهي فراهم شده، در حيرت افتادند زيرا هر كس لغت خود را از ايشان شنيد. و همه مبهوت و متعجّب شده به يكديگر مي‌گفتند: «مگر همه‌ي اين‌ها كه حرف مي‌زنند جليلي نيستند؟ پس چون است كه هر يكي از ما لغت خود را كه در آن تولد يافته‌ايم مي‌شنويم؟ پارتيان و ماديان و ايلاميان و ساكنان جزيره و يهوديّه و كَپَّدُكِيا و پَنطُس و آسيا و فَرِيجِيّه و پَمفِليّه و مصر و نواحي لِبيا كه متّصل به قيروان است و غربا از روم يعني يهوديان و جديدان و اهل كَرِيت و عَرَب، اين‌ها را مي‌شنويم كه به زبان‌هاي ما ذكر كبريايي خدا مي‌كنند.»

اين قسمت از كتاب اعمال ‌رسولان را به دو گونه مي‌توان توجيه كرد:

يكي آن‌كه نخستين گروندگان به مسيح در آغاز رسالتش مردمي از نژاد‌هاي مختلف بوده‌اند كه پارت‌ها و مادها و ايلاميان، يعني سه طايفه از مردمي كه در ايران قديم مي‌زيسته‌اند، در ميانشان بوده‌اند. توجيه ديگر اين است كه مسيحيت در آغاز انتشار خود در كشور پارت‌ها و مادها و ايلاميان، يعني ايران، راه يافته است. هر يك از اين دو توجيه را كه بپذيريم، نتيجه اين مي‌شود كه ايرانيان كه پارت‌ها و مادها و ايلاميان باشند از نخستين مردمي بودنده‌اند كه دين مسيح را پذيرفته‌اند.

ولادت مسيح مصادف بوده است با سلطنت فرهاد پنجم از شاهنشاهان اشكاني كه از دو سال پيش از ميلاد تا سال ششم ميلادي سلطنت كرده است. اشكانيان مانند هخامنشيان پادشاهاني آزادمنش و آزادي دوست بوده‌اند.

دانشمندان تاريخ در اين نكته‌ي مهم اختلاف ندارند كه آزادي اديان و مذاهب و عقايد و آداب و رسوم ارمغاني است كه ايرانيان به جهان آورده‌اند. پيش از هخامنشيان پادشاهان کلده و آشور با ملل مغلوب و زيردستان خود با كمال بيدادگري و زورگويي رفتار مي‌كردند و مللي را كه شكست مي‌دادند مجبور مي‌كردند به آداب و رسوم و اخلاق و عادات آن‌ها بگروند و دين و زبانشان را بپذيرند؛ وهيچ‌گونه استقلال  فردي و آزادي شخصي به كسي نمي‌دادند.

هخامنشيان نخستين شاهنشاهاني بودند كه اين سد را درهم شكستند و اين اصول را در هم نورديدند و ملل مغلوب را آزاد و مختار مي‌گذاشتند و منتهاي احترام و عنايت را به عقايد آن‌ها كردند، چنان‌كه يگانه نقشي كه بر سنگ از كورش بزرگ مانده، جامه‌ي راهبان مصري را در بر دارد و به حالت عبادت كاهنان مصري ايستاده است؛ و در كتيبه‌ي بابل اعلان آزادي و استقلال همه‌ي اديان را داده است. شاهنشاهان ديگر ايران كه به مصر مي‌رفتند در عبادت و مراسم ديني مردم آن سرزمين حاضر مي‌شدند و به عبادتگاه‌ها و بتكده‌هاي آن‌ها مي‌رفتند و جامه‌ي كاهنان را مي‌پوشيدند و با آن‌ها دعا مي‌خواندند.

اين احترام به ملل زيردست به اندازه‌اي بود كه كتيبه‌هاي متعددي كه از شاهنشاهان هخامنشي در جهان مانده به زبان‌هاي مختلف مللي است كه شاهنشاهي هخامنشي را تشكيل مي‌دادند، و اين خود منتهاي آزادمنشي و آزادفكري ايشان را مي‌رساند.

شاهنشاهان اشكاني نيز عيناً همين اصول را رعايت مي‌كردند. در زمان ايشان كه  تمدن يوناني در آسيا ريشه گرفته بود و عده‌ي يونانيان و مهاجرنشينان يوناني در آسيا و حتي در ايران فراوان شده بود، تا مدت‌هاي مديد، يعني تقريباً تا ۲۵۰ سال، نه تنها بر روي سكه‌‌هاي خود خط و زبان يوناني را به كار برده‌اند بلكه به خود عناوين يوناني داده‌اند و گاهي روي سكه‌‌‌ها جامه‌هاي يوناني دربر دارند و تاج يونانيان را بر سر گذاشته‌اند. ارد، پادشاه معروف اشكاني و فاتح كراسوس، سردار معروف رومي، خود به زبان يوناني كتاب تاريخي نوشته بود و حتي در دربار وي تراژدي‌هاي اوريپيدس، نويسنده‌ي معروف يوناني را، بازي مي‌كردند. از اين‌جا پيداست كه تا چه اندازه اشكانيان به معارف و آداب و رسوم ملل ديگر احترام مي‌كرده و مانند هخامنشيان كاملاً آزادي براي ملل ديگر قائل بوده‌اند. 

در اين صورت مانعي نبود كه مسيحيت وارد سرزمين ايران شود؛ و به همين جهت است كه بيش‌تر تاريخ‌نويسان آغاز مسيحيت را در ايران از دوره‌ي اشكانيان و از قرن اول ميلادي مي‌دانند.

در اين بحث تاريخي مقصود از مسيحيت فرقه‌ي خاصي نيست و هر يك از فرق مسيحيان را كه در ايران پيرواني پيدا كرده باشد شامل اين تاريخ مي‌دانيم.

معمولاً مورخان مسيحيت، كليساهاي عيسوي را به دو قسمت بزرگ جداگانه تقسيم مي‌كنند: دسته‌اي را كليساي غرب و دسته‌اي را كليساي شرق مي‌گويند و مقصودشان از اين شرق و غرب، مشرق و مغرب سرزمين فلسطين و اورشليم است. يعني كليساهاي شرق آن‌هايي است كه در مشرق آن سرزمين واقع شده و شامل آسياي صغير و آسياي مقدم و آسياي مركزي و شرق اقصي است؛ و كليساهاي غرب آن‌هايي است كه در مغرب اورشليم واقع شده‌اند، يعني سراسر اروپا. ولي در اين ميان چون مصر و شمال آفريقا هميشه رابطه‌اي با آسيا داشته‌اند كليساهاي مصر و نوبه و سودان و حبشه و زنگبار را هم جزو كليساي شرق به شمار آورده‌اند. بنابراين كليساهاي شرق شامل اين تقسيمات است: 

۱.  كليساي بوزنطي يا روميه‌‌الصغري كه نخست در ميان يونانيان رواج يافته و سپس در ميان بعضي ملل ديگر منتشر شده است، و اينك خود به پنج شعبه اصلي منقسم مي‌شود‌: كليساي يوناني در ميان يونانيان اروپا و آسيا؛ و كليساي سلاو در ميان ملل سلاو، يعني روس‌ها و سرب‌ها (سكنه‌ي قسمتي از يوگوسلاوي امروز) و بلغارها؛ كليساي روماني؛ كليساي گرجي؛ كليساي عرب، كه ملكي‌ها يا عرب‌هاي يوناني زبان مصر و سوريه به آن گرويده‌اند. هر كدام از اين اقوام زبان خود را در آداب ديني به كار مي‌برند.

۲.  كليساي ارمني كه عبادات آن به زبان گراپار ارمني قديم است و مخصوص مردم ارمنستان بوده، جز آن‌كه برخي از ارمنيان در دو قرن اخير به كليساي كاتوليك يا پروتستان يا ارتودوكس  پيوسته‌اند.

۳.  كليساي سُرياني كه برخي از مردم سوريه و عراق بدان گرويده‌اند و زبانشان سرياني است.

۴.  كليساي كلداني كه آسوريان يا كلدانيان ساكن آذربايجان شوروي و ايران و كردستان ايران و عراق و برخي طوايف آن‌ها كه در سوريه‌اند و طوايف ديگري كه از ايران به هند رفته و در سواحل مالابار سكني گرفته‌اند بدان گرايش يافته‌اند و زبانشان نوع مخصوصي از زبان سرياني است كه آن را در ايران زبان آسوري يا كلداني مي‌گويند و دانشمندان نام آن را زبان سرياني كلداني گذاشته‌اند.

۵.  كليساي ماروني كه مردم لبنان يا مردمي كه از آن‌جا رفته‌اند بدان ‌گرويده‌اند و زبانشان سرياني است.

۶.  كليساي قبطي كه مخصوص مسيحيان بومي مصر و حبشه است و در مصر زبانشان قبطي يا عربي و در حبشه زبانشان گئز است.

اين نكته را هم بايد متوجه بود كه تقريباً عده‌اي از همه‌ي اين شش گروه در دو قرن گذشته در نتيجه‌ي رفت و آمد با كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها و ارتودوكس‌ها تغيير عقيده داده و به اين سه فرقه‌ي اصلي پيوسته‌اند.

فرقه ديگري از مسيحيان آسيا هستند كه در زمان‌هاي قديم عده‌شان به مراتب فراوان‌تر از امروز بوده و اکنون روز به روز از شمارشان کاسته مي‌شود و پيروان پيشواي مخصوصي هستند كه نستوريوس نام داشته و در ۴۲۸ بطريق قسطنطنيه بوده و به واسطه‌ي اختلاف عقيده عزلش كرده‌اند و در حدود ۴۴۰ ميلادي در صحرای ليبيا درگذشته است. نام وي را ايرانيان «نستور» تلفظ كرده و پيروان عقيده‌ وي را «نستوري‌‌« يا «نسطوري» ناميده‌اند.

در دوره‌ي ساسانيان نستوريان در كشور شاهنشاهي ايران فراوان بوده‌اند و اينك عده‌اي از آسوريان يا كلدانيان به اين طريقه معتقدند.

در حدود ۴۹۸ ميلادي، نستوريان به‌ كلي از كليساي كاتوليك بريده‌اند و از همان زمان كاتوليك‌ها ايشان را كافر دانسته‌اند. مركز مهم فرقه‌ي نستوريان شهر معروف ادس يا ادسا بوده‌ است كه در زمان‌هاي بعد به آن اورفا و اورفه و سپس رها گفته‌اند و مدت‌های مديد جزو خاک ايران و در قلمرو شاهنشاهي ساسانی بوده‌ و كليساي رسمی ايران ساسانی شده است. چندين بار امپراتوران بوزنطيه و روميه‌الصغري كه اين سرزمين را متصرف شده‌اند كليساي آن‌جا را بسته و پيشوايانش را تبعيد كرده‌اند و ايشان به نواحي ديگر ايران پناه آورده‌اند. پيداست كه سياست نيز در اين كار دخالت داشته؛ و چون شاهنشاهان ساسانی از كليساي نستوري پشتيباني مي‌كرده‌اند، با رقيبانشان، يعني امپراتوران بوزنطيه، مخالفت داشته‌اند.

در آغاز دوره‌ي اسلامی، نستوريان با خلفای بغداد سازش بسيار داشتند و در ترجمه‌ي علوم از زبان‌هاي سرياني و يوناني به زبان تازي خدمات فراوان كرده‌اند. در سال ۷۶۶ ميلادي(۱۴۹ هجری)، كه ابوجعفر منصور بغداد را پايتخت خلافت كرد، جاثليق نستوريان ايران و عراق هم مركز خود را به آن‌جا برد و حتي مبلغين نستوري به تاتارستان و مغولستان و چين و هند رفتند و مردم آن‌جا را جلب کردند.

در اين دوره‌ عده‌ي كثيري از مردم اين نواحي نستوري شده بودند‌ و ۲۷ مركز كل داشتند كه به ۲۳۰ ناحيه تقسيم مي‌شد. در ميان نستوريان اين دوره تا پايان قرن هفتم هجری دانشمندان و اديبان فراوان پيدا شده كه به زبان سرياني يا تازي آثاری از خود گذاشته‌اند. اما پس از استيلاي تيمور در قرن هشتم هجري و قرن چهاردهم ميلادي كارشان از رونق افتاد و سرانجام در قرن شانزدهم ميلادي و قرن دهم هجري جاثليق نستوريان مركز خود را به شهر موصل برد تا از آسيب پادشاهان ايران و عثماني در امان باشد. با اين همه، از قتل و غارت مسلمين اطراف و مخصوصاً كردهاي عراق در امان نبودند، چنان‌كه در سال ۱۸۴۳ ميلادي (۱۲۵۹ هجري) بدرخان‌بيك، كه از سركردگان كردهاي عثماني بود، چند هزار تن از ايشان را كشت. سه سال بعد در ۱۸۴۶ و ۱۲۶۲ باز كشتار ديگري كردند و در اين كشتار مخصوصاً روحانيانشان از ميان رفتند و با آن‌كه جاثليق آن‌ها به موصل پناه برد و كنسول انگلستان از او حمايت كرد نتوانستند اين آسيب را جبران كنند.

در جنگ بين‌الملل اول نيز تركان عثماني بسياري از ايشان را كشته‌اند. سرانجام در ۱۹۳۳ در عراق نيز عده‌ي بسياري از ايشان كشته‌اند. چنان‌كه امروز شماره‌ي ايشان را از هر جهت بيش از هشتاد هزار نمي‌دانند كه چهل تا پنجاه هزارشان در عراق پراكنده‌اند و اخيراً برخي از آن‌ها به ايالات متحد آمريكا رفته‌اند يا به سوريه و لبنان و مصر پناه برده‌اند. مارشمعون بيست‌ و دوم، آخرين جاثليق نستوريان عراق، چون دعوت دولت عراق را در ۲۱ ژوئن ۱۹۳۳ اجابت نكرد و سوگند وفاداري به ملك‌ فيصل، پادشاه آن سرزمين، نخورد، رسماً او را از مقام خود، حتي از تبعيت عراق، خلع كردند و تبعيد كردند. از آن زمان مركز رسمي جاثليق نستوريان بسته شد، و اينك مركزي در جزيره‌ي قبرس دارند.

نستوريان خود را نصراني مي‌نامند، و اين ‌كه در ايران از قديم به همه‌ي مسيحيان «نصراني» و «نصاري» گفته‌اند از همين جاست.