۲۳. اختلافات برصئومه با بابويهي جاثليق
و آكاس
بر سر مقام روحاني شهر سلوكيه كراراً اختلاف روي داده است. چنانكه در زمانهاي قديم چند تن از اسقفان در برابر ايسائاك (اسحق) و داديشوع قيام كرده بودند اينبار هم برصئومه در برابر بابويه برخاست. چند تن از سران ديگر نيز ايرادهايي به روش وي ميگرفتند و سرانجام سران متنفذ كه انجيل خوانان شهر ادسا در رأس ايشان بودند در برابر جاثليق قيام كردند. مهمترين ايشان ژان ساكن بيتسلوخ و معنه ساكن ريو اردشير و ابراهيم و بولس ساكن لدان و چند تن ديگر از سرزمين پارس و بيتگرمايي و ميشان و ايلام با برصئومهي نصيبيني همدست شدند و در ماه آوريل ۴۸۴ شورايي در بيتلاپات پايتخت خوزستان تشكيل دادند. اين شورا به رياست برصئومه و نانايي از مردم پرات تشكيل شد و در اعلاميه چنانكه برصئومه خود گفته است «زمزمهها و سرزنشها... و شهادتهايي دربارهي بابويهي جاثليق سعادتمند» جا دادهاند.
بابويه براي دفع اين اقدام چند تن از اسقفان را احضار كرد و حكم تكفير برصئومه و هواخواهان او را داد. پيداست كه هوادارانجاثليق كشيشان بطريق نشينهايي بودهاند كه برصئومه نخستين اعتراض نامهي خود را به ايشان نوشته است، يعني مهرنرسه در شهر زابي و سيمون در شهر حيره و موسي در شهر پيروز شاپور و يزدگرد در شهر بيتدارايه و دانيال در شهر كرمه.
در اين ميان گرفتاري و شكنجه يافتن بابويه چندي وسايل پيشرفت هواخواهان برصئومه را فراهم كرد. معلوم نيست برصئومه در اين واقعه تا چه اندازه شركت داشته است و اسناد تاريخي در اين زمينه با هم اختلاف دارند. البته بايد ابنالعبري را مستثني دانست زيرا كه دشمني او دربارهي برصئومه آشكار بوده است. مار دربارهي ايسائي نام كه مترجم آن نامه بوده است و بابويه او را از كار برداشته بود ميگويد كه معني آن نامه را تغيير داده است. اين تاريخنويس ميگويد كه برصئومه به ترجمهي نادرست اين نامه اعتراض كرده و كوشيده است جاثليق را از شكنجه نجات دهد. پيداست كه اين مطالب درست نيست و نويسندهي نستوري دربارهي پهلوان جسور اين واقعه مبالغه كرده است.
سندي در دست است كه به نظر ميآيد بهتر اين واقعه را بيان كرده باشد. اين سند مختصر بينام كه نميتوان قدمت آن را مسلم دانست هر چند كه به حال بابويه بيشتر مساعد است برصئومه را چندان محكوم نميكند. در اين سند پس از آن كه ذكر كردهاند فرستادهيبابويه در نصيبين گرفتار شده است و سرش را بريدهاند گفته شده است كه: «برخي گفتهاند كه چون برصئومه از آمدن وي خبر شد او را نزد خود خواند و به او حرمت گذاشت و خوراك به او داد و سپس از او پرسش كرد و وي آن نامه را نشان داد. برصئومه وي را دستگير كرد و نزد پيروز فرستاد تا بابويه را متهم كند. اين نامهها را در برابر شاه خواندند و وي به يك تن از بزرگان دربارش دستور داد آنها را نزد بابويه بفرستند و تنها مهر آنها را نشان بدهد و از او بپرسد آيا آن مهر از او است يا نه؟... . بابويه نتوانست منكر شود و اقرار كرد كه مهر او است. به شاه آگاهي دادند و وي دستور داد آن نامه را در برابر همهي عيسويان بخوانند... . عيسويان وظيفهي خود دانستند آن نامه را كلمه به كلمه به زبان فارسي ترجمه كنند. در اين نامه چنين نوشته شده بود: «خدا سلطنتي به ما داده است كه سلطنت مسيح نيست» و در آن ننوشته بودند: «سلطنت بيدينان.» پس از آن كه پوزش بسيار خواستند شاه نپذيرفت و فرمان داد بابويه را از همان انگشتي كه انگشتر داشت به دار بكشند و بگذارند بميرد. مغان همين كار را كردند. نام وي را در تراحم احوال جزو جاثليقان شهيد نوشتند، زيرا كه وي در نتيجهي كينهي مغان با فرزندان ملت خود به دار كشيده شده بود.» در سند ديگري كه پس از اين نوشته شده چنين آمده است كه استخوانهاي او را در سرزمين طرهان متبرك ميدانستند. شايد حقيقت تاريخي همين باشد. در هر حال ميتوان پنداشت كه برصئومه از اين پيش آمد فجيع متأثر نشده و ميپنداشته است به مقصود خود رسيده باشد.
مرگ پيروز كه در تابستان ۴۸۴ روي داده و در لشكركشي با هونها كشته شده است. براي اسقف نصيبين شوم بود و بلاش كه هنوز نتوانسته بود به خدمات كشيشي كه به فرمانروايي رسيده بود پيببرد، ناچار كمتر به وي توجه داشته است.
مردم سلوكيه توانستند به آزادي در انتخاب جاثليق اقدام كنند و يكي از خويشاوندان بابويهي شهيد را كه از شهر ايشان بود و آكاس نام داشت و اسقف سابق ادسا و همدرس برصئومه بود انتخاب كردند. برصئومه آرام ننشست و گفتهاند تا اندازهاي بدخواه آكاس بود و وي به وسيلهاي توانست خود را حفظ كند. بنابر گفتهي تاريخنويسان، برصئومه از او پوزش خواسته و به او نزديك شده است.
چنان مينمايد كه برصئومه حس كرده است كه مخالفت با همدرس سابق وي سودي ندارد و با او سازش كرده است. نيز ممكن است در برابر خطري كه از مونوفيزيتها متوجهي كليساي شرق ميشده است اين اسقف نصيبين، رفتار خود را ناسازگار ميدانسته و نميخواسته است كه نفاق در ميان مسيحيان ايران نيروي آكاس را كه به نظر ميآمده است در ميان ايشان نفوذ دارد ضعيف كند. نامهي سوم برصئومه نكتهي سومي را هم به نظر ميآورد و آن اين است كه ظاهراً مونوفيزيتها كه پنهاني دولت بوزنطيه پشتيبان ايشان بوده است بطريق نصيبين را در آن شهر تهديد ميكردهاند و وي ناگزير بوده است براي آن كه مقام خود را از دست ندهد از ياري جاثليق بهرهمند شود.
ناچار بطريق هم خوشنود بوده است كه ميتواند با همدرس تواناي خود كنار بيايد. اقدامي كه براي سازش كردهاند در ماه اوت ۴۸۵ در دهي به نام بيتعدراي در سرزمين هديابينه در شمال شرقي شهر موصل روي داده است. مدت مديدي گفتوگو كردهاند و سرانجام برصئومه تسليم شده است. تصميم گرفتند سال بعد شوراي عمومي در سلوكيه تشكيل بدهند و اين دوگانگي را كه به زيان مسيحيان ايران بوده است از ميان ببرند.
معلوم نيست كه برصئومه بيش از اين تن به خواري نداده يا آنكه كارهاي مهمي در قلمروي خود داشته است. در هر صورت بهانههاي زيركانه آورده و در آن شورا حاضر نشده است.
در نامهاي كه برصئومه نوشته به جاثليق گفته است كه از دو سال پيش ايالات شمالي گرفتار قحطي است. در اين دوره چادرنشيناني كه مزدور دربار ايران بودهاند در سرزمين روميان تهديد ميكردهاند كه به خاك ايران تجاوز كنند و مدعي بودند كه به ايشان خيانت كرده و شبيخون زدهاند.
بدينگونه برصئومه به آكاس پبشنهاد كرده است كه به واسطهي تنگدستي عمومي مردم در آن سال، اسقفان را به شورا دعوت نكند و آن دعوت را موكول به بازگشت او از قسطنطنيه بكند، زيرا كه بلاش پادشاه ايران شايد براي اعلان تاجگذاري خود او را به آنجا بفرستد.
آكاس كه اين سازشها را چندان نميپسنديد نامهاي به همدرس خود نوشت و چنان كه معهود بود او را به شورا دعوت كرد. برصئومه بار ديگر عذر خواست و اعتراف كرد كه پيش از اين اسقفان را بر بابويه برانگيخته بود ولي ايشان نيز او را به قيام وادار كرده بودند و «بسياري از كارهايي را كه مخالف رفتار مسيحيان بوده است به او تكليف كردهاند.» منكر جلسهي بيتلاپات شد و اعتراف كرد كه آنچه در آنجا روي داد «مخالف با تعليمات مسيح» بوده است، صريحاً گفته است: «هيچكس نبايد پيروي از اين مقررات بكند.» بدينگونه دو بار در برابر آن جاثليق اعتراف كرده است كه اين مقررات با تعليمات اولياي دين مغايرت دارد و اگر پس از آكاس زنده بماند اين نكته را با جانشين وي نيز در ميان خواهد گذاشت، زيرا كه تجربه به من آموخته است كه «هرگاه مردم نصيبين از پيشوايي كه بر كرسي كليساي مقدس سلوكيه نشسته است پيروي نكنند به مشرق زمين زيانهاي بسيار و آسيبهاي فراوان ميرسد.»
در پايان اين نامه در برابر آكاس اقرار كرده است كه وضع من در نصيبين دشوار است. اگر جاثليق تكفير نامهاي ننويسد ديگر نميتواند در مقام خود بماند. در آن زمان مردم شهر نصيبين از پادشاه برگشته بودند و از همان زماني كه برصئومه با آكاس به كشمكش آغاز كرده بود مردم به طغيان سر برافراشته بودند. مرزبان آن ناحيه هم كه بر نيروي اسقف رشك ميبرد مردم را به نافرماني برانگيخت، زيرا نميدانست كه مقصود از اين قيام چيست. برصئومه جرأت آن را نداشت بلاش را از اين پيشامد آگاه كند، زيرا ميترسيد كه دست به كشتار مسيحيان بزنند. پس ميبايست آكاس تكفير نامهاي براي مردم نصيبين بفرستد و ايشان را تهديد كند كه اگر از پيشواي مشروع خود پيروي نكنند شاه را از آن آگاه خواهد كرد.
در اين ميان فرماني از شاه به برصئومه رسيد كه وي را وادار ميكرد براي تعيين مرزهاي كشور در نصيبين بماند. شايد وي خود وسيله را فراهم كرده باشد.
از برصئومه دو نامهي ديگر هم مانده است كه ميبايست پيش از تشكيل شوراي عمومي نوشته باشد. در نامهي نخستين از آكاس درخواست كرده است بولس پسر قاقائي از مردم شهر لدان را كه اسقف آن شهر است نزد خود بپذيرد و اختلافي را كه در ميان وي و پيروان او در گرفته است از ميان ببرد. نامهي دوم با هديهاي توأم بوده است كه معنه اسقف ريو اردشير ميبايست از جانب برصئومه به آكاس بدهد و آن صد دينار زر بوده است. در اين نامه برصئومه ميگويد كه پس از شوراي محلي بيتعدراي معنه دربارهي جد و جهدي كه آكاس در كار كليسا داشته با برصئومه سخن گفته است. به همين جهت برصئومه اين اعانه را براي او فرستاده است. در اين نامه وعده ميدهد كه اگر انديشهاي كه بدخواهانش دربارهي وي دارند به نفع او به پايان برسد هر سال پنجاه دينار زر اعانه براي جاثليق خواهد فرستاد.
اگر اين نامه در همين مورد نوشته شده باشد از آن بر ميآيد كه برصئومه از تشكيل اين شورا بسيار هراسان بوده است. ميبايست گروهي عزل وي و همدستان او را از آكاس خواسته باشند و از آن جمله همان بولس از مردم لدان بوده باشد. برصئومه مصمم بود كه خود در شوري حاضر نشود و ميخواست از هر راهي شده است جاثليق را با خود همراه كند.
چنان مينمايد كه معنه اسقف ريو اردشير هم دستاندر كار بوده است كه برصئومه و آكاس را با يكديگر سازش بدهد، زيرا كه وي بهتر از ديگران ميتوانست اين كار را بكند. شايد اصرار كرده باشد كه اگر اين اختلاف از ميان برنخيزد نستوريان دچار خطري بشوند و وي از حيث دانش و نفوذي كه داشته بر ديگران برتر بوده است.
به همين جهت برصئومه از آكاس سپاسگزاري كرده كه فتنه را فرو نشانده و در جاهاي مختلف نفاق را برانداخته، اما گفته است كه از حضور وي و اسقفان بطريقنشينهاي بيتعربايه چشم بپوشد.
در نتيجهي اين خودداريها در شوراي عالي كه به رياست جاثليق تشكيل شد دوازده اسقف حاضر بودند. از آن جمله بودند كشيش بيتگرمايي و اسقف كشكر و معاونين مستقيم بطريق و چند تن ديگر كه از راه دور آمده بودند مانند جبرئيل كه از هرات آمده بود.
در صورتجلسات اين شورا نوشته شده است: «مرداني آمده بودند كه جامهي راهبان را در بر داشتند اما از پرهيزگاري كه لازمهي اين جامهها است دور بودند، اينجا و آنجا ميرفتند و مردم سادهلوح را فريب ميدادند.» به پيامبر و حواريون ناسزا ميگفتند، «زناشويي را منع ميكردند و عناصري را كه خدا آفريده است كه هر كس حقيقت را باور كرده و به آن پيبرده آنها را بكار ببرد و شكرگزاري كند، ناروا ميدانستند.» سپس نوشته شده است: «بنا به دستور و عقيدهي همه بنابر پيماني كه در هديابينه بستهايم در صدد بر آمدهايم در اين كتاب آنچه را كه مربوط به استواري عقايد و آداب حسنه است بنويسيم.»
نكتهي اولي كه در اين شورا طرح شده مخالفت با عقايد كساني است كه براي مسيح يك جسم قائل بودهاند و جنبهي الوهيت و انسانيت را دو جنبه دانستهاند.
در نكتهي دوم گفته شده است كه كشيشان نميتوانند وارد شهر و قصبهاي بشوند كه در آنجا پيش از وقت روحانيان ديگر جايگزين شده باشند. نبايد كارهايي را كه مختص ايشان است به عهده بگيرند، مانند عبادات و مراسم ديني، ناگزير بايد در صومعهها و بيابانها بمانند و پيرو دستور اسقفان و كشيشان و بازرسان باشند.
نكتهي سوم تكرار يكي از دستورهايي است كه در شوراي بيتلاپات داده شده بود و دربارهي زناشويي روحانيان است. زندگي مجرد را تنها براي روحانيان ديرنشين مجاز دانستهاند و گفته شده است: «اما هيچ اسقفي نبايد زيردستان خود و كشيشاني را كه در روستاهاي قلمرو او هستند و كساني را كه از او پيروي ميكنند به اين كار وادار كند.» حتي گفته شده است براي كشيشاني كه هنوز وسيلهي زناشويي ندارند وسيله فراهم شود و در آينده تنها كساني را بپذيرند كه زن مشروع و فرزند دارند. نيز گفته شده است كه كشيشان مانند پيروان، زن ديگر بگيرند.
ابنالعبري مورخ در كتاب تاريخ خود دربارهي شركتكنندگان در شوراي سلوكيه نوشته است كه آكاس يتيمخانههايي براي كودكان نامشروع كه شمارهي آنها روز افزون بود تأسيس كرده و تهمتهاي ديگر هم به وي زده است. البته تاريخنويسان يعقوبي برصئومه را محرك اين پيشامدهايي ميدانند كه مصادف با تشكيل شوراهاي نستوريان در بيتلاپات و سلوكيه بوده است. شگفتتر اين است كه سيمون از مردم بيتآرشام در نامهاي كه پيش از اين ذكر آن رفت هيچ اشارهاي به فساد عقيدهي برصئومه نكرده و او را در كشته شدن بابويه شريك ندانسته است. مشكل است تصور كرد كه برصئومه در اين حوادثي كه در زمان وي رخ داده دست نداشته باشد، زيرا كه وي قسمت عمده از عمر خود را در قلمرو كليساي نستوري گذرانده است.
با اين همه ترديدي نيست كه پس از شوراي بيتلاپات زن گرفته يا آن كه دستوري را كه پيش از اين به آن اشاره رفت براي آن وضع كرده است تا كار خود را موجه بكند. مار مورخ ديگر با ابنالعبري هم داستان است كه اسقف نصيبين زن تارك دنيايي را كه مامويه نام داشت به همسري خود برگزيده است و براي اين زناشويي چند دليل آورده است.
نخستين دليل او اين است كه پيروز با برصئومه دوستي نزديك داشت و براي اين كه او دوستي خود را ثابت بكند وي را وادار كرد مانند مؤبدان ايراني زن بگيرد. برصئومه ياراي اين را نداشته است كه به اين كار تن در ندهد. اين مورخ در ضمن ميگويد كه هرمز سوم، پسر بهرام پنجم همان توقع را از بابويهي جاثليق داشته است. بابويه زني را كه بسيار زيبا بوده و شاه به او تكليف كرده به همسري برگزيده و پنهاني او را پيش پدر و مادر خود فرستاده است.
مار نيز نوشته است كه چون پيروز فرمان داده بود كه زنان بيشوهر از دارايي خود محروم باشند و از برصئومه خواسته بود زن بگيرد وي براي آن كه نگذارد دارايي مامويه وارد خزانهي پادشاه بشود و به كليسا تعلق نگيرد قانوناً وي را به همسري اختيار كرده است. اين نكته با گفتهي دوم همين مورخ سازگار نيست كه ميگويد كه بر سر اين زن تارك دنيا اختلافي در ميان برصئومه و نرسس روحاني معروف درگرفته است. نكتهي ديگر اين است كه اين مورخ سرياني براي تبرئهي برصئومه ميگويد كه مخالف قانون تجرد روحانيان كه در مشرق زمين معمول نبوده عمل نكرده است، بلكه يك قسم تخطي كرده و پس از آن كه به مقام اسقفي رسيده زناشويي كرده است.
جاي شك و ترديد نيست كه شوراي آكاس كه دستورهاي شوراي بيتلاپات را تجديد كرده نظر بلندي داشته است. روحانيان آن زمان گفتهاند: «سنت قديم را كساني كه در بيرون بودهاند به واسطهي سهلانگاري و شهوتراني مورد سرزنش و سخريه قرار دادهاند» و مقصودشان از كساني كه در بيرون بودهاند زردشتيان ايران است. در ضمن گفتهاند: «ما همه با اميد فراوان پيروزيهاي بيهوده را خرد ميشماريم.» بدينگونه ميخواستهاند در برابر پيروان مذاهب ديگر نيكنامي مسيحيت را دوباره به دست آورند و جبران بياعتباري خود را چه در نظر نصاري و چه در نظر مؤبدان زردشتی بكنند.
مقرراتي كه وضع كرده بودند هرگز اجرا نشد و اگر روحانياني در شهر سلوكيه به مقام پيشوايي رسيدهاند كه زن نداشتهاند به واسطهي آن است كه پيش از آن راهب بودهاند.
مقرراتي كه در انجمن سلوكيه وضع كردند بدينگونه بود. آيا پس از آن توانستهاند به رياست جاثليق، يگانگي در ميان اسقفان برقرار كنند؟ چنان مينمايد كه نتوانسته باشند و موافقتي كه در ميان برصئومه و آكاس فراهم شده، موقتي بوده است. به نظر ميآيد كه آكاس هنگامي كه به سفارت از ايران نزد امپراتور روم رفته است ناچار شده است برصئومه را تكفير كند تا آن كه بطريق قسطنطنيه او را به خود بپذيرد. در بازگشت از اين سفر كه مردم نصيبين از او خواستهاند اسقف آن شهر را خلع بكند و او را تهديد كردهاند كه اگر اين كار را نكند كسي را كه از او مناسبتر باشد از خود ميگمارند، وي مردم آن شهر را آرام كرده و گفته است كه برصئومه در آن دربار مورد توجه است و جاثليق به او ايرادي ندارد.
اين مأموريت سفارت آكاس كه برصئومه به آن اشاره ميكند ميبايست پس از تاريخ تشكيل انجمن سلوكيه در سال ۴۸۶ و مرگ بلاش پادشاه ساساني در ۴۸۸ روي داده باشد و اين كه برخي از تاريخنويسان آوردهاند كه پيروز پادشاه ساساني آكاس را به اين مأموريت به دربار زينون فرستاده است، درست نيست.
در هر صورت اين نكات چندان روشن نيست. تنها از اسناد بابايي پيداست كه در سال چهارم سلطنت كواذ (قباد) كه از ۴۹۱ به پادشاهي آغاز كرده دو بار كشمكش در ميان مطران نصيبين و بطريق در گرفته است. پيداست كه تا چه اندازه اعتراضي كه اسقف نصيبين به جاثليق كرده جنبهي صداقت دارد، زيرا در نامهاي كه به او نوشته گفته است: «تا وقتي كه من زنده باشم و حتي آن روزي كه شما پدر مهربان از رنج اين زندگي آسوده شده و به آسايشگاهي رفته باشيد كه ارواح همهي پدران ما در آن جايگزينند، اگر اين ناتواني هنوز در اين پيكر ناپايدار من باقي باشد من پيرو و خدمتگزار كسي خواهم بود كه فضل خدا او را جانشين شما بكند. در حقيقت وسيلهي آگاهيهايي كه به من رسيده است دانستهام تا وقتي كه نصيبين پيرو و فرمانبردار كسي كه بر تخت مقدس كليساي سلوكيهي تيسفون نشسته است نباشد، سرزمين مشرق گرفتار خسارت و مصائب فراوان خواهد بود.»
برصئومه در ميان سالهاي ۴۹۲ و ۴۹۵ در گذشت، زيرا كه در ۴۹۶ جانشين وي آييننامهاي براي كليساي نصيبين وضع كرده است. آكاس هم پس از يازده سال كه سِمت پيشوايي داشت به زودي از جهان رفت. به گفتهي برخي از مورخان بايد در ميان تاريخ مرگ آكاس و جلوس بابايي كه حتماً در ۴۹۷ روي داده است يك سال فاصله قرار داد. پس از آن اختلافات دروني و جاهطلبيهاي روحانيان، زياني به عالم مسيحيت نرساند. در ميان دشتهاي مرتفع ايران و در ميان كردان، دين مسيح بيش از پيش رواج گرفت. پيش از آن در اين نواحي چنان كه پيش از اين گفته شد، پطيون پيشرفتهايي كرده بود و كساني در اين راه جان داده بودند. كارها و نام يكي از ايشان كه سبه نام داشته به ما رسيده است.
اين مرد از مردم بلشفر در سرزمين مادها و از خانوادهي نجباي ايران بوده است. پدرش شهرين نام داشته و از خانوادهي معروف مهران بوده است. مادرش ردنوش Radanos (شايد رادنوش) نام داشته است. پدرش در دين زردشت بسيار پا برجا بوده، اما مادرش برعكس با مسيحيان سازگار بوده و هنگامي كه پسري به نام گشنيازاد به جهان آورده او را به دايهاي از زنان مسيحي سپرده و او را به عقايد خود بار آورده است. چون پدرش از ايشان دور شده و به فرمانروايي ناحيهي بيتدارايي در سرزمين كاسوها يعني در ميان دشتهاي كلده و كوهستان حلوان رفته گشنيازاد غيبت او را مغتنم دانسته و به جاي اينكه پيروي از تعليمات زردشتيان بكند پيرو تعليمات نصاري شده است. سپس تقاضاي تعميد كرده و به او نام سبه دادهاند.
چون پدرش مرد، يكي از اعمامش كه گشنسپير نام داشته از او خواسته است به وظايف مذهبي رئيس خانوادهي خود رفتار بكند و به جاي شهرين پدرش در مراسم قرباني حاضر شود. سبه از اين كار سر باز زد و او را زنداني كردند و به زودي آزاد شد. پس از مرگ عمش دارايي خود را در ميان تهيدستان تقسيم كرد و مادرش را قانع كرد كه تعميد بگيرد و در ديري ترك دنيا بكند.
كشيشي كه كليكيشوع نام داشت در او نفوذ كرد و سبه بناي دعوت را در اطراف شهر حالي گذاشت و عدهاي را به خود جلب كرد. احتمال ميرود اين كشيش همان كسي باشد كه در بغداد ديري به نام او ساخته بودهاند. پس از آن ميكا اسقف شهر لاشوم با پيروان خود سيمئون و شهريگ نزد او آمد و درجهي كشيش به او داد. سبه و شهريگ (يا بيشهريگ) همهي مردم آن شهر و حتي مؤبد آنجا را دعوت كردند و كليسايي ساختند و آيين مسيح را در آنجا رواج دادند. پس از چند سفر براي دعوت كه آنها هم نتيجه داد سبه با همراهان خود به كوهستان نزد كرداني رفت كه آفتابپرست بودند. اين مبلغان را گرفتند و در چادري زنداني كردند. اما قوهي بيان ايشان و كرامتهايي كه از ايشان سر زد سبب شد كه كردان و سدوسيان ايمان آوردند. اين سدوسيان فرقهاي از ترسايان بودند كه تا اندازهاي نزديك به فرقهي ديگر معروف به آوديان بودهاند. چنان مينمايد كه اصلشان از يهود بوده و منكر رستاخيز ابدان و عقاب آن جهاني بودهاند و در يكي از روستاهاي مجاور آنجا سكني داشتهاند. سبه در اين ناحيهي دور افتاده، مركزي از مسيحيت ايجاد كرد و «شوبهالمرن» نامي را به راهنمايي ايشان برگزيد و وي بعدها در آنجا صومعهاي ساخت. خود دوباره وارد دشت شد و عبادتگاههاي مخالفان را كه در سر راهش بود ويران كرد و كليسا و ديرهايي بنا كرد. در عزلتگاهي كه براي خود نزديك نهر زاور در ناحيهي بيتآرامايي ساخته و در آنجا سه سال و نيم با بيشهريگ منزوي بوده است در سال ۴۸۷ در گذشت.