Main Banner
میناکاری در اصفهان
Mina Minakari Handicraft - Esfahan

۳۰.  لشكر‌كشي ايرانيان به بوزنطيه

انتقام هراكليوس _ آزار ترسايان در زمان خسرو دوم و مرگ وي

در سال آخر مدت رياست صبريشوع يعني در سال ۶۰۴ خسرو دوم به بهانه‌ي انتقام از مرگ موريس امپراتور كه فوكاس او را كشته بود به روميان اعلام جنگ داد. به عنوان آن كه درباره‌ي تئودوز پسر جوان موريس همان خدمتي را كه پدرش به او كرده بود بكند به دست جاثليق به روش امپراتوران بوزنطيه تاج بر سر او گذاشت و به همين قناعت نكرد و بناي لشكركشي را گذاشت. اين مقدمه‌ي كشمكش بسيار سختي بود كه بيش از بيست سال دو دولت را گرفتار كرد.

نخستين مرحله‌ي آن تصرف شهر دارا بود و از دست رفتن اين شهر و اين دژ بزرگ راه بين‌النهرين و سوريه و فلسطين را براي ايرانيان باز كرد. در ۶۰۹ شهر ادسا را كه تا آن هنگام به دست بيگانه نيفتاده بود به يورش گرفتند.

مرگ فوكاس و جلوس هراكليوس جنگ را قطع نكرد. در ۶۱۱ لشكريان ايران سزاره Cesaree در كاپادوكيه و در ۶۱۳ دمشق را گرفتند و سرانجام در تابستان ۶۱۴ سپاهيان ايران به فرماندهي شهر براز از شكاف ديوار وارد اورشليم شدند و آن شهر را تاراج كردند. زكرياي بطريق و اعيان ‌شهر را اسير كردند. اما آن‌چه بيشتر ترسايان را رنجانيد آتش‌سوزي كليساي بزرگ آناستازيس Anastasis و مخصوصاً بردن چليپاي مسيح بود.

در تاريخي كه مؤلف آن معلوم نيست چنين آمده است كه اين يادگار مقدس را فداكاري و روشن‌بيني يزدين صراف؛ رئيس سيمگران دربار، از نابود شدن نجات داد. اما به زودي آن را از دست ترسايان ربودند و جزو غنايمي شد كه خسرو در خزانه جا داد و اين خزانه را براي آن ساخت كه غنايم گران‌بهايي را كه در اين لشكركشي به دست آورده بود در آن جاي بدهد. شهر اسكندريه هم به وسيله‌ي حيله‌گري يكي از نصاراي قطر به دست لشكريان خسرو افتاد و چنان‌كه در زمان كمبوجيه پيش آمده بود سپاهيان ايران در كنار رود نيل فرود آمدند.   

در لشكركشي‌هاي بعد لشكريان شاهنشاه تا ساحل هلسپون (داردانل) رفتند. فشار بسيار ايشان توام با هجوم آوارها چيزي نمانده بود امپراتوري روم شرقي را از پا در آورد. جد و جهد و زبردستي هراكليوس خطر را دفع كرد و دليرانه ارمنستان ايران را ميدان جنگ قرار داد.

لشكريان خسرو كه از اين حمله‌ي ناگهاني شگفت‌زده شده بودند، آناتولي را تخليه كردند. در بهار سال آينده دوباره هراكليوس بناي تاخت و تاز را گذاشت و باز پيش برد. سرانجام در ۶۲۷ و ۶۲۸ لشكريان بوزنطيه ضربت قطعي را زدند. شهادت سنت آناستاز در اين لشكركشي روي داده است. وي سابقاً از سپاهيان ايران بوده و در لشكركشي به سوريه دين مسيح را پذيرفته است. در ۲۲ دسامبر ۶۲۷ وي را كشته‌‌اند.

سپس لشكريان بوزنطيه وارد دره‌ي دجله شدند، سرزمين هديابينه و بيت‌گرمايي و پس از آن دستگرد را كه اقامتگاه و تفريح‌گاه پادشاه ايران بود گرفتند.

تا هنگامي كه لشكريان ايران بر روميان پيروز مي‌شدند خسرو در برابر ترسايان حالت بي‌طرفي داشت كه تا اندازه‌اي بدخواهي در آن بود. اما هنگامي كه سپاهيان هراكليوس به ياري طلاهايي كه از كليساهاي بوزنطيه به ايشان داده بودند وارد قلمرو ساسانيان شدند رفتار وي دگرگون شد و دشمني آشكاري جاي آن را گرفت.

هم مونوفيزيت‌ها و هم نستوريان را آزار دادند. در همين زمان است كه يشوع‌صبران را پس از پانزده سال زنداني بودن در سرحدات بيت‌گرمايي و سرزمين بلشفر يعني نزديك كاخ تابستاني خسرو، شهيد كرده‌اند. وي از كساني بود كه تازه عيسوي شده بود و پيش از غسل تعميد، مهنوش نام داشت. همين كه پدر و مادر مهنوش دانستند كه وي ترسا شده است، از او به قاضي شكايت كردند به اميد اين كه دارايي او را تصرف كنند. قاضي واداشت وي را در حزه نزديك اربل زنداني كردند، به انتظار آن كه محكمه‌ي بالاتر از او، رأي خود را بدهد. اما چون يزدين به حزه آمده بود با كارگزاران گفت‌وگو كرد و هر چند خود مي‌توانست اين كار را بكند وادار كرد كه او را رها كنند. يشوع‌صبران پس از آن در ديرها به عبادت پرداخت. بار ديگر در حدود سال ۶۰۵ وي را گرفتار مؤبد حزه كردند و سپس به زندان بردند و پانزده سال در آن‌جا ماند و در اين مدت بسياري از ترسايان به ديدنش مي‌رفتند و وي به ايشان موعظه مي‌كرد. در ۶۱۹-۶۲۰ سال سي‌ام سلطنت خسرو او را از زندان بيرون آوردند كه با چند تن از مردم بيت‌گرمايي به دربار ببرند و در آن‌جا به چليپا بكشند. اين بار يزدين نتوانسته بود يا نخواسته بود كاري براي او بكند.

در اين مورد مروته ناچار شد از تكريت بيرون برود و به غارهاي ربن ‌شاپور نزديك عقله پناه ببرد و تنها پس از مرگ خسرو و جلوس پسرش بيرون آمد. نستوريان و مونوفيزيت‌ها متفقند كه مرگ خسرو دوم به سود نصاري بوده است. يزدين را هم گرفتند و به دستور شاه او را شكنجه دادند. معلوم نيست كه سبب آن هم‌دستي با روميان بوده است يا آن‌كه خسرو تنها اميدوار بوده است به دارايي او دست بيابد، اين هر دو سبب را ممكن است پذيرفت.

پس از مرگش دارايي وي را ضبط كردند و زنش را شكنجه دادند تا ذخايري را كه گمان مي‌كردند پنهان كرده است نشان بدهد. اين بيدادگري به زيان پادشاه پير تمام شد. شمطه و ني‌هرمزد كه نام وي را كرطه هم نوشته‌اند و پسران اين مرد سيمگر بودند چون ديدند كه داراييشان از دست رفته و جانشان در خطر است سر به شورش برداشتند و خلع خسرو و جلوس پسرش شيرويه (قواد دوم) را اعلام كردند. خسرو كه همه‌ي اشراف به واسطه‌ي بدرفتاري‌ها و بي‌رحمي‌هاي او از او بي‌زار بودند و تركش را كرده بودند ناگهان از جايگاه خود بيرون رفت و جز گريختن پناه ديگري نداشت. اما دير شده بود. فرستادگان كساني كه هم قسم شده بودند به زودي به او رسيدند، وي را گرفتند و در سراي مردي كه مارسپند نام داشت زنداني كردند و تنها خوراكي كه به او مي‌دادند اندكي نان بود كه نگذارند بميرد.   

پسران يزدين به همين انتقام قناعت نكردند. اجازه‌ي كشتن شاه مخلوع را به زور از شيرويه گرفتند. وارد سرايي شدند كه خسرو در آن زنداني بود. شمطه شمشير خود را كشيد كه به او بزند. خسرو اشك‌ريزان به او گفت: «چه گناهي در برابر تو كرده‌ام كه مي‌خواهي مرا بكشي؟» شمطه كه متاثر شده و به رحم آمده بود خود را كنار كشيد، اما ني‌هرمزد كه تنها پيروي از خشم خود مي‌كرد به نوبت خويش پيش آمد و تبري را بلند كرد و قاتل پدر را كشت. سرانجامِ پادشاهي كه لشكريانش روزي قلمرو پهناور شاهنشاهان هخامنشي را دوباره تصرف كرده بودند، چنين بود.

پسران يزدين مي‌خواستند نتايج بيش‌تري از كار خود بگيرند. با اشراف كشور هم‌دست شدند و پسران خسرو و از آن جمله مردانشاه، پسر شيرين، ملكه‌ي مونوفيزيت را هم كشتند. شايد بلند‌پروازي‌هاي ديگر هم داشته‌اند و چنان‌كه در حضور شيرويه به ايشان نسبت داده‌اند در صدد تاسيس سلسله‌ي شاهي تازه‌اي بوده‌اند. بودن لشكريان بوزنطيه در ايران شايد ايشان را به اين كار تشويق مي‌كرده است. شكي نيست كه هراكليوس بسيار دل‌خوش مي‌شد كه پادشاهي عيسوي بر تخت ساسانيان بنشيند كه البته دست نشانده و سر‌سپرده‌ي روميان مي‌شد.

شيرويه نگذاشت زمينه‌اي كه فراهم شده بود به نتيجه برسد. شمطه را گرفتار كرد. وي توانست بگريزد و به حيره پناه ببرد. ديگر آن روزگار گذشته بود كه اين شهرِ تازيان كه نيمه استقلالي داشت بتواند پناه‌گاه استواري براي دشمنان شاهنشاه ايران باشد. زيرا كه دولت حيره رو به انقراض بود. شيرويه به رقيب خود دست يافت، دست راست او را بريد و او را با برادرش ني‌هرمزد زنداني كرد.