Main Banner

۲۱. پيشرفت نستوريان_ برصئومه‌ي نصيبيني

برصئومه در شمال بين‌النهرين به جهان آمده بود. چنان‌كه سيمئون بيت‌ارشامي مورخ گفته‌ است، در آغاز خدمت‌گزار ماري نامي در بيت ‌قردو بوده است. تاريخ ولادت او معلوم نيست و مي‌توان آن را در سال‌هاي ۴۱۵ تا ۴۲۰ دانست.

نخستين بار كه اثري از او مانده در كليساي ادسا در خاك ايران بوده است. احتمال مي‌رود كه اين كليساي معروف را سنت ‌افرم Saint Ephrem در موقعي كه اين سرزمين جزو ايران بوده است تأسيس كرده باشد و در آن‌جا مدرسه‌ي مذهبي بسيار معروفي بوده است. برخي از مورخان حدس زده‌اند در ۳۶۳ كه شهر ادسا جزو خاك ايران شده در ميان ساكنان اصلي آن شهر و ايرانياني كه بدان‌جا رفته‌اند اختلافي در گرفته است. در زماني كه اين ناحيه جزو خاك ايران بوده مدرسه‌ي ادسا را «مدرسه‌ي ايرانيان» مي‌گفته‌اند. بار برخي از مورخان حدس زده‌اند در نتيجه‌ي اين اختلافي كه در ميان مردم آن شهر درگرفته طريقه‌ي نستوري كه تا آن زمان هنوز چندان ريشه نگرفته بود و در سوريه و ادسا پيشرفت نداشت در مدرسه‌ي ايرانيان رواج يافت. ربوله Rabbula از پيشروان مسيحي ادسا كه اصلاً از مردم سوريه بود در برابر استيلاي نستوريان مقاومت كرد. اما هيبهه كه از معلمان مدرسه‌ي ايرانيان بود با او همدست شد. با اين همه بايد در نظر داشت كه هيبهه (ايباس) نيز مانند ربوله اصلاً از مردم سوريه بود. اگر وي پذيرفته است در مدرسه‌ي ايرانيان تدريس كند براي اين است كه در آن زمان اختلاف اساسي در ميان مردم مغرب و مشرق سوريه نبوده است. مرون كشيش ادسا نيز از «معلمان مدرسه‌ي ايرانيان» بود. قومئي و پروبوس Probus نيز كه به گفته‌ي عبديشوع كتاب‌هاي ارسطو را به سرياني ترجمه كرده‌اند ظاهراً از مغرب سوريه بوده‌اند. اما هويت پروبوس هنوز روشن نيست. اين مدرسه‌ي ايرانيان در ادسا مردم مشرق سوريه را كه تشنه‌ي علوم ديني و تفسير كتاب‌هاي مذهبي بودند جلب مي‌كرد. در آن زماني كه هر آن ممكن بود سياست خشن ساسانيان كه بيش و كم دوام مي‌كرد مانع از كار مردم بشود جز اين راه ديگري براي كسب دانش در پيش نبود. به همين جهت پس از انجمن سلوكيه نصاراي ايران با شوق بيش‌تري به اخذ تعليمات كليساي غرب دلبستگي پيدا كردند و بسياري از آن‌ها بدان سوي گرويدند بدين‌گونه در هيچ جاي ديگر به جز در مدرسه‌ي ادسا نتوانستند علوم يوناني (علوم اوايل) را به آن خوبي دريابند. شهر ادسا را ترسايان آن زمان «شهر متبرك خداوند» مي‌خواندند و رابطه‌ي مستقيم در ميان مطران انطاكيه و كليساهاي ايران بود.

برصئومه از اين دسته از جوانان ايراني بود كه از شاگردان ايباس بودند و در پي او رفتند. مهم‌ترين آن‌ها آكاس از مردم بيت ارمايي معروف  به «فلوس خفه كن»، معنه از مردم بيت‌اردشير معروف به «پسر آب آشام»، ابشوته از مردم نينوا كه مي‌نويسند لقبي داشته كه عفت مانع از ذكر آن است، يوحنا از مردم بيت‌گرمايي معروف به «بچه خوك»، ميشه معروف به داگون، بولس پسر ققاي از مردم بيت ‌هوزاي معروف به «لوبيا پز»، ابراهيم مادي معروف به «تون تاب»، نرسس جذامي و ازاليه از صومعه‌ي كفر ماري بودند، يزداد را هم بر اين عده بايد افزود.

سيمئون بيت‌ارشامي مورخ كه اين القاب و شهرت‌ها را نقل كرده مي‌گويد:برصئومه معروف به «شناگر در ميان آشيان‌ها» بود و شايد در اصل «شناگر در ميان ني‌ها» بوده باشد. با اين همه در همان مدرسه اقليت سرسختي، مخالف و رقيب ايباس بود. از آن جمله بودند: پاپا از مردم بيت‌لاپات، خنايه از مردم تحل (همان كسي كه يونانيان به او فيلوكسن‌مابوگي Philoxene de Mabbug مي‌گفتند و از معاريف آن روزگار است)، برادرش اوبي، مردي به نام برهدبشبه از مردم قردو و بنيامين از مردم بيت‌ارمايي.

برصئومه به اندازه‌اي در ميان نستوريان نفوذ كرده بود كه اسقفان در انجمن دوم افز در ۴۴۹ تقاضا كردند او را از جامعه‌ي نصاري اخراج كنند. وي ناچار تن در داد، اما چون استادش را در انجمن‌هاي صور و بيروت و پس از آن در انجمن خالكيدونيه Chalcedonie دوباره اجازه‌ي بازگشت به كليسا دادند، وي هم به ادسا برگشت. اما چونايباس در ۴۵۷ درگذشت، مخالفان قيام سختي كردند و چنان‌كه مورخان زمان، گفته‌اند: «همه‌ي ايرانيان را از ادسا بيرون كردند، بازمانده‌ي معلمان ادسا كه هواخواه ايشان بودند و كساني كه آن‌ها را از ادسا بيرون كرده‌اند، در سرزمين ايرانيان فرود آمدند و در ميان‌شان كساني بودند كه در شهرهاي ايرانيان اسقف شدند. آكاس در بيت‌آرامايي، برصئومه ناپاك در نصيبين، معنه در بيت‌اردشير (يا ريو‌اردشير)، يوحنا در كركه‌ي بيت‌سري (بيت‌سلوخ) در بيت‌گرمايي، بولس پسر ققاي در كركه‌ي لدان در ناحيه‌ي بيت‌هوزاي، پوسائي پسر قورتي در شوشتر شهري در هوزاي، ابراهيم در بيت‌مادايه، نرسس جذامي كه در نصيبين بود.» اين اطلاعات را در سند ديگري هم از آن زمان تأكيد كرده است.

بدين‌گونه بنا به گفته‌ي سيمئون در زمان پيشوايي بابويه جاثليق دست‌پروردگان سابق ايباس به مهم‌ترين مقامات برگزيده شدند. پس بايد پنداشت كه شاگردان مدرسه‌ي ادسا همواره با مقامات روحاني سرزمين خود اتفاق داشته‌اند. سندي به زبان يوناني هست كه در اعتبار آن شكست و نامه‌اي است كه ايباس در رد عقايد مختلف به ماريس نامي ايراني نوشته كه از مردم بيت‌اردشير بوده است. اگر اين نامه ساختگي نباشد از آن بر مي‌آيد كه شاگردان ايراني مدرسه‌ي ادسا روابطي با مردم سرزمين خود داشته‌اند. در اين زمينه سيمئون مورخ مي‌گويد: «مردي به نام ماري از بيت‌اردشير.» پس بدين‌گونه كسي كه اين نامه به او نوشته شده كشيش نبوده است. اما اين فرض درست نيست زيرا كه در نامه‌ي ايباس يك دسته اصطلاحات فني هست كه اسقفان از آن‌ها خبر دارند. در اين نامه ايباس ماري را مأمور مي‌كند «به همه‌ي پدران ما» مژده دهد كه در ميان هواخواهان يوحناي انطاكي و هواخواهان سن‌سيريل Saint Cyrille سازش برقرار شده است. بدين‌گونه احتمال مي‌رود ماري اسقف و آن‌ هم اسقف متنفذي بوده باشد.

وي مأمور بيت‌اردشير بوده و بيت‌اردشير نام ساساني قسمتي از شهر تيسفون بوده است. بدين جهت حدس مي‌زنند كه ماري جاثليق سلوكيه بوده باشد و همين است كه ايباس خاضعانه به او خطاب كرده است. اما جاثليقي كه در اين زمان در رأس كليساي ايران بوده چنان‌كه پيش از اين بيان كردم داديشوع نام داشته است.

در اين‌جا اشكال عمده‌اي در ميان هست و آن اين است كه اگر فرض كنيم نامه‌اي كه ايباس نوشته مي‌بايست به زبان سرياني نوشته و خطاب به اسقف بيت‌اردشير بوده باشد. در هنگامي كه آن را به زبان يوناني ترجمه كرده‌اند كلمه‌ي «مار» را كه در سرياني به معني خداوندگار و سرور است در يوناني «مار» ترجمه و آن را نام مخاطب اين نامه دانسته باشند؛ فرض ديگري هم مي‌توان كرد و آن اين است كه نام داديشوع را به خط يوناني نقل كرده باشند و چون نقل حرف شين به خط يوناني دشوار است بعداً آن را حذف كرده باشند. شايد هم عنوان يكي از نسخه‌ها چنين بوده است: «نامه به آقاي اسقف ايران» به همين جهت معمولاً ماري را ايراني دانسته‌اند. تفسير كتاب دانيال را هم به ماري و داديشوع نسبت مي‌دهند. مي‌توان احتمال داد كه در سنن سرياني ماري و داديشوع يك تن بوده باشند.

هنگامي كه روحانيون شهر ادسا به مأموريت جديد خود رسيدند جايگاهي را كه از ساليان دراز داشتند استوارتر كردند و مخالفان خود را راندند. اين كار بيش‌تر به عهده‌ي برصئومه بود و در ضمن چند انجمن روحاني كه در سال ۴۸۴ يعني سال بيست و هفتم سلطنت پيروز پادشاه ساساني تشكيل شد اين كار را به پايان رساند.

اگر به اسنادي كه از آن زمان در اين زمينه مانده است رجوع كنيم تاريخ اين وقايع تا اندازه‌اي تاريك و نامفهوم است. كساني كه در زمان‌هاي اخير درباره‌ي اين وقايع بحث كرده‌اند همه‌ي گفته‌هاي سيمئون بيت‌ارشامي و ابن‌العبري را پذيرفته و مكرر كرده‌اند.

ابن‌العبري در اين زمينه مي‌گويد: برصئومه نصيبيني و معنه مطران ايران و نرسس حكيم، دين نستوري را تبليغ مي‌كردند و به اسقفان تكليف مي‌كردند همخوابه‌هايي داشته باشند. در نظر ابن‌العبري معنه مطران ايران جاثليقي است كه معنه نام داشته و در حدود سال ۴۲۰ عزل شده است. برصئومه خود در حجره‌اي كه داشت با زني مي‌زيست كه او را همسر مشروع خود مي‌دانست و مي‌گفت بهتر اين است كسي زن بگيرد تا اين كه از آتش پيكر خود بسوزد. اسقفان كشورهاي غربي به بابويه نامه نوشتند و به اين كار پرخاش كردند. وي در پاسخ ايشان گفت: «چون ما فرمان‌بردار دولت كافرانيم، نمي‌توانيم گناه‌كاران را به جاي خود بنشانيم و زياده‌روي‌هاي بسيار، مخالف ميل ما و مخالف قوانين روي داده است.»

برصئومه اين نامه را در راه گرفت و آن را به پيروز، پادشاه ساساني داد و جاثليق را متهم كرد كه با يونانيان نامه‌نويسي مي‌كند. پيروز دستور داد نامه را بي‌مقدمه ترجمه كنند و مترجم نتوانست به موقع قسمتي كه وي را متهم مي‌كرد برگرداند.

پادشاه ساساني فرمان داد جاثليق را گرفتند و او را به چليپا كشيدند و به انگشت كوچك آويختند و آن‌قدر تازيانه زدند تا مرد.

آن‌گاه برصئومه به پيروز گفت: «اگر ديني را كه مخالف دين امپراتور روم باشد در خاورزمين انتشار ندهيم هرگز رعاياي نصراني تو، صميمانه به تو دل‌بستگي نخواهند داشت. پس لشكرياني با من همراه كن و من همه‌ي ترسايان كشورت را نستوري مي‌كنم. بدين‌گونه آن‌ها از روميان بدشان خواهد آمد و روميان نيز از آن‌ها نفرت خواهند داشت.»

برصئومه با سپاهيان ايران از سلوكيه به بيت‌گرمايي رفت و در آن‌جا ترسايان ارتودكس را آزار داد. اما او را از تكريت و از همه‌ي آن نواحي بيرون كردند. از آن‌جا به اربل رفت و مطران آن‌جا به صومعه‌ي مارمتايي گريخت. برصئومه او را دنبال كرد و برسهدي، مطران آن دير را با دوازده راهبي كه نتوانسته بودند بگريزند گرفت و در خانه‌ي مردي يهودي زنداني كرد. سپس از آن‌جا به شهر نينوا رفت و نود كشيش را در صومعه‌ي بيزونيته و عده‌ي بسياري ديگر را در نواحي مجاور كشت.

از آن‌جا به بيت نوهدره رفت و در بيت عدراي انجمني تشكيل داد و سپس دو انجمن ديگر در تيسفون و كركه در ناحيه‌ي بيت‌سلوخ در خانه‌ي يزدين تحصيل‌دار خراج تشكيل داد و مقرراتي وضع كرد كه خنائياس Xenaias نام(فيلوكسن ‌مابوگي) دو كتاب در رد آن‌ها نوشته است. ابن‌العبري نام برصئومه را به خطا «برصوله» نوشته و نامش را «پسر تخت كفش» معني كرده و مي‌گويد روي هم رفته ۷۷۰۰ تن از ارتودكس‌ها را كشته است. مي‌خواست دنبال اين كار به ارمنستان هم برود كه اسقفان و نجباي آن سرزمين او را مانع شدند. آن‌گاه به شهر نصيبين بازگشت و دنبال آزارهاي خود را در نواحي كه آراميان در آن سكني داشتند، گرفت. اسقفاني كه از دست او جان به در برده بودند در سلوكيه گرد آمدند و آكاس را به جاي او برگزيدند، اما برصئومه و معنه تهديد كردند كه وي را مانند سلف او بكشند.

آكاس هراسان شد و انجمني تشكيل داد و در آن انجمن به عقيده‌ي نستوريان گرويد و رابطه‌ي با زن را مشروع دانست.

بدين‌گونه به گفته‌ي ابن‌العبري، برصئومه و هواخواهانش تنها مروجان دين نستوري بوده‌اند و اين دين را به زور بر آكاس جاثليق تحميل كرده‌اند و پيش از آن بابويه را كه مخالفشان بوده است، از ميان برده‌اند.

بايد متوجه بود مطالبي كه ابن‌العبري به ميان آورده حرف به حرف از كتاب تاريخ ميخائيل سرياني گرفته و عنوان فصل مربوط به اين وقايع در آن كتاب بدين‌گونه است: «فصلي كه در آن نامه‌ي بطريق مار يوحنا خطاب به ماروته مطران تكريت و نامه‌ي ماروته به يوحنا است و در آن شرح آزارهايي است كه سابقاً برصئومه نصيبيني به مؤمنان داده است.»

از اين‌جا پيداست كه رواج دين نستوري در ايران بطريقه‌ي مونوفيزيت‌ها (طرف‌داران يك جسم مسيح) در ربع اول قرن هفتم ميلادي روي داده است. ولي اعتراف ساختگي كه ماروته در پاسخ خود كرده است اين مطلب را سست مي‌كند، زيرا وي مي‌گويد: «سپس، چون شما شرح شكنجه‌ي برصئومه را خواسته‌ايد، اي امير اميران، بدان كه همه‌ي تاريخ‌هاي پيشين را كه در دير «مارمتاي» بوده با خود آن دير، اين برصئومه‌ي كافر سوزانده است. و اين تاريخ جاي ديگر نيست زيرا كه مردم دانا و نويسندگان در اين هنگام به شهادت رسيده‌اند. اما براي اين كه  خواهش حضرت شما را رد نكنم آن‌چه را كه از گفتار پيران راستگو كه آن‌ها هم از پدران خود بياد دارند شنيده‌ايم به شتاب براي شما مي‌نويسيم.»   

در اين نامه ماروته شكنجه‌ي بابويه را به خود برصئومه نسبت مي‌دهد. «برصئومه به بابويه گفت: طريقه‌ي نستوري را بپذير و در رأس كليساي خود بمان.» اين مرد مقدس پاسخ داد: «اميدوارم كه نيروي تو با تو از جهان برود؛ اما من نستور را و كساني را كه با او همدست هستند كافر مي‌دانم.» اين كافر در صدد شد پير را به شكنجه‌ي مرگ بترساند. مرد مقدس گفت: «اي دشمن دادخواهي، اي يهوداي ديگر، سخت‌تر از مرگ چه مي‌توان كرد؟ من هزاران بار تن به مرگ مي‌دهم تا اين كه  دست از حقيقت بشويم.» برصئومه فرمان داد زبانش را ببرند، به بهانه‌ي اين كه به شاه ناسزا گفته است، سپس داد سرش را بريدند. اما آكاس با دلي شكسته از بيم جان، دين نستوري را پذيرفت.»

اين اشتباهات كه از ابن‌العبري ناشي شده، اذهان را براي اطلاع از تاريخ انتشار دين نستوري در ايران گمراه كرده است.