۱۵. جانشينان اسحق از ۴۱۰ تا ۴۲۰
اسحق در سال دوازدهم سلطنت يزدگرد اول يعني در ۴۱۰ ميلادي درگذشت و «احيي» جاي او را گرفت. آنچه در اسناد تاريخي آن زمان دربارهي وي و نسب و سوابق او آمده ارزش ندارد و حتي ابنالعبري مطالبي آورده كه بيهوده و نادرست است. در دو كتاب ديگر گفتهاند كه پيش از آن كه به مقام جاثليقي برسد كشيش بوده و زير دست عبديشوعِ سابقالذكر بوده است، اما اين عبديشوع حقيقت تاريخي ندارد.
دليل اين كه به مقام جاثليقي رسيده نيز معلوم نيست. تنها يكي از مؤلفين «عمرو» ميگويد كه در دربار ساسانيان توجهي به او داشتهاند و حتي ميگويد هنگامي كه اختلافي در ميان يزدگرد و برادرش «بهور» روي داده بود وي ميانجيگري كرده و ايشان را آشتي داده است و بهور را «شاه ايران» خطاب ميكند. اما در اسناد ديگر از اين برادر يزدگرد نامي نيست و در هر صورت چنين كسي از ساسانيان به سلطنت ايران نرسيده است، مگر اين كه مراد از شاه ايران حكمران فارس باشد. در اين كتاب گفته شده كه احيي در سفري كه به همين مقصود كرده قبر شهداي ايران را كه در زمان شاپور كشته شده بودند زيارت كرده است و حتي شرحي دربارهي آن در كتابي نوشته است. اما سندي براي اين مطالب نيست و حتي تاريخ مرگ احيي را هم نميتوان معين كرد. تنها چيزي كه در اين زمينه ميتوان گفت اين است كه چون يزدگرد نسبت به ترسايان توجهي داشته ناچار مقام جاثليق در اين هنگام بسيار معطل نمانده است و چون جانشين احيي كه همان «يهبلهه» باشد در آغاز سال ۴۱۵ به اين مقام رسيده است احيي هم در همين موقع از ميان رفته است. دليل اين كه يهبلهه در ۴۱۵ به اين مقام نشسته اين است كه تصريح كردهاند. در اين صورت احيي از اواخر سال ۴۱۰ تا اوايل سال ۴۱۵ جاثليق بوده است. مورخ سرياني الي نصيبيني نيز تصريح كرده است كه احيي چهار سال و پنج ماه در اين مقام بوده است.
يهبلهه ظاهراً از شاگردان و اصحاب «عبده» بوده و به او مأموريتي در سرزمين «دسكرت» (دسكره) داده بوده و در سندي گفته شده كه كافران اين ناحيه را عيسوي كرده و صومعهاي در كنار رود فرات ساخته و خود بدين جا رفته است.
وي را با رضايت پادشاه ساساني به مقام جاثليقي برگزيدهاند يا اين كه بواسطهي نفوذي است كه در آن دربار داشته است و پيش از اين گفته شد كه كرامتي هم در آن دربار به او نسبت دادهاند. در سال نوزدهم سلطنت يزدگرد كه مصادف با ۴۱۷- ۴۱۸ ميلادي باشد وي را براي مصالحه و سازش دو دولت به دربار تئودوز دوم امپراتور بوزنطيه فرستادهاند و در قسطنطنيه به واسطهي عقايدي كه داشت كارش رونقي گرفت و با هداياي فراواني به ايران برگشت و كليساي تيسفون با آنها رونق يافت و كليساي ديگري هم در آنجا ساخت.
در سال ۴۱۹- ۴۲۰ ميلادي امپراتور بوزنطيه «آكاس» اسقف شهرِ آمِد را به سفارت، به دربار شاهنشاه ايران فرستاده است. به عقيدهي برخي از تاريخنويسان مراد از اين سفارت همان مأموريتي است كه سقراط مورخ گويد در ۴۲۲ به دربار بهرام رفته است. و پس از اين ذكر آن خواهد آمد. اما دليل دارد در تاريخي كه سقراط صريحاً آورده است شك كنيم. سقراط نميگويد كه اسقف شهر آمده هرگز به ايران نرفته است و تنها ميگويد چون وي پول داده و هفتاد هزار اسيري را كه ايرانيان از روميان در سرزمين «آرزانن» گرفته بودند آزاد كرده است بهرام از اين سخاوت وي متأثر شده و خواسته است با او گفتوگو كند. اين كاري كه اسقف آمِد كرده ممكن نبوده است پيش از سال ۴۲۰ روي داده باشد، زيرا كه در اين تاريخ هنوز جنگ در ميان ايرانيان و روميان در نگرفته بود و البته چون پس از اين جنگ وي تا اين اندازه علاقه به كليساهاي ايران نشان داده كه اسيران رومي را بدان گونه آزاد كرده است پيش از آن ميبايست سفري به ايران كرده باشد و بدين گونه معلوم ميشود كه همان تاريخ ۴۱۹ – ۴۲۰ براي سفر او درست است. در همين سفر يهبلهه انجمني تشكيل داده كه شرح آن باقي مانده است.
در شهادتنامهي داديشوع گفته شده كه چون يهبلهه مخالفاني داشته اسقف آمِد اين اقدام را به نفع او كرده است. اما در شرحي كه از انجمن سال ۴۲۰ نوشته اشارهاي به اين مطلب نيست و ظاهراً واقعهاي برخلاف انتظار رخ نداده زيرا كه در اين شرح جاثليق تمام عناوين رسمي خود را كه جاثليق بيتلاپات و نصيبين و ايران و ارمنستان و پراتميسان و هديب (هديابينه) و بيتگرمايي و گورزن و غيره باشد ذكر كرده است.
در اين سفر در ضمن آن كه يهبلهه و آكاس هر دو در نزد شاه ايران بودهاند اسقفان ديگر هم براي ديدارشان به آنجا رفتهاند و نامهاي به آنها نوشته و خواستار شدهاند مقررات انجمنهاي روم را بپذيرند. اين عريضه را يازده اسقف امضاء كردهاند، از آن جمله اسقفهاي بيتلاپات و آگاپت و نصيبين و اوزه و كرخهي لدان و صومعي و شوش و شوشتر و چهار اسقفي كه ناحيهاي سپرده به آنها نبوده است.
اگر در وقايع آن زمان بيشتر دقت كنيم معلوم ميشود كه احوال نصاراي ايران چندان رضايتبخش نبوده است زيرا كه در اين عرضداشت اسقفان گفتهاند كه دنبالهي كارهاي اسحق گرفته نشده و كشيشان سلوكيه قوانين را درست نميدانند و از مقررات و سنن خبر ندارند و چند تن از آنها بسيار سالخورده بودند و اندكي پس از انعقاد اين انجمن در گذشتهاند و جانشينان ايشان با هم اختلاف داشتهاند. يهبلهه در جوابي كه به ايشان داده تشكر كرده است كه در آغاز انتصاب وي بدين مقام با او مساعدت كردهاند و البته معني اين بيان اين است كه اسلاف ايشان مساعد نبودهاند. وي در ضمن از عمليات اسحق خردهگيري كرده و دليل آن را مساعد نبودن روزگار دانسته و سرانجام او و آكاس گفتهاند كه نه تنها مقررات انجمن سلوكيه را نبايد لغو كرد بلكه بايد آنرا تقويت كرد و بيشتر در اجراي آن دقت داشت و در ضمن گذشته از مقررات انجمنهاي نيكيه و سلوكيه مقررات انجمنهاي انگوريه و نكوقيصريه و گانگري و انطاكيه و لاذقيه را هم بايد رعايت كرد.
ابهامي كه در عبارات شهادتنامهي داديشوع هست مانع است معلوم كرد كه تصميمات اين انجمن چه بوده و معلوم نيست آيا يهبلهه توانسته است آنچه را كه ميخواسته از پيش ببرد يا نه. وانگهي اين جاثليق اندك زماني پس از آن در همان سال ۴۲۰ در گذشت. در يكي از اسناد قيد كردهاند كه «معنه» اسقف ايران به جاثليق مزبور راهنمايي كرده است مقررات تارهاي وضع نكند. يهبلهه اين سخن را نپذيرفته و فالج شده است و بعد از چندي در گذشته و همين واقعه سبب شده كه اسقفهاي ايران معنه را به جاي او انتخاب كردهاند.