۶. در دورهي سلطنت
بهرام اول و شاپور دوم
از آغاز دورهي ساساني كه پادشاهان اين سلسله مقام روحاني براي خود قايل بودهاند و خود را خدايان ميدانستهاند. به جز دين زردشت كه دين خانوادگي آنها بوده نسبت به هر طريقه و آيين ديگر بدرفتاري و گاهي كشتار و خونريزي ميكردهاند و ناچار مسيحيان ايران را نيز در اين جمع داخل كردهاند.
نخستين بدرفتاري دسته جمعي كه در تاريخ ساسانيان ديده ميشود در زمان بهرام اول و دربارهي مانويان است. بر سر سال كشته شدن ماني پيش از اين اختلاف بود اما اينك مسلم است كه ماني را در سال ۲۷۴ ميلادي كشتهاند كه در زمان سلطنت بهرام اول (۲۷۳-۲۷۶) ميباشد. دين ماني چندان مغايرت و اختلاف فاحشي با دين زردشت نداشته، زيرا كه به دو مبداء يزدان و اهريمن و نور و ظلمت معتقد بوده است.
در صورتي كه با مانويان به اينگونه رفتار كرده باشند، پيداست كه با مذاهب ديگر چه سان سختگيري و خشونت خواهند كرد.
از جمله چندين بار يهود ايران را كشتار كردهاند و ترسايان بيش از آنها هم آسيب ديدهاند. بهانهاي كه براي كشتار يهود و زجر و آزارشان داشتهاند اين است كه در پرداخت خراج و ماليات تزوير و تقلب ميكردهاند و از اداي حق دولت سر باز ميزدهاند.
آزار ترسايان ايران بهانهي ديگر داشت و هميشه سياست خارجي در اين كار موثر بوده است. يعني از روزي كه اختلاف و جنگ در ميان ساسانيان و امپراتوري روم و بوزنطيه در گرفته است چون احتمال ميدادهاند در موقع جنگ نصاراي ايران طرف روميان را بگيرند و گاهي هم اين حدس موجه و مدلل بوده است گاهي پيش از جنگ آنها را كشتار ميكردهاند تا در موقع جنگ به دشمن ياري نرسانند و گاهي هم به انتقام در گيراگير جنگ و يا پس از جنگ آنها را ميكشتهاند.
در سال ۳۱۳ كنستانتين امپراتور معروف روميهالصغري يا بوزنطيه (بيزانس) رسماً دين نصاري را پذيرفت. از آن روز خطري كه متوجه نصاراي ايران بود در اين رقابتها سختتر و وخيمتر شد.
اوزبيوس مورخ معروف كليسا نامهاي از كنستانتين خطاب به شاپور دوم نقل كرده است و در اين نامه امپراتور بوزنطيه از خوش رفتاري شاپور با ترسايان اظهار شادي ميكند و اميدوار است كه كليساهاي ايران در زمان وي دورهي آسايش داشته باشند.
تاريخِ اين نامه را در حدود سال ۳۳۰ ميلادي ميدانند و اگر هم اين نامه جعل شده باشد لااقل اين نكته را ميرساند كه در آن زمان هنوز نصاراي ايران، آسايش و رفاه داشتهاند.
پيداست روزي كه صلح در ميان دو امپراتوري به جنگ بدل شود، در سرنوشت نصاراي ايران هم تغيير فاحشي روي خواهد داد. شاپور به محض اين كه نيروي خود را براي برابري با روميان بسنده ديد سفيراني به دربار بوزنطيه فرستاد و پنج ايالتي را كه سابقاً ساسانيان در موقع شكست از روميان از دست داده بودند، خواستار شد. پاسخ سرد روميان آتش جنگ را روشن كرد. نخستين زد و خوردی كه در گرفت در تاريخ به صورت جنگهاي مذهبي نمودار ميشود. تقصير قطعاً متوجه كنستانتين، امپراتور بوزنطيه است، زيرا وي براي اين كه پيشرفت خود را مطمئنتر كند و از تعصب مردم و كينهي ايشان حداكثر بهره را بر دارد جنگ خود را جنبهي مذهبي داد و نصاراي قلمرو خود را به اين كار دعوت كرد. حتي برخي از خلفا و مطرانها و اسقفهاي درجهي اول را با خود همراه كرد و به ميدان جنگ برد و در ميدان جنگ دعا ميخواندند و مراسم ديني را ترك نميكردند. دامنهي اين كار را به اندازهاي وسعت داد كه چادر و سراپردهي مخصوصي به شكل كليسا درست كردند و در وسط ميدان جنگ افراشتند و در نماز و دعاهايي كه كشيشان در زير آن چادر ميخواندند، امپراتور نيز حاضر ميشد.
اما پيش از آن كه زد و خورد دربگيرد در ۲۲ ماه مي سال ۳۳۷ ميلادي، كنستانتين درگذشت و كنستانس جانشين وي بلافاصله پس از تاجگذاري به ميدان جنگ رفت.
شاپور در اين ميان كه روميان هنوز مردد و گرفتار عواقب مرگ كنستانتين بودند شهر نصيبين را محاصره كرد و پس از بيست و سه روز، شهر را گشود. اما چون خبر نزديك شدن امپراتور رسيد، آنجا را رها كرد و دوباره به ايران بازگشت. اين بازگشت ناگهاني را نصاراي آن زمان، اثر استجابت دعاي سنژآكاسكوبا (اسقف) نصيبين دانستند و البته پيداست اين عقيده ترسايان را چگونه جَري ميكند.
در اين جنگي كه تا پايان سلطنت ژولين يعني از ۳۴۰ تا ۳۶۳ بيست و سه سال دامنهي آن كشيده شد ترسايان ايران يا ترساياني كه در نواحي مجاور مرزهاي غربي ايران بودند آسيب بسيار ديدند.
در آغاز كار اوضاع ايران پريشان بود و مداخلات درباريان با نفوذ در دورهي كودكي شاپور، خزانهي ايران را تهي كرده بود و به محض اين كه جنگي در ميگرفت ناچار ميشدند ماليات مخصوصي كه در دورهي ساسانيان در موقع جنگ هميشه از مردم ميگرفتند، بگيرند. در آن زمان ايالات غربي ايران كه بيشتر سكنهي آن نصاري بودند آبادترين نواحي شاهنشاهي ساساني بود و در هر جنگي كه پيش ميآمد چون به مردم اين نواحي اطمينان نداشتند و از آنها سرباز نميگرفتند، بر خراجي كه ميبايست بپردازند ميافزودند و مبالغ گزافي كه بيشتر صورت جريمه داشت تا صورت ماليات، از ايشان ميگرفتند.
پيش از اين گفته شد كه هر وقت جنگي در ميان ايران و روم در ميگرفت، ترسايان ايران را كه در نواحي غربي بودند وادار ميكردند مبالغ گزافي به عنوان ماليات جنگي بپردازند.
وقتي كه شاپور دوم در جنگ با روميان نيروي خود را كافي نديد ناچار شد در سراسر کشور پهناور خود فرمان تجهيز افراد را بدهد و در ضمن فرمان گرفتن ماليات فوقالعادهي زمان جنگ را هم داد. سكنهي نواحي غربي و ايالات مجاور فرات و دجله بيشتر، ساميان آرامي نژاد بودند و به همين جهت بيشتر نامهاي آباديهاي اين نواحي از زبان آرامي بوده است. از آن جمله ناحيهاي بوده كه آن را آراميان بيتارمائي ميگفتند. شاپور كه در اين زمان در بيتهوزاي در همان سرزمين بوده فرماني خطاب به پيشكار ماليهي بيتارمائي داده است كه متن آنرا در كتابهاي سرياني ضبط كردهاند و بدين گونه است:
«همين كه از اين فرمان آگاه شديد كه از سوي ما خداوندان است و در اين پوشهاي است كه ما فرستادهايم، سيمون؛ سركردهي نصاري را ميگيريد. تا اين سند را امضاء نكرده و رضا نداده است به پرداخت بهايي دو برابر سرانه و دو برابر خراج تا از همهي نصاري كه در كشور ما خداوندانند دريافت كنند، او را رها نخواهيد كرد. زيرا كه ما خداوندان جز دردسر جنگ چيزي نداريم و آنان جز آسايش و شادي چيزي ندارند. در سرزمين ما زندگي ميكنند و با احساسات قيصر دشمن ما شريكاند.»
از جملهي آخر اين فرمان پيداست كه چه سان نسبت به نصاراي اين ناحيه بدبين بوده و آنها را با امپراتور بوزنطيه همدست ميدانستهاند و همين ميرساند كه چگونه ممكن بوده است جان و مال ايشان به همين تهمت از ميان برود. در اين زمينه سند جالبي كه در دست است شرح شهادت همين خليفهي نصاراي آن زمان، سيمونبرصبعه است كه به زبان سرياني نوشته شده است. نويسندهي اين سند ميگويد سيمونجاثليق نصاري از پذيرفتن اين فرمان سرباز زد. چون خبر به شاپور رسيد سخت خشمگين شد، دندانها را روي هم فشرد و دستهايش را به يكديگر زد و گفت: سيمون ميخواهد پيروان و معتقدان خود را بر من بشوراند، ميخواهد آنها را پيرو قيصر كند كه همكيش آنها است و به همين جهت از فرمان من سرپيچي ميكند.
يك تن از درباريان كه ميخواست خشم پادشاه را تيزتر كند گفت: اگر تو كه شاهشاهان و خداوندگار سرتاسر زميني نامهاي باشكوه و ارمغانهاي گران از سوي همايون خود براي قيصر بفرستي هيچ اعتنا به آن نخواهد كرد. اما اگر سيمون نامهي كوتاهي به او بنويسد قيصر از جا برميخيزد و سر فرود ميآورد. نامه را به دست خود ميگيرد و شتابان فرمان او را ميگذارد. با اين همه رازي نيست كه سيمون به قيصر ننويسد و او را از آن آگاه نكند.
اينجا اين نكته را بايد به ياد داشت كه از آغاز و از همان روزهاي نخست كه دين نصاري وارد ايران شده و گروهي از آراميان ايران بدان گرويدهاند چون مورد بدگماني دربار ساساني بودهاند ناچار با ايشان بدرفتاري كردهاند. در بوزنطيه و روميهالصغري بر عكس، امپراتوران عيسوي با زيردستان و پيروان خويش منتهاي خوش رفتاري را داشتهاند و ايشان بر عكس با يهود و بتپرستان و پيروان اديان ديگر بدرفتاري ميكردهاند. به همين جهت نصاراي ايران هميشه آرزومند بودهاند و ترجيح دادهاند خراجگزار و فرمانبردار امپراتوران بوزنطيه باشند تا شاهنشاهان ساساني و طبيعي است كه در موقع اختلاف ميان دو دولت هواخواه روميان ميشدهاند و چنانكه ايرانيان ميگفتهاند براي آنها جاسوسي ميكرده و از هيچگونه ياري خودداري نداشتهاند و حتي تسهيلات فراهم ميكردهاند كه سربازان رومي بهتر و زودتر بتوانند شهري يا ناحيهي آبادي را بگيرند.
از نظر مادي؛ گذشته از خراجهايي كه در موقع جنگ ميبايست بدهند و گاهي دو برابر سالهاي عادي ميشد در سالهاي معمولي هم كه جنگ نبود باز اتباع ايران كه زردشتي نبودند مالياتي بيشتر از آنچه ديگران ميپرداختند، ميبايست بدهند و به همين جهت در ايران دو ماليات پرداخته ميشد: عامهي مردم ايران خراج ميدادند و كساني كه دين ديگر داشتند مبلغ بيشتري ميبايست بپردازند كه آنرا در زمان ساسانيان «گزيت» يا «سرگزيت» ميگفتند و همين كلمه است كه در زبان تازي جزيه گفتهاند و در اسلام نيز اين اصول مالياتي را رعايت كرده و از غيرمسلمان ماليات سنگينتري به عنوان «جزيه» ميگرفتهاند. اين اصول را خلفاي اسلام از شاهنشاهان ساساني تقليد كردهاند.
شايد شهرتي كه از قديم تمدن روم داشته و اين كه اتباع امپراتوري روم آزادي بيشتري از مردم ديگر جهان داشتهاند در اين كار بياثر نبوده باشد و كساني كه از اين آزاديها محروم بودهاند آرزوي آنرا ميپروراندهاند كه از آن برخوردار شوند و نصاراي ايران نيز كه قهراً با نصاراي امپراتوري روم رفت و آمد داشتهاند ناچار اين آرزو را در دل ميپختهاند كه از اين برتريها و لااقل آزاديها و برابريها بهرمند شوند.
بدينگونه و به دلايل اقتصادی و اجتماعی نصاراي نواحي غربي ايران توجهي نسبت به امپراتوران بوزنطيه و روميهالصغري داشتند. دليل مهمتر از همه احترام و برتری است كه بر خلاف ايران دين مسيح در امپراتوري بوزنطيه داشت.
كنستانتين كه امپراتور متعصبي بود هميشه در شوراهای سلطنتی خود روحانيان را دعوت ميكرد و در همه كارها رأی آنها را دخالت ميداد. جانشينان وي نيز همين اصول را نگاه داشتند و حتي قوانين كشور را با اصول دين مسيح تطبيق كردند. پيداست كه نصاراي ايران كه از اين برتريها محروم بودند چگونه آرزو ميكردند آنها هم از اين نعمتها برخوردار شوند.
به همين جهت در جنگهايي كه از آن پس در ميان ايران و روم در گرفته يكي از وسايل بسيار مؤثر اين بود كه گروهي را چليپا به دست پيشاپيش وارد آباديها ميكردند و مردم آبادي كه آنها را ميديدند، پيشباز ميآمدند و تسليم ميشدند و وسايل آمدن لشكريان را فراهم ميكردند و درهای قلعهها و حصارها را ميگشودند. در همين جنگ، لشكريان روم به همين وسيله و تدبير وارد آباديهاي ناحيهي دجله شدهاند.
حتي در اسنادي كه از آن زمان مانده پيشگوييها و كرامتهايي دربارهي ورود لشكريان قيصر ديده ميشود و نصاراي آن زمان چنان به پيشرفت لشكريان رومي اطمينان داشته و از آن شاد ميشدهاند كه در داستانهاي خود آنرا پيشگويي كردهاند.
در برخي از اين اسناد ديني، روميان را «امت خدا» ناميدهاند.
در همين اسناد هر جا اشاره به شاهنشاه ساساني رفته است او را به عنوان «مرد پير و مغروري كه از خودستايي متورم شده» ياد كردهاند و حتي در اين مورد به اين جملهي انجيل متوسل شدهاند كه:« هر كه خود را بستايد پست خواهد شد.»
اما پيداست كه شرط عقل نبود نصاراي ايران اين احساسات و اين عقايد را آشکار كنند و تنها نهانی در ميان خود اين مطلب را گفته و حتي تقيه ميكرده و در مواقعی كه احتمال زياني ميرفته است منكر ميشدهاند.
چنانكه همان سيمون جاثليق وقتي كه از او بازخواست و بازپرسي كردند ادعای شاهپرستي داشت و آنچه را دربارهي او گفته بودند بهتان و تهمت صريح ميدانست.
گاهي نيز از آنچه گفته و كرده بودند استغاثه ميكردند، چنانكه در همين حوادث زمان شاپور دوم خواجهسرايي «گشتهزاد» بوده است كه عيسوي بوده و او را گرفته بودند كه بکشند و وي در دم مرگ به شاپور متوسل شده و به اين سخن از او استغاثه كرده است:« گذشت شاه فرمان دهد كه منادي بر سر ديوار رود و گرداگرد ديوار بگردد و طبل بكوبد و آشکار بگويد: گشتهزاد را اين كه ميكشند نه براي اين كه رازهای کشور را فاش كرده يا گناه ديگري كرده است كه كيفر آنرا خواهد ديد بلکه بدان جهت کشته ميشود كه عيسوي است.»
با اين همه اكثريت نصاراي مغرب ايران به وسيلهي ستمهاي فراواني كه از مأموران ساساني ديده بودند، چندان دل خوشي از دربار ساسانيان نداشتهاند و گاهي حكمرانان محلي از همين اختلافات به نفع خود بهرهمند ميشدهاند. چنانكه در زمان همين شاپور دوم، حکمران ناحيهي اربل كه در آن زمان «هديابينه» ميگفتند و اروپاييان اين کلمه را به آديابن تبديل كردهاند مردم آن سرزمين را كه دل خوشي از دربار ساساني نداشتند، شوراند و خود مدعی استقلال شد و از تعصب مردم آن ناحيه، بدين گونه بهرمند گشت.
قراين ديگري در دست است كه ميرساند نصاراي اين نواحي همه از شاپور دوم بسيار رنجيده و آزرده خاطر بودند و كمكم اين اختلافات به جايي كشيد كه شاپور در سالهاي ۳۳۹ و ۳۴۰ حکم کشتار عيسويان اين ناحيه را صادر كرد.
پيش از آن هم چند بار نصاراي اين نواحي را آزار داده بودند و به فرمان مغان، گاهي نيز آنها را كشتهاند. مخصوصاً خشم و كينه نسبت به كساني كه نخست زردشتي بوده و سپس عيسوي شدهاند يا كساني كه از خاندان نجيب بوده و به دين مسيح گرويدهاند به مراتب بيشتر بود.
وقايع مهمي كه پيش از كشتار سال ۳۳۹ و ۳۴۰ ضبط كردهاند در سالهاي ۳۱۰ و ۳۲۷ روي داده است.
در حدود سال ۳۲۰ نيز نصاراي ايران از كنستانتين امپراتور بوزنطيه درخواست كردهاند كه از ايشان پشتيباني كند و اين خود ميرساند كه در اين سال هم در خطر بودهاند.
اما چنانكه گذشت در سالهاي ۳۳۹ و ۳۴۰ كشتار و نهب و غارت نصاراي اين نواحي به منتهی درجهي وخامت و سختي خود رسيده است و تا ۱۹ ماه اوت ۳۷۹ كه شاپور در گذشته است عيسويان ايران در زنهار نبوده و هميشه بر جان خود ميلرزيدهاند و نه تنها نصاراي مغرب ايران در خطر بودهاند بلکه در هر جاي ايران كه بودهاند امان نداشتهاند.
در اسنادي كه از نصاراي آن زمان باقي مانده آغاز اين دورهي كشتار و نهب و غارت را در سال سي و يكم سلطنت شاپور دانستهاند و گفتهاند كه در سال سي و دوم سلطنت وي حکم ويران كردن همهي كليساهاي ايران صادر شده است.
بنا بر حساب درست آغاز اين دوره بهار سال ۳۴۰ ميلادي است و چون شاپور در سال ۳۱۰ به سلطنت نشسته است درست سال سيام سلطنت او خواهد بود.