۲۰. آزارهاي زمان يزدگرد دوم
بابويهي جاثليق (۴۵۶ - ۴۸۵)
در ۴۳۸ ميلادي يزدگرد دوم جانشين پدرش بهرام شد و بنابر كتابي كه به زبان سرياني به عنوان «تاريخ بيتسلوخ» نوشته شده نخست با ترسايان بدرفتاري نكرده است و حتي در جنگي كه در آغاز پادشاهي خود با بوزنطيه كرد مزاحم نصاري نبود زيرا كه اين جنگ زود به پايان رسيد و مسيحيان ايراني از آن آسيبي نديدند.
اما چندي نگذشت كه منتهاي بدرفتاري و كينهجويي را با ترسايان ايران آغاز كرد. دليل اين بدرفتاريها معلوم نيست، تنها در تاريخ بيتسلوخ چنين آمده است كه در سال هشتم پادشاهي خود كه مصادف با سال ۴۴۵ و ۴۴۶ ميلادي بوده است دختر خود را كه همسر وي نيز بود كشت و فرمان داد بسياري از بزرگان دربار را هم بكشند. پس از آن جنگي با گروهي از مردم هيركانيا يا گرگان كرده است كه در اسناد سرياني نام انها را «تصول» نوشتهاند و اين كلمه قطعاً همان است كه در زبانهاي ايراني «چول» تلفظ ميكردهاند و تا آغاز دورهي اسلامي نيز رواج داشته و تازيان آن را «صول» ضبط كردهاند و چولها يا صولها مردمي از ساكنان سرزمين گرگان بودهاند. در بازگشت از اين جنگ ترساياني را كه در لشكر ايران بودند بيرون كرد و به تهميزدگرد نام كه از سرداران سپاه و فرمانده لشكر نصيبين بود فرمان داد كه با آذرفروزگرد حكمران ارزانن (ارزنهالروم) و سورن حكمران هديابينه و بيتگرمايي به كركه در سرزمين بيتسلوخ برود. نصاراي اين چهار ناحيه يعني نصيبين و ارزانن و هديابينه و كركه را در شهر بيتگرمايي گردآورند و در دهم ماه اوت يوحنا (ژان) مطران را با ده تن از نجيبترين خاندانهاي آن ديار كه اسحق و اردشير و ابراهيمنامان نيز جزو ايشان بودند زنداني كردند.
اين مطران دربارهي بدرفتاري با ترسايان نامهاي به بطريق انطاكيه نوشته بود و از اينجا معلوم ميشود كه لااقل در نظر برخي از اسقفان بطريق انطاكيه نظارتي در كارهاي كليساي ايران داشته است.
چندي نگذشت كه مطران شهر اربل را با پنج اسقف ديگر و عدهي بسيار از ترسايان نيز زنداني كردند. بيشتر آنان نپذيرفتند كه از دين خود برگردند. اسحق را در جايي كه به زبان سرياني به آن «بيتتينه» ميگفتند و در آن زبان به معني «جايگاه درخت انجير» است كشتند و اين آبادي در زمان شاپور نيز به واسطهي كشتارهايي كه در آن كرده بودند معروف شده بود. يوحناي مطران را با سي و يك تن از معروفان كه سه تن از آنها كشيش بودند در همان آبادي در ۲۴ ماه اوت ۴۴۶ نيز كشتند.
فرداي آن روز عدهي بسيار از زندانيان را كه از مردم همان آبادي بودند هلاك كردند. چندين تن از محرران را كه يوحنا (ژاك) و استفان (اتين) كشيش جزوشان بودند سنگسار كردند؛ دو راهبه را نيز به چليپا كشيدند و بر سر صليب سنگسار كردند. متهمان ديگر را كه اسقف و كشيش و مردم غير مذهبي بودند شكنجه كردند. سرانجام زير دستان تهميزدگرد يك زن نصراني روستايي را كه شيرين نام داشت و در برابر اين بيرحميهاي آن حكمران پرخاش كرده بود سر بريدند و دو پسر وي نيز به همان سرنوشت دچار شدند. رفتار دليرانهي آنها در برابر مرگ، آن حكمران را متأثر كرد، چنانكه آشكار به دين ترسايان گرويد. يزدگرد دوم كه از اين كار بيمقدمه خشمگين شده بود كوشيد وي را به دين سابق برگرداند اما نويدها و تهديدها و حتي شكنجهها در او اثر نكرد و شاه ناچار شد دستور دهد او را هم در روز دوشنبهي ۲۵ سپتامبر آن سال به چليپا بكشند.
در سال بعد كه سال نهم سلطنت يزدگرد بود در ۲۵ ماه تشرين اول (ماه اكتبر سال ۴۴۷) يكي از معروفترين شهداي كليساي ايران را كه «پطيون» نام دارد كشتهاند. وي دست به انتشار دين مسيح در نواحي كوهستاني كه در ميان سرزمين مادها و درهي رود دجله واقع است يعني از «بلشفر» تا «بيتدارايه» زده بود. در فصلي كه هوا مساعد بود در اين نواحي باير كه مردم آن، همه دين ديگر داشتند ميگشت و در زمستان در سرزمين ميشان و نواحي مجاور آن به دين مسيح دعوت ميكرد. همه جا كارش خوب پيش ميرفت، كليسا ميساخت و زردشتيان را عيسوي ميكرد. چند تن از بزرگان كشور مانند نيهرمزد كه از ردان بود، شاهين كه سركردهي پاسبانان بود و تهمين كه سركردهي لشكريان بود ايمان آورده بودند و از ترس مقامات درباري دين خود را پنهان ميكردند.
مؤبدان مؤبد آن زمان كه دستور داده بود پطيون را زنداني كنند چون از دستياري ايشان اطمينان نداشت نيهرمزد را عزل كرد و سركردهي ديگر مهربرزين نام را مأمور كشتن وي كرد. بازپرسي و شكنجه چند روز دوام داشت. سرانجام پطيون را سر بريدند و سرش را در بالاي تخته سنگي كه مشرف بر شاهراه بود گذاشتند. اين شاهراه از سلوكيه به دورترين نواحي كشور و سرزمين خراسان ميرفت. احتمال ميرود كه اين كار را نزديك شهر حلوان در سرزمين ماد كرده باشند.
اين دو واقعه نمونهاي از بدرفتاريهايي است كه در زمان يزدگرد دوم كردهاند و پيداست كه حوادث ديگري مانند اين نيز روي داده است. در هر حال احتمال ميرود كه نظاير اين وقايع اندكي پيش از سال ۴۵۰ هم رخ داده باشد، چنانكه در اسناد ارمني نيز يزدگرد را دشمن بيدريغ نصاري معرفي كردهاند و چنانكه خاورشناس معروف آلماني نولدكه در اين زمينه ميگويد اين كارها را نه براي مقاصد سياسي ميكرده بلكه تعصب ديني شخصي وي محرك او بوده است.
چنانكه در سال ۴۵۴ يا ۴۵۵ دستور داده است كه اداي مراسم روز شنبهي يهود را هم مانع شوند. يزدگرد دوم در ۳۰ ژويهي ۴۵۷ در گذشت.
دورهي مأموريت داديشوع جاثليق هم كه پر از اينگونه وقايع فجيع در خارج از كليسا و كشمكشهاي داخلي كليسا بود در همين زمان به پايان رسيد. جزييات احوال او درست معلوم نيست و از آن جمله نميدانيم در ميان مشاجرات ديني كه در آن زمان در ميان مردم سرزمين يوناني و رومي رايج بوده است وي چه رفتاري كرده است و نيز معلوم نيست كه وي هواخواه نستوريان بوده يا اين كه همان استقلالي را كه در آغاز دورهي مأموريت خود اعلان كرده تا پايان اين دوره نگاه داشته و بيطرف مانده است.
در مباحث آينده دوباره در اين موضوع دشوار بحث خواهد رفت.
تاريخ دورهي مأموريت جانشين داديشوع يعني بابويه نيز تاريك است. وي از مردم «تلا» در كنار رود صرصر بود و از كساني بود كه به دين نصاري گرويده بودند و چنانكه الينصيبيني ميگويد در زمان سلطنت كوتاه هرمزد كه جانشين برادرش يزدگرد دوم شده بود نيز با يهود و نصاري بدرفتاري ميكردند. جاثليق را به فرمان شاه زنداني كردند يا براي آن كه از دين زردشت برگشته بود يا به دليل ديگري كه معلوم نيست و تا زماني كه پادشاه ساساني با لئون امپراتور بوزنطيه در ۴۶۴ صلح كرد دو سال در زندان ماند.
در شهادتنامهي بابويه گفته شده است «سالهاي دراز» ابنالعبري اين مدت را هفت سال نوشته و چنان مينمايد كه مدت اسارت وي را از ۴۵۷ تا ۴۶۴ حساب كرده است.
مار مورخ سرياني ميگويد پيروز كه بعد از شكست برادرش هرمزد به جاي وي نشست، منع كرده بود ترسايان جاثليقي برگزينند و چون بابويه اعتنا نكرد و به اين سِمت برگزيده شد براي نافرماني گرفتار شد. چنان مينمايد كه اين واقعه را چنين بايد توجيه كرد كه پيروز پس از آن كه به سلطنت رسيد هواخواهان عمدهي برادرش را كشت يا زنداني كرد. ميبايست تظاهراتي هم به سود زردشتيان كرده باشد تا اشراف و روحانيان كشور را به خود جلب كند.
اگر تصور كنيم كه بابويه را در زمان هرمزد سوم و با موافقت وي برگزيده باشند پيداست كه اسارت جاثليق چه دليل داشته است.
از طرف ديگر تاريخنويسان بوزنطيه و از آن جمله پريسكوس Priscus گفتهاند كه پادشاه ايران شكايت داشت كه امپراتوران بوزنطيه «مغاني را كه در سرزمين امپراتوري بودند آزار ميدادند و ايشان را در اظهار عقيدهي خود آزاد نميگذاشتند و مانع بودند كه آتش جاوداني را نگاه دارند.» بدينگونه پيروز براي تلافي ميبايست ترسايان. پيشوايانشان را آزار كرده باشد و حتي در يكي از اسناد آن زمان گفته شده است كه ايشان را واميداشت هيزم ببرند و آتش مقدس را برافروزند.
اين جاثليق از آن پس خود را پشتيبان نصاري ميدانست و بدينوسيله مردم را واميداشت او را بستايند و در ضمن مالدوست بود و در كارهاي كليسا سختگيري نميكرد. سرانجام فجيعي داشت: جاسوسي نامهاي از بابويه بدست آورده بود كه به زنون Zenon امپراتور بوزنطيه نوشته و از بدرفتاري با نصاري به او خبر داده بود و پيروز دستور داد كه جاثليق را در ۴۸۴ به انگشت چهارم دستش بياويزند.
اين واقعه در ميان تاريخ تشكيل انجمن مذهبي در بيتلاپات در ماه آوريل ۴۸۴ و عزيمت پيروز به جنگ هفتاليان (هياطله) در آغاز تابستان همان سال روي داده است.
تاريخنويسان هم مرگ اين جاثليق را بدينگونه ياد كردهاند، اما دربارهي اين كه برصئومه اسقف نصيبين در اين كار دست داشته است يا نه اختلاف دارند.
اين موضوع در بحث از كارهاي برصئومه و اقدامات سياسي و ديني او و كشمكش وي با بابويه و جانشين او آكاس روشن خواهد شد.
گذشته از اين حوادثي كه ذكر آنها رفت يك واقعه از دورهي مأموريت بابويه را هم ضبط كردهاند و آن تشكيل انجمني است كه اسقفان بيتگرمايي و هديابينه در آن شركت داشتهاند. در آنجا رأي دادهاند كه تمام كشيشان ناحيهي كركه بايد در مراسم مجلل شهادت شهداي زمان يزدگرد دوم شركت كنند و متن اين تصويبنامه در تاريخ بيتسلوخ آمده است.