۲. نخستين كليساهاي ايران
در قرون اول ميلادي مسيحيت از دو راه وارد ايران شده است: نخست از مغرب، يعني سرزمين بينالنهرين و عراق كنوني، كه در سراسر دورهي پيش از اسلام جزو ايران بوده و همواره مرز طبيعي ايران رود فرات به شمار ميرفته است؛ دوم از ارمنستان كه در سراسر دورهي هخامنشي جزو ايران بوده و سپس در دورهي اشكاني شاهزادگاني از همين سلسله در آنجا سلطنت كردهاند، و پس از آن در دورهي ساساني اگر گاهي شاهزادگان اشكاني كه پادشاهان ارمنستان بودهاند دست نشاندهي امپراتوري روم شدهاند، اين دست نشاندگي موقتي و حتي غير طبيعي بوده است.
در دورهي ساساني نستوريان مغرب ايران به دورترين ايالات شمال شرقي ايران، يعني به آسياي مركزي و افغانستان امروز، رفته و كليساهايي در اين سو و آن سوي رود جيحون تشكيل دادهاند و از آنجا اندك اندك به چين رفتهاند. قطعاً نستورياني كه در چين پيدا شدهاند از ايران و از همين نواحي رفتهاند، چنانكه اسلام هم از همين نواحي به چين رفته است.
دربارهي آغاز مسيحيت در نواحي ايران اسناد گوناگوني در دست است كه دربارهي برخي از آنها نميتوان زودباور بود. روي هم رفته همهي كليساهاي عيسوي براي اثبات حقانيت خود، و براي اين كه خود را به مسيح نزديكتر نشان بدهند، كوشيدهاند هرچه بيشتر تاريخ تأسيس خود را به زمان مسيح نزديك كنند. كليساي ايران هم از اين قاعدهي مشترك مستثني نيست. مركز مسيحيت در ايران در ظرف چندين قرن پيدرپي در شهر معروفي بوده است. در همين سرزمين عراق و بينالنهرين در دورهي پيش از اسلام اين قسمت از خاك ايران بسيار آباد و يكي از حاصلخيزترين نواحي جهان بوده و تقريباً تمام آبهاي دجله و فرات را به وسيلهي نهرهاي فراوان به مصرف زراعت ميرسانيدهاند تا اندازهاي كه فرات و دجله به هم نميريخته و شطالعرب تشكيل نميشده و اراضي كه در ميان اين دو رود بزرگ بوده به مراتب بيشتر از امروز آباد بوده است. ملل سامي كه در اين ناحيه سكني داشتهاند اين ناحيهي ميان دو رود دجله و فرات را «جزيره» ميگفتند. سرزمين جزيره به نواحي مختلف تقسيم ميشد، ازجمله قسمتي را يونانيان «اسروئن» ميگفتند و همان جاست كه بعدها قبيلهي تازيان «مضر» آنجا را مسكن خود قرار دادهاند و به همين جهت آن را «ديار مضر» گفتهاند. مهمترين شهر سرزمين اسروئن شهري بوده است كه در آن زمان يونانيان و روميان اذاسا يا ادسا و يا ادس ميگفتهاند و مردم آن ناحيه شهر خود را اورها يا اورهه ميناميدهاند. بعدها اين كلمه به «رها» بدل شده و اينك «اورفه» مينامند. چون در همهي اسناد مسيحي نام اين شهر ادس ضبط شده و كليساي معروف آن همواره به كليساي ادس معروف بوده است. من هم در اين كتاب اين نام را كه بهتر ميرساند و در اين بحث رايجتر است ترجيح خواهم داد.
دربارهي كليساي ادس و قدمت آن اسنادي به ما رسيده است. از جمله تيموتهي اول، بطريق نستوري كه در قرن هشتم ميلادي ميزيسته، در نامهي مفصلي كه به كشيشان ماروني نوشته است مينويسد: «مسيحيت پانصد سال پيش از نستور و بيست سال پس از معراج مسيح در ميان ما برقرار شده است.» دربارهي ولادت و بعثت مسيح اين نكته را آوردهاند كه چند تن از مؤبدان (مجوسان) در بيتلحم حاضر بودهاند؛ و تيموته در همين نامه ميگويد كه اين مجوسان به محض اين كه به ايران بازگشتهاند تعليمات مسيح را در ايران انتشار دادهاند.
تاريخنويسان قديم مسيحيت در ضمن بحث از تاريخ تأسيس كليساي ديگر در خاك ايران آن را از مؤسسات توما ميدانند و آن كليساي معروف شهر سلوكيه است كه كمكم جزو شهر بزرگ تيسفون، پايتخت ساسانيان، شد. در سلسلهي بطريقهايي كه براي اين شهر قايلند حتي نام برخي از خويشاوندان مسيح را هم ضبط كردهاند و بدين گونه تأسيس آن را به زمان مسيح ميرسانند.
و.م ميلر در كتاب مستندي كه به نام «تاريخ كليساي قديم در امپراتوري روم و ايران» نوشته، در صفحهي ۲۶۸ از ترجمهي فارسي علي نخستين و عباس آرينپور برخي ديگر از اين اسناد را ضبط كرده و چنين ميگويد:
«چند نفر از نويسندگان قديمي هم روايت نمودهاند كه دو نفر از رسولان مسيح، يعني شمعون و يهودا (انجيل لوقا ۶: ۱۵ و ۱۶)، براي تبشير كلام مسيح به ايران رفتند و مؤبدان زردشتي ايشان را شهيد نمودند. البته واضح است كه شمعون مذكور، شمعون پطرس نيست. گويند يهودا (كه توما هم خوانده شده) براي بشارت كلام تا هندوستان هم رفته است.»
اندكي بعد، در صفحهي ۲۶۹، ميگويد: «مورخين بعد گفتهاند كه يك نفر يهودي مسيحي از اهل فلسطين به نام اداي در اواخر قرن اول به ادسا (عرفه) و اربل واقع در شمال بينالنهرين رفته و در آن نواحي به انتشار مسيحيت پرداخته است. اين شخص مخصوصاً در بين يهوديان آن نواحي كاميابي حاصل نمود و كليساي مسيح را به تدريج تأسيس كرد. در سال ۱۰۴ ميلادي اداي، شخصي پقيدا نام را كه اصالتاً زردشتي و مسيحي شده بود در اربل به سمت اسقفي معين نمود. اين شهر به تدريج مركز انجيلي نقاط مشرق و شمال و جنوب رود دجله شد و مبشرين جدي و غيوري از اين مركز به نواحي دوردست آسيا اعزام گرديدند.»
در اواخر قرن دوم مورخي به نام بارديسان، كه در حدود ۱۹۶ ميلادي ميزيسته راجع به «خواهران ما كه در گيلان و باخترند» گفتوگو مينمايد. از اين اشاره استنباط ميكنيم كه در اواخر قرن دوم در اين نقاط مسيحياني يافت ميشدند. و نيز معلوم گرديده كه در ۲۲۵ ميلادي بالغ بر بيست ناحيهي اسقفي در بينالنهرين و ايران وجود داشته كه يكي هم نزديك بحر خزر بوده است. بديهي است كه اين نواحي هر يك مركز بسياري از مسيحيان بوده است، ولي افسوس كه تاريخي در دست نداريم تا از تأسيس اين كليساها مطلع شويم و تفصيل ظهور مسيحيت را در ايران بدانيم.
دربارهي اين اداي، كه پيش از اين ذكرش گذشت و از اصحاب مسيح بوده است، سند ديگري در دست است و آن اين كه چند تن از اسقفان نستوري نامهاي به خسروپرويز نوشته و در آن تصريح كردهاند كه اداي به ياري دو تن از معاونين خود كه اگاي و ماري نام داشتهاند، مسيحيت را در سرزمين دجله انتشار دادهاند.
سند ديگري كه در دست است شرح حالي است كه از اين ماري نوشتهاند و در آن تصريح كردهاند كه كليساي ايران را او تأسيس كرده است. بنا بر اين سند، پس از مرگ اداي، ماري از شهر ادس بيرون آمده است كه به شهر نصيبين برود؛ و در آنجا بتها را سرنگون كرده و چند كليسا و دير بنا نهاده است. سپس شرحي هست كه ماري چند تن اعوان ديگر را برداشته و به جاهاي مختلف و از آن جمله به شهر اربل و به سواحل رود زاب بزرگ و سرزمين آسور و نينوا رفته، يكي از اعوان خود را به كردستان و كشور مادها فرستاده، و وي در محلي به نام «گاوار» در كنار درياچهي اروميه، شهيد شده است.
اما ماري به سوي جنوب رهسپار شده، نخست مردم «بيت گرماي» و مردم «بيت ارامايي» را كه پيداست از سرزمين آراميان بوده و در اطراف پايتخت ايران واقع شده بودند به مسيحيت جلب كرده و دو مركز در «دارقوني» و در «كوكي» كه همان سلوكيه باشد، تأسيس كرده است. سپس از آنجا به سرزمين شوش و فارس رفته و به دارقوني بازگشته و پس از آن كه اسقف سلوكيه، «پاپا» را، به جاي خود گماشته، در همانجا در گذشته است.
از نظر تاريخنويسي، همهي اين روايات را نميتوان بيچون و چرا پذيرفت، زيرا كه پيداست تعصبي در آنها به كار رفته و خواستهاند تاريخ مسيحيت را در اين نواحي هر چه بالاتر كه ممكن بوده است برسانند. وانگهي اين اسناد همه در همان زمان فراهم نشده و در زمانهاي بعد و حتي چند قرن بعد از آن كه بدان اشاره كردهاند فراهم آمده است، و سندي كه قديمتر از قرن نهم ميلادي باشد در ميان آنها نيست.
در ميان اين اسناد آنچه معتبرتر به نظر ميآيد «اعمال ماري» است كه پيش از اين بدان اشاره رفت. از مطالبي كه در اين سند آمده پيداست در همان زماني كه بدان اشاره ميكند فراهم نشده است، زيرا كه در آن زمان قطعاً در سرزمين بابل ستارهپرستي و در ايران آتشپرستي رواج داشته، و در اين سند اشارهاي بدانها نيست؛ بلكه گفته شده است كه مردم اين سرزمين اهريمناني را ميپرستيدند كه ميگقتند در درختان و در سنگها خانه دارند. وانگهي معجزاتي كه در اين سند به ماري نسبت داده شده همان است كه در کتاب دانيال نبی هم هست و پيداست كه نويسندهي اين سند آنها را از آن كتاب گرفته است. دانشمند معروف فرانسوي دو وال كه دربارهي اين سند بررسيهايي كرده، معتقد است كه ممكن نيست قديمتر از قرن ششم ميلادي باشد. لابور، دانشمند ديگر فرانسوي كه او هم اين سند را رد ميكند، دليل ديگري ميآورد و آن اين است كه در اين سند سخن از رواج مسيحيت در نواحييي رفته كه ما به دلايل قاطع ميدانيم تنها در قرن پنجم ميلادي در آنجا منتشر شده است.
از سوي ديگر، محلي به نام «دارقوني»، كه در اين سند به آن اهميت خاصي داده شده و گفتهاند يكي از دو مركز نخستين مسيحيت در ايران بوده و آنرا با پايتخت معروف ايران همرديف كردهاند، تنها در اسناد راجع به مسيحيت در ايران يكبار نامي از آن برده شده و از هيچ يك از كساني كه پيش از قرن نهم ميلادي بودهاند ذكري نشده است. اين خود ميرساند كه اين سند معتبر نيست. شايد بتوان چنين استنباط كرد كه در اين آبادي كوچك وقتي كليسايي يا ديري بوده براي آن كه عظمت و قدرت آنرا برسانند اين سند را ترتيب دادهاند، و اين داستان ماري تنها براي آن بوده است كه قدمت اين محل را ثابت كند.
به همين جهت ميتوان در اعتبار تاريخي «اعمال ماري» شك كرد و گفت چنانكه لابور هم حدس زده است اين محل «دارقوني» زيارتگاه مسيحيان بينالنهرين بوده و براي آن كه مردم را بدان بيشتر جلب كنند اين قدمت تاريخي و اعتبار خاص را براي آن قايل شدهاند.
همين اداي كه در اين وقايع نامش برده شده است از قديسين طايفهي معتقد به وحدت طبيعت مسيح (مونوفيزيت) هم هست و چنان مينمايد كه نستوريان خواستهاند او را از خود كنند و به خود نسبت دهند و براي اين كار اين سند را درست كردهاند؛ يا اين كه چون اداي در ميان فرق ديگر هم معروف بوده و اعتباري داشته، خواستهاند بر اعتبار كليساي خود بيفزايند و كليساهاي ايران را از مؤسسات او قلمداد كنند.
با اين همه، لابور احتمال ميدهد كه ماري كه «اعمال ماري» را دربارهي او نوشتهاند حقيقت تاريخي داشته باشد، چنان كه در سند ديگري كه تقريباً صد سال پيش از «اعمال ماري» نوشته شده ماري را دستيار اداي از قديسين و معاون او در رواج مسيحيت در ناحيهي «بيت گرماي» دانستهاند. در هر صورت، اسنادي كه دربارهي تأسيس نخستين كليساهاي ايران و رواج مسيحيت در ايران در قديمترين زمانها در دست است، بدينگونه ميباشد. با اين دلايل و قرايني كه آوردم، تاريخنويسان موشكاف دقيق در اعتبار آنها شك دارند و معتقدند كه نميتوان مسيحيت را در ايران پيش از قرن سوم ميلادي قطعي دانست و معتبرترين اسنادي كه به ما رسيده آنرا به اواسط قرن سوم ميلادي ميرساند.