۲۸. خسرو دوم و ترسايان
جلوس خسرو دوم _ دورهي جاثليقي صبريشوع
رفتار مردد و شاهپرستی مشكوك يشوعيهب در آن هنگام همهي عواقب بدي را كه انتظار ميرفت فراهم نكرد. اگر در زمان ديگري بود ترسايان گرفتار آزارهاي سخت ميشدند. اما موردي پيش نيامد. حق شناسي خسرو نسبت به موريس امپراتور، وي را وادار ميكرد كه بيشتر مدارا كند و حتي دربارهي نصاراي ايران مساعد باشد.
چنين به نظر ميآيد كه موريس هم از ياوري كه با او كرده بود جز اين نفع حقيقي در نظر نداشت، زيرا كه مالكيت هيچ يك از نواحي ايران را تقاضا نكرد. مبلغي كه خسرو براي هزينهي لشكركشي پرداخت چنان مينمايد همان اقساط پس افتادهي روميان باشد كه ايرانيان به موجب عهدنامهاي سابق پس دادهاند. پس خسرو در كشور خود آزادي عقايد را اعلان كرد به اين شرط كه ترسايان در ميان معتقدان به دين رسمي تبليغات نكنند. به اصرار دو زن مسيحي كه داشت يعني شيرين كه آرامي بود و ماري كه رومي بود به كليساها اعانههايي داد. احترام خاص به سرگيوس از شهداي ترسايان گذاشت، در خاك ايران چند جا بنايي به ياد شهادت او ساختند و يك چليپاي زرين به كليساي سرگيوپوليس Sergiopolis در سوريه (شهر رصافه) فرستاد. ميگفتند كه سرگيوس در راه خسرو پيشاپيش لشكر بوزنطيه جنگ كرده بود و اين افسانه بر سر زبان مقدسان بود. ولي وي تنها كشيشي نبود كه ياري معجزهآسايي با ساسانيان كرده باشد. وي يكي از اولياي كليساي سوريه بود كه بيشتر عقيدهي مونوفيزيتها را داشت. نستوريان وسيلهي افتخار خود ميدانستند كه به همان اندازهي دشمن خود شاهپرست باشند.
شهرت داده بودند كه در بازگشت خسرو به كشور خود پير مردي در برابرش ظاهر شد، افسار اسبش را گرفت و او را دلير كرد كه بيباكانه جنگ بكند. خسرو آنچه را كه ديده بود به همسر خود شيرين گفت. وي كه هنوز به عقيدهي مونوفيزيتها نگرويده بود گفت كه اين پير مرد به جز اسقف پرهيزگار نستوريان لاشوم يعني صبريشوع نيست. مار و عمرو اين واقعه را جزو حوادث جنگ خسرو با بستام ميدانند.
هنگامي كه يشوعيهب در گذشت به درخواست شاه، كشيشان براي انتخاب جاثليق، انجمن كردند. با اين همه اگر تاريخي كه الينصيبيني داده درست باشد دورهي فترت، اندكي بيش از يك سال طول كشيده است. نميدانيم سبب اين تأخير چه بوده است. چنان كه مار و عمرو ميگويند مردم و اسقفان پنج كس را پيشنهاد كرده بودند و صبريشوع از ايشان نبود. خسرو سبب را پرسيد. به او گفتند كه اسقف لاشوم بسيار سالخورده است. وي اين بهانه را نپذيرفت. بدينگونه ارادهي شاه، ترديد را از ميان برد. خسرو انتخاب صبريشوع را پيشنهاد كرد و كشيشان به دستورش رفتار كردند. به اين ترتيب اسقف لاشوم در ۱۹ آوريل ۵۹۶ روز عيد احياي مسيح (عيد پاك) در سلوكيه بر تخت نشست.
خوشبختانه شرح حال صبريشوع را كه يكي از معاصرينش پطرس نام راهب نوشته در دست است. اين كشيش كه در آغاز جواني؛ بطريق آينده، بيماري وي را علاج كرده است ناچار معجزات و كراماتي دربارهي او آورده ولي اطلاعات تاريخي مهمي نيز ضبط كرده است.
صبريشوع از مردم قصبهي پيروزآباد در ناحيهي كوهستاني شهرزور بود كه از توابع ايالت بيتگرمايي به شمار ميرفت. نخست چوپان بود و كينهي او نسبت به كساني كه مسيحي نبودند جلب توجه كرده بود. شوري كه در اين راه داشت وي را وادار كرد به راهنمايي كشيش پيري به نام يوحنا زندگي راهبان را پيش بگيرد. بنا بر عادت آن زمان مزامير را از بر كرده بود و به زودي به مدرسهي نصيبين رفت تا معلومات خود را دربارهي كتابمقدس تكميل كند. عشق مفرطي به كار داشت و به هيچ وجه رعايت آسايش بدن خود را نميكرد. تقريباً هميشه روزه دار بود و تنها روز يكشنبه چيزي ميخورد.
همين كه تحصيلاتش به پايان رسيد صبريشوع به ناحيهي قردو رفت كه در آنجا به رياضت بپردازد. نه سال بعد به زادگاه خود نزديك شد و در كوهستان شعران دخمهاي براي خود ساخت و يكي از شاگردانش كه ايوب نام داشت مأمور خدمت او شد. به زودي شهرت وي در اطراف پيچيد. از نفوذ خود بهرهمند شد و دين مسيح را در نواحي رادان و بلشفر و شهرزور كه در آنجا هنوز معتقدان به مذاهب ديگر بسيار بودند، انتشار داد. اين مخالفان بيشتر از طوايف چادرنشين بودند كه چندان فرمانبردار دولت نبودند و در آن ناحيه رفت و آمد داشتند.
تبليغات فراوان و مؤثر او مؤبدان را نگران كرد و به مأموران دولت خبر دادند. پس از چند مورد به دستور مؤبدان آن ناحيه وي را به كركهي بيتسلوخ فرستادند كه چندي زنداني باشد. در اين ميان سبه اسقف لاشوم در گذشت و صبريشوع را به جاي او برگزيدند. نويسندهي شرح حال او ميگويد كه وي اين واقعه را براي مريدان خود پيشبيني كرده بود. به محض اينكه اين پيشبيني را كرده بود مطران بيتگرمايي بختيشوع، با چند اسقف به در خانهاش آمدند و با آنكه وي نميخواست اين مقام را به او دادند.
صبريشوع به مقام اسقفي هم كه رسيد همان رياضتها را دنبال كرد و حتي وقتي كه جاثليق شد همان كار را ميكرد. مردم مجذوب پرهيزگاريهاي وي شده بودند و به لاشوم نزد او ميرفتند. بزرگان ايران حتي شاهنشاه هرمزد خواستار ديدار وي شدند. موريس امپراتور بوزنطيه از او خواست كه دربارهي وي دعا بكند و رهآوردهاي گرانبها با سفيران خود براي او فرستاد.
چنانكه مار گفته است به واسطهي شفاعت خسرو، جاثليق به فرستادگان موريس اجازه داد تصويري از او بكشند. همين مورخ ميگويد كه يكي از كشيشان سوريه را به سفارت، به دربار شاه ايران فرستاده بودند و وي خواستار شد به ديدار بطريق كامياب شود. يكي از كارگزاران دربار، دو اسقف، تئودور از مردم كشكر و مارابه، اسقف بيتدارايي و بختيشوع مدير مدرسهي سلوكيه با او همراهي كردند. اسقفي كه به سفارت آمده بود انتظار داشت جاثليق را مانند همكاران وي در بوزنطيه با جامهاي فاخر ببيند. مردي را ديد كه جامهي محقر پوشيده و با شگفتي و دلزدگي بسيار از پيش او رفت.
در اين ميان صبريشوع بيآنكه خسته بشود در سراسر ايالات شرقي براي تبليغ دين مسيح ميگشت. از شرح زندگي او پيداست كه شايد تا فارس هم رفته باشد. در هر صورت به حيره رفته است و با اسقف آن شهر سيمئون كه نعمان را به دين مسيح تبليغ كرده هم سفر بوده است.
صبريشوع پس از آنكه به مقام بطريقي انتخاب شد از توجهي كه دربار، دربارهي وي داشت بهرهمند شد و كليساهايي را كه در زمان هرمزد ويران كرده بودند از نو ساخت و آزادي زندانيان بسيار را فراهم كرد. حتي ملكه شيرين ديري براي او ساخت. بيشك بايد همان صومعهي سن سرگيوس Sergius باشد كه در نزديكي سرزمين صبريشوع بوده و اندكي پس از آن مورد نزاع در ميان نستوريان و مونوفيزيتها قرار گرفته است.
سرانجام هنگامي كه خسرو در ۶۰۳-۶۰۴ جنگ با روميان را از سر گرفت صبريشوع همراه سپاهيان شاه بود. ولي چون بيش از هشتاد سال سن داشت، پيري و ناتواني وي را واداشت در نصيبين بماند و در هنگامي كه مشغول محاصرهي دارا بودند در ۶۰۴ درگذشت و تاريخ مرگ وي را در يكجا روز يكشنبهاي از ماه اوت نوشتهاند. به گفتهي برخي او را در ديري در بيتگرمايي و به گفتهي سليمان بصري او را در شهر حيره به خاك سپردند. گفتهي دوم درست بنظر نميآيد، مگر آنكه بعدها جاي جنازه را تغيير داده باشند.
اين جاثليق پير وضعي را كه تا اندازهاي پيچيده بود براي جانشين خود گذاشت. يكي از آشفتگيهاي دورهي رياست او نفاقهاي داخلي بود كه شايد تا او زنده بود به احترام او آشكار نميشد، اما پس از مرگ او بر وخامت افزود. ارتودكسهاي نستوري در اين هنگام از سه طرف، از جانب مصاليان و حنانيان و مونوفيزيتها در خطر بودند. تظاهراتي دربارهي احكام شرعي و مشاجراتي كه با هم داشتهاند بسيار دامنه دارد. همينقدر در اينجا بايد به مراحل اين كشمكشها و حوادث عمدهاي كه روي داده است اشاره كرد. اين حوادث پايهي اصلي تاريخ كليساي ايران از ۵۷۰ تا ۶۳۰ بوده است.
دربارهي مصاليان اطلاع بسيار كمي داريم. معني نام ايشان نمازگزار(از مادهي صلوه عربي) است و از قرن چهارم تا قرن دوازدهم فتنهي بسيار كردهاند. بابايي كبير، كشيش بزرگ ايزلا، با ايشان نخست در افتاده است و در كتابهاي خود به رد عقايد ايشان پرداخته است. مصاليان غسل تعميد را پست و ناروا ميدانستند. معتقد بودند كه براي جلب توجه روحالقدس، دعا كافي است و در اين دنيا ميتوان به حد كمال رسيد و ديگر مراسم مذهبي در كفن و دفن لازم نيست. كلمهي مصاري را يونانيان به «اوخوننوي» eukhonenoi و «اوخيتاي» eukhitai ترجمه كردهاند و بيشترشان از روحانيان بودهاند. اگر در مقررات قانوني كه براي خود وضع كردهاند دقت كنيم، راهباني بودهاند ولگرد و مستقل كه روساي مسئول نداشتهاند و در همه جا پراكنده ميشدند. خوراك خود را از گدايي يا در موقع لزوم از دزدي به دست ميآوردند و در زير پردهي سختگيريهاي آشكار، در رفتار خود بسيار بيقيد و بند بودهاند و به بهانهي حرفهي ظاهري خود وارد خانههاي نصاري ميشدند و در آنجا هرگونه زياده روي ميكردند. نسبت جادوگري هم به ايشان ميدادند و براي اين كار مزد كلان ميگرفتند و در حقيقت در ارتودكس بودنشان شك بود. چنان مينمايد كه اين مردم بيسروسامان در هديابينه و مخصوصاً در كوهستان شجر كه در ميان دجله و فرات در جنوب نصيبين واقع است، بسيار فراوان بودهاند.
صبريشوع جاثليق اين خوشوقتي را داشت كه عدهاي از ايشان را به رعايت اصول بهتري وادار كرد. سندي كه اين كشيشان در ماه آذر سال هشتم سلطنت خسرو (مارس ۵۹۸) امضاء كردهاند در دست است. اين كشيشان وعده دادهاند «به پدران مصري و همهي پدران ديگري كه زندگي ما را رو به كمال بردهاند، احترام بكنند.» متعهد شدهاند در جايي مقيم باشند و از رفت و آمد از اين شهر به آن شهر و از اين ده به آن ده خودداري بكنند. سرانجام ديري در برقيطي ساختهاند و آنجا را مركز تعليمات خود و خواندن سرودهاي خود قرار دادهاند. صبريشوع رئيسي بر ايشان گماشت تا همهي معتقداني كه در كوهستان و بيابان شجر بودند از او پيروي كنند.
حنانيان از ايشان هم خطرناكتر بودند. از نظر شرعي وابسته به ارتودكسهاي خالكيدونيه بودند و مسيح را موجودي مشخص و شخصي داراي دو طبيعت ميدانستند. شايد بيشتر در نتيجهي مشاجرهاي كه در بوزنطيه بر سر سه فصل انجيل در گرفته بود، بيشتر به تفسير سن كريزوستوم Chrysostome معتقد بودند تا به تفسير تئودور دوموسپوئست «مترجم.» بنابراين بابايي كبير كه دشمن ايشان بود، ايشان را مشرك و معتقد به وحدت وجود و مخصوصاً معتقد به قضا و قدر ميدانست.
رئيس كل مكتب ايشان حنانه از مردم هديابينه و رئيس كل دارالعلم نصيبين بود. مخصوصاً در نصيبين عدهي زيادي را با خود همداستان كرد، از آن جمله با وجود مقررات انجمن يشوعيهب در ارزون كه مخالف آن بود، سيمئون اسقف هم هواخواهي از او كرد. اگر پيشوايان روحاني كوه ايزلا، ابراهيم، داديشوع و اصحابشان كه معروفتر از همه جرجيس شهيد و بابايي كبير بودند مقاومت سخت نكرده بودند، بيشك حنانيان برتري عقايد خود را در كليساي ايران ثابت ميكردند.
در اين ميان صبريشوع در انجمن عمومي در ماه ايار سال ششم سلطنت خسرو (مه ۵۹۶) يعني بيدرنگ پس از انتخاب خود با ايشان مخالفت كرد. پدران كليسا در اين انجمن صريحاً نام حنانه را نبردند؛ خواه براي آنكه در آن زمان ديگر زنده نبود، خواه براي آنكه وضع او در نصيبين به اندازهاي استوار بود كه مجبور بودند رعايتش را بكنند كه نفاقي روي ندهد. اين احتمال دوم ضعيفتر است زيرا كه پدران جبرئيل پسر روفين را كه جانشين سيمئون شده بود، خلع كردند و به جاي او جرجيس را به كشكر فرستادند و وي ناچار شد براي تحويل گرفتن مقام خود، نيرويي به كار برد.
اين جرجيوس با شدتي سزاوار ستايش و در ضمن به افراط، كار را پيش برد. نجباي شهر كه تقريباً همه هواخواهان حنانه بودند، در برابر رفتار اسقف جديد خود، پرخاش كردند. شايد در همين مورد باشد كه انقلاب داخلي در آن مدرسه روي داده و در نتيجه سيصد تن از طلاب ناچار شدهاند هجرت بكنند و يشوعيهب دوم هم از ايشان بوده است. پادشاه دستور داد جرجيوس را زنداني كردند و سپس به او فرمان داد به دير شاهدوست برود.
از شگفتيهايي كه نمايندهي اوضاع اين دوره است، اين است كه صبريشوع در اين كار به حنانيان ياري كرد. معلوم نيست كه به چه سبب از جرجيوس بيزار بود. شايد براي اين كه در انتخاب مقام بطريقي، رقيب او بوده است. جاثليق از ترس اينكه مبادا اصول عقايد آن عالم نصيبين را برتر بشمارد، به هزاران وسيله مانع پيشرفت كار رقيب خود شد. احتمال ميرود از نامهاي كه به كشيشان بيت قيطي نوشته و دير آنها را تابع مركز بطريقنشين كرده و مطرانان را منع كرده است به ناحيهي شجر بروند، يعني مطران نصيبين را از هر قضاوت دربارهي كساني كه تازه مسيحي شدهاند منع كرده است، مقصود وي همين بوده باشد. حتي پس از آنكه مردم نصيبين به خسرو شكايت كردهاند، گفتوگوي عزل رقيب خود را هم ميكرده است.
اسقفان ديگر با او همداستان شدند و آن طرفدار بسيار پرشور ارتودكسها كه بابايي وي را «شهيد زنده» ناميده است پس از اندك توقفي در صومعهاي كه شاه وي را به آنجا تبعيد كرده بود، توانست با آسودگي بيرون بيايد و به زادگاه خود برود و در آنجا ديري بسازد.
نستوريان اين قهرمان بدبخت و بياستعداد را از دلاوران ميدانند. حتي به گفتهي ايشان، خدا هم انتقام از شهادت وي گرفته است. همين كه جرجيوس دست از اين كار كشيده است ديگر اثري از معجزاتي كه پيش از آن به صبريشوع نسبت دادهاند، نيست. اما مردم نصيبين در برابر خسرو قيام كردند و معلوم نيست سبب آن چه بوده است. يك عده لشكريان شاهي را به فرماندهي نكورگان براي سرکوبی ايشان فرستادند. نخست پايداري كردند اما به دستور صبريشوع و پس از آنكه صريحاً به ايشان وعده كردند كه بدرفتاري نكنند، تسليم محاصره كنندگان شدند. نكورگان با آنكه سوگند خورده بود، شهر را تاراج كرد و سران شهر را كشت. در تاريخي كه در اين زمينه نوشته شده و نويسندهي آن معلوم نيست، در پايان اين واقعه نوشتهاند: «نفرين جرجيوس بدينگونه به پايان رسيد و مار صبريشوع گواه اين پيش آمده بود.»