۱۱. شهداي ديگر از سال ۳۵۵ به بعد
در شانزدهم كانون سال ۳۵۵ كه مصادف با ماه دسامبر و ژانويه بوده دو تن ديگر به نام ايتلهه و حفصئي كشته شدهاند. ايتلهه از كشيشان شهر اربل بوده و در آن زمان چون مأمورين دولت بر نصاراي اربل فشار ميآوردهاند از آن شهر هجرت كردهاند و اين كشيش هم با ايشان از شهر بيرون رفته اما در نزديكي شهر گرفتار شده و او را زنجير كرده و به قلعهي حزه بردهاند. شاپور تهم شاپور حكمران ناحيه وي را استنطاق كرده و براي اين كه او را وادار كند از عقيدهاش دست بکشد دستور داده است در موقعي كه يكي از نصاري را به نام برحدبشبه شکنجه ميكردهاند او را هم حاضر كنند تا عذاب وي را ببيند.
هنگامي كه او را از شهر بيرون ميبردند چون به پيكر آن كشيش رسيد خود را روي جسد او انداخت و آن را بوسيد و خون آن كشته را به خود ماليد و خواستار شد او را هم بكشند. به دست كسي كه از دين مسيح برگشته بود گوشش را بريدند و دوباره به زندان بردند و حفصئي كشيش و ماتا از مردم عربايي را نيز زنداني کردند.
پس از يك سلسله آزارها و شکنجهها سرانجام وي را با يك تن ديگر از نصاري نزد مؤبد سرزمين هديابينه ميبرند و وي هم او را به دربار ساساني ميفرستد و در بيتلاپات او را به حضور پادشاه ساساني ميبرند و او هم دستور ميدهد كه ايشان را در حضور او بكشند.
در اين زمان عدهي ديگر از نصاراي هديابينه را هم كشتهاند و در جزو ايشان كشيشي به نام ژاك و شاگرد كشيشي هم آزاد نام بوده است كه در سال ۳۷۲ به دستور كركشيد نام مؤبد سرزمين هديابينه ايشان را دستگير كرده و هفت ماه در زندان نگاه داشته و در آنجا مكرر شکنجه كردهاند و سرانجام در ۱۴ ماه آوريل آن سال هر دو را در روي تپهاي كه در بيرون شهر بوده است كشتهاند.
در اين دوره هر وقت كه پادشاه ساساني سفری به شمال ايران ميكرده مخصوصاً در حضور او نصاراي اين ناحيه را آزار ميدادهاند و در سراسر اين دوره عيسويان نواحي واقع در مرز ايران و رم بيشتر مورد آزار بودهاند. با آن كه اسناد دقيقي دربارهي شهداي نصراني اين ناحيه در دست نيست مسلم است كه حکمرانان ايراني جدي در آزار نصاري داشتهاند.
از آن جمله در ناحيهاي كه در آن زمان ارزنه ميگفتند و امروز به نام ارزنه الروم يا ارز روم معروف است در ۲۴ دسامبر سال ۳۲۷ ميلادي کشتار بيرحمانهاي از نصاري كردهاند.
در اين واقعه يازده تن كشته شدهاند به نام زبينه و لازار و ماروتا و نرسي والي و مهري و حبيب و سبه و شمبيته و يونن و بريكيشوع و مخصوصاً دو تن آخری را پيش از مرگ شكنجهي بسيار دادهاند. اين گروه را دو تن از مؤبدان به نام هرمزد اردشير و مهرنرسي محاکمه كرده و حکم كشتنشان را دادهاند. ايسائي نامي پسر حدبو نام از مردم ارزون كه در لشکر ساسانيان سوار نظام بوده شرح شهادت ايشان را نوشته است و بعدها در آن دست بردهاند.
در روز پنجشنبهي ۱۲ آوريل سال ۳۵۱ هم هيجده تن از نصاري را كه در لشکر ساسانيان بودهاند با دو زن و کودکانشان در كنار رود فرات كشتهاند و نام چند تن از ايشان كه به ما رسيده بدينگونه است:
بريكيشوع، عبديشوع، شاپور، سنطرق، هرمزد، اردار، شاپور، هلپد، ايتلهه، مقيمه و نام آن دو زن هلمدور و فوبه بوده است.
از اسنادي كه دربارهي اين شهدا در دست است چنين بر ميآيد كه شاپور پادشاه ساساني در سال ۳۵۱ با روميان در بينالنهرين جنگی كرده و تا انطاكيه رفته است و دربارهي اين جنگ در منابع رومي و يوناني تنها اشارهي مختصری هست.
اين جنگ در زماني روي داده است كه كنستانس امپراتور روم مشغول سرکوبی ماگنانس بوده و نتيجهي آن اين شده كه در ۱۵ مارس ۳۵۱ يعني چند روز پيش از اين واقعهي شهادت نصاري در كنار رود فرات، گالوس را به امپراتوري برگزيدهاند.
در سال ۳۶۰ باز جنگ ديگري در گرفته و شاپور قلعهي فنك را كه در سرزمين بيتزبديه بوده گرفته است و دو سال بعد احتمال ميرود كه مردم آن حصار سركشي كرده باشند زيرا به فرمان شاپور نه هزار تن از مردم آن ناحيه را به ايران كوچانيدهاند.
اين مردم همه از نصاري بودهاند و هليودور خليفه و دوسه و مريهب نامان كشيش و عدهي ديگر از كشيشان را با ايشان به ايران بردهاند و همهي اين عده را دنبال لشكريان ايران به خوزستان فرستادهاند.
هليودور خليفه چون به روستای دستگرد رسيده درگذشته و « دوسه» كشيش را به جاي خود گماشته است. مؤبدان خوزستان از ورود اين همه عيسوي بيمناك شده و به آذرپره مؤبد آن ناحيه متوسل شدهاند وي هم نزد پادشاه ساساني رفته و او را به اين خطر متوجه كرده و شاپور هم به وي دستور داده است كه اين گروه مهاجر را پراکنده كند و هر چند تن را به جايي بفرستد تا دفع ايشان در آينده آسان باشد.
از آن جمله سيصد تن از ايشان را به تپهي حاصلخيزي فرستادهاند و تكليف كردهاند كه اگر از دين خود برگردند و دين زردشتي را بپذيرند ميتوانند در آن تپه بمانند و از آن برخوردار شوند و چون به اصرار كشيشان اكثريت آنها حاضر نشدند دست از عقيدهي خود بشويند ۲۷۵ تن از ايشان را كشتند و تنها ۲۵ تن ديگر تسليم شدند.
در ميان كساني كه از پا در آورده بودند كشيشي عبديشوع نام جان به در برد و به روستای همسايه گريخت و زنده ماند. چون بهبود يافت به ياري آن روستايي قبرهايي براي آن شهيدان ساخت.
اما يك ماه بعد حكمران آن روستا وي را گرفت و كشت و اين واقعه در سال پنجاه و سه سلطنت شاپور يعني در سال ۳۶۲ ميلادي رخ داده است.
در يكي از اسناد آن زمان كه در اعتبار آن ترديد است گفته شده كه برخي از اين مهاجران در جايي كه آنها را به آنجا فرستادهاند كليسايي ساختهاند. زاماسب كه با آذر افروز گرد در حكمراني اين ناحيهي مرزي شرکت داشته به ايشان اجازهي اين كار را داده بود.
يكي از اين اسيران جواني به نام آناستاز پسر زاماسب را كه سبه پير گشنسب نام داشته وادار به قبول دين مسيح كرده است.
كوبايي نام مؤبد آناستاز را به قتل رسانده و پير گشنسب هم كه حاضر نشده است از دين مسيح برگردد پس از شكنجههاي بسيار سخت، همين سرانجام را يافته است.
در ميان اين شهيدان مارسبه نامي هم بوده كه شرح شهادت او را نوشتهاند و نيز شرح شهادت بسوس و بهنام و ساره كه از همين مهاجران بيتزبديه بودهاند در دست است.
در سال ۳۷۴ و ۳۷۵ ميلادي عبديشوع اسقف ناحيهي كشكر را برادرزادهاش تهمت زده است كه اسرار ايران را به امپراتور روم داده است. چون اين خبر به شاپور پادشاه ساساني رسيد اين كار را به اردشير پادشاه هديابينه رجوع كرد و وي عبديشوع را با عبدلهه كشيش و عبده اسقف شهر كشكر و بيست و هشت تن از نصاري به همين جرم گرفتار كرد و در ميان ايشان هفت دوشيزه هم بود و همه را به بيتلاپات در خوزستان فرستاد. پس از بازپرسيهاي مختلف همه را در شب ۱۵ ماه مي کشتند و دو تن از نصاراي آن ناحيه برحدبشبه و شموئيل نام هم خواستار شهادت شدند و آنها را نيز كشتند و آن هفت دوشيزه را هشت روزي پس از آن واقعه به قتل رساندند.
در همان سال بدمه را كه رئيس ديري در محوزويه در ناحيهي اريوان در بيتگرمايي بوده با هفت كشيش به زندان افكندهاند و پس از چهار ماه حبس سرانجام بدمه را به دست نرسي نام كشتهاند. ديگران را در زندان نگاه داشتند تا اين كه شاپور دوم پادشاه ساساني درگذشت و پس از مرگ او نجات يافتند و بدينگونه چهار سال در زندان ماندند.
يكي از آخرين وقايع زمان شاپور دوم شهادت اسقف حنئيته به نام عقبشمه است كه از مردم روستای پكه بوده است. وي را بيش از هشتاد سال عمر كرده بود با كشيشي به نام يوسف و شاگرد كشيشي به نام ايتلهه به شهر اربل بردهاند.
حكمران آنجا كه ادركركشر نام داشت پس از بازپرسي آنها را زنجير كرده و با خود به سرزمين ماد برده است.
سه سال بعد بار ديگر آنها را نزد ادرشاپور مؤبدان مؤبد ايران فرستادهاند. وي دستور داده است در شب ۱۰ اکتبر ۳۷۸ ميلادي عقبشمه را بکشند.
در اين زمان دختر پادشاه ارمنستان را گروگان گرفته و به ايران برده و در يكي از قلاع سرزمين ماد زنداني كرده بودند و وي كه از اين واقعه خبر شد وسيله فراهم ساخت پيكر اين كشيش را از سربازاني كه پاسبانش بودند دزديدند و به خاك سپردند.
از سوي ديگر چون ادرشاپور نتوانست يوسف و ايتلهه را وادار كند كه از دين خود دست بکشند ادركركشر مؤبد سابق الذكر را احضار كرد و به او دستور داد وادار كند عيسويان ناحيهي هديابينه اين دو تن را سنگسار كنند.
پس از شكنجههاي ديگر و بازپرسيهايي كه زردشت و تهمشاپور مؤبد از يوسف کردند او را به اربل بردند و در آنجا سنگسار کردند.
يكي از زنان شهر را كه از طبقهي نجبا بود و حاضر نشده بود در سنگسار كردن شركت كند با يوسف سنگسار كردند و اين واقعه روز آدينهي هفتهي اول عيد نزول روحالقدس اتفاق افتاده است.
تهمشاپور ايتلههي كشيش را با خود به شهر دستگرد كه حاكمنشين ناحيهي بيتنوهدره بود برد و او را نيز در آنجا سنگسار كردند و از جمله كساني كه در اين كار دست داشتهاند برخي از نجباي آن ناحيه بودهاند و وي را روز چهارشنبهي هفتهي آخر عيد نزول روحالقدس در سال ۳۷۹ سنگسار كردهاند.
عقبشمه و همراهان وي آخرين شهداي اين دورهي کشتار تاريخي زمان شاپور بودهاند كه چهل سال تمام دوام داشته است. در يكي از اسناد آن زمان قيد كردهاند شمارهي کشتگان نصاري در اين دوره كه توانستهاند نامشان را ضبط کنند به شانزده هزار تن ميرسيده است.