۱۹. شوراي داديشوع
پس از بياني كه آكاس كرد، اوزه از مردم نصيبين با او همداستان شد. رو به اسقفاني كه هنوز دودل بودند كرد و گفت: «چرا خاموشيد و با اين از خدا بيگانگان و از كار افتادگان همنشين شدهايد؟» اين سخن او اختلاف را از ميان برداشت و همهي اسقفان خود را در پاي جاثليق انداختند و وعده كردند مخالفان را تكفير كنند و از مقام خود خلع كنند و تصريح كردند كه «اسقفان شرق نميتوانند از جاثليق خود شكوه به اسقفان غرب ببرند و هر مطلبي را كه نتوان به وي رجوع كرد، بايد به پيشگاه مسيح برد.»
داديشوع از ايشان خواست كه برخيزند و پيشنهادشان را پذيرفت و سخنانشان را دربارهي مخالفان تصديق كرد و از جرم كساني كه اغوا شده بودند در گذشت. اين انجمن بدينگونه به پايان رسيد و در تاريخ كليساي ايران اهميت فوقالعاده داشت، زيرا كه از آن روز كليساي ايران كاملاً مستقل شد و دورهي برتري و سرپرستي كليساي غرب به پايان رسيد. چيزي كه در اين ميان شگفت است اين است كه با وجود اين تصميمات و با آن كه در اين انجمن رأي دادهاند كه كليساي غرب ديگر نبايد دخالتي در كار كليساي ايران داشته باشد، باز روميان در عهدنامهاي كه با ايران بستهاند سرپرستي از نصاراي ايران كردهاند و اين كه سختگيريهاي بهرام دربارهي ترسايان به پايان رسيده و دوباره دورهي آرامشي پيش آمده نتيجهي همين عهدنامه است. آكاس اسقف شهر آمد كه در انجمن زمان يهبلهه نمايندهي شهر خود بوده توانسته بود پادشاه ايران را به نفع ترسايان جلب كند و در برابر ظرفهاي متبركهي كليساي خود جان هفت هزار اسير را كه سپاهيان ايران با خود برده بودند بخرد و آنها را پس از مدتي كه پرستاري از ايشان كرده و حتي توشهي راهشان را داده بودند به جايگاه خود برگردانند. سقراط مورخ سرياني در شرحي كه از اين واقعه داده است ميگويد: «بهرام مايل بود كسي را كه اين احسان و نيكوكاري را كرده ببيند و امپراتور به او اجازه داد اين سفر را بكند.» چنانكه برخي از تاريخنويسان گفتهاند، آكاس تنها پس از بسته شدن اين عهدنامه توانسته است به اين سفر برود، يا اين كه در ضمن گفتوگوهايي كه براي بستن اين پيمان در ميان بوده اين سفر را كرده است. احتمال ميرود در زماني كه داديشوع اين انجمن را در قلمرو تازيان تشكيل داده بود، وي در دربار ايران بوده باشد. اين نكته خود باعث تأمل است و گفتوگوهايي را كه در اين انجمن شده است مشكوك ميكند.
بايد چنين نتيجه گرفت كه اين گفتوگوها تنها بهانهاي بوده است و در حقيقت داديشوع ميخواسته است به هر وسيلهاي خود را از زير نفوذ و برتري كليساي غرب بيرون آورد و احتمال بسيار ميرود كه مخالفان از آكاس اسقف آمد در اين زمينه ياري خواسته باشند و وي هم به نفع ايشان برخواسته باشد. شايد همين دليل اين نكته باشد كه انجمن داديشوع در سلوكيه تشكيل نشده و در شهري كه دورتر و از نظر سياسي نيمه استقلالي داشته تشكيل شده باشد. ممكن است كه گذشته از اين دلايل شخصي داديشوع دليل اساسي ديگري هم داشته بوده باشد. به اين معني كه با اعلان رسمي استقلال كليساي سرياني شرق اين بهانهي ديرين را از ميان ببرد كه نصاراي ايران با روميان دشمنان شاهنشاه ايران همدست بودهاند، زيرا كه اين بهانه دستآويزي براي دربار ايران در آزار و شكنجهي ترسايان ايران بوده است.
اين كه بعدها آكاس و برصئومه جدايي در ميان كليساي غربي و نصاراي نستوري ايران را شدت دادهاند شايد براي همين مقصود بوده باشد. در هر صورت سياست داديشوع بيهوده نبود و اگر در پايان سلطنت بهرام و در زمان يزدگرد دوم نصاراي ايران را بسيار آزار دادهاند چنان مينمايد كه پس از آن دوره ديگر دورهي شكنجه و بدرفتاري زمان شاپور دوم بسر رسيده باشد و ديگر در زماني كه جنگ در ميان ايران و روم در ميگرفت ترسايان ايران گرفتار عواقب اين جنگ نميشدند و وجهالمصالحه قرار نميگرفتند. پارهاي از محققان در اين مورد و در صحت و اعتبار مطالبي كه در شرح حال دايشوع نوشتهاند ترديد كردهاند و حق با ايشان است. لااقل ميتوان دربارهي مطالبي كه از گفتار اگاپيت مطران و اوزهي مطران و شرح حال پاپا و ميلس آوردهاند ترديد كرد. به نظر ايشان برخي از اين مطالب كاملاً ساختگي است. چيزي كه اين ترديد را قوت ميدهد اين است كه تضادي در ميان مطالبي كه دربارهي يهبلهه و معنه گفتهاند و آنچه دربارهي پاپا و ميلس گفتهاند و پيش از اين گفته شد هست. پاپا و يهبلهه اسقف سلوكيه و معنه و ميلس اسقف ايران بودهاند. معنه و ميلس در انجمن سابقالذكر ايرادهايي به پاپا و يهبلهه گرفتهاند. اسقف سلوكيه در مقابل بياعتنايي به اين سخنان در هر مورد ناگهان گرفتار دردي شده است. در هر دو مورد از نمايندگان كليساي غرب و آكاس اسقفِ آمِد ياري خواسته است. نمايندگان كليساي غرب مخالفان پاپا را خلع كردهاند. به همين منوال اسقفاني كه ذكرشان پيش از اين گذشت يكبار يهبلهه و آكاس و بار ديگر داديشوع را از كار باز داشتهاند و در اين مورد دوم شايد دست آكاس در كار بوده باشد. آيا ميتوان تصور كرد كه داديشوع براي پيشرفت مقصود خود در تهيهي اسناد مجعولي دست داشته و وادار كرده باشد كه خلاصهاي از آنها را در انجمن سال ۴۲۴ خوانده باشند؟ نكتهي ديگر كه كمتر غرابت ندارد اين است كه در يكي از اسناد آن زمان كه دربارهي پاپاي بطريق نوشته شده و سند ديگري كه به عنوان «نامهي غربيان» در دست است گفتهاند كه اين نامه را حبيب آگاپت آورده و در سند ديگري گفته شده كه آگاپت از مردم بيتلاپات بنا بر تصميماتي كه پيش از آن پيشوايان كليساهاي غرب گرفته بودند مدافع حق برتري كليساي سلوكيه بوده است. با اين همه هنوز اين موضوع روشن نيست. اگر داديشوع به تصميم كليساي غرب كه به نفع سلف وييهبلهه گرفته شده متوسل شده است، چرا به وسيلهي كشيشان قلمرو خود هرگونه توسل به كليساي غرب را منع كرده و تصميم گرفته است كه هر مطلبي را كه نتوان به پيشگاه جاثليق غرب برد به پيشگاه مسيح هم نتوان برد؟
ژ.لابور J.Labourt دانشمند نامي فرانسوي، در كتاب جالب خود به عنوان «مسيحيت در شاهنشاهي ايران در دورهي سلطنت ساسانيان» Le Christianisme dans l'Empire Perse sous la dynastie Sassanide در اين مطالب به همين گونه بحث كرده و به همين نتايج رسيده است.