۲۷. دورهي رياست حزقيل و يشوعيهب اول
(۵۶۷ - ۵۸۵)
پس از دورهي فترتي كه نميتوان مدت آن را معلوم كرد و ابنالعبري آن را سه سال دانسته است حزقيل اسقف زابي و شاگرد مارابا جانشين يوسف شد. ظاهراًحزقيل از رقيب خود كه ماري نام داشته و از كشيشان سلوكيه بوده پيش برده است.
دربارهي او آگاهي بسيار كمي داريم. ابنالعبري ميگويد داماد بولس جاثليق بوده است. تاريخنويسان نستوري بر عكس ميگويند كه خدمتگزار مارابا و در دستگاه او نانوا بوده و بسياري از مردم تعجب ميكردند كه وي اسقف زابي شده بود. دربارهي مدت رياست وي و حوادثي كه در زمانش روي داده است چندان آگاهي در ميان نيست. يشوعيهب جانشين وي در ۵۸۲-۵۸۳ برگزيده شده، زيرا كه سال چهارم رياست وي مصادف با سال هشتم سلطنت هرمزد بوده است. اما شايد فترتي در اين ميان روي داده باشد. پيش از اين هم تاريخ عزل يوسف را ۵۶۷ دانستهايم. اگر از يك سو گفتهي ابنالعبري را دربارهي دورهي فترت بپذيريم و از سوي ديگر آنچه را كه مار دربارهي مدت رياست حزقيل ميگويد درست بدانيم بايد تاريخ انتخاب وي را ۵۷۰-۵۷۱ و تاريخ مرگش را ۵۸۰-۵۸۱ دانست.
روي همرفته دربارهي دو واقعه از زندگي حزقيل ميتوان يقين داشت: يكي سفري است كه به همراهي خسرو اول در ۵۷۳ به شهر نصيبين براي تجديد جنگ با روميان كرده است و ديگر انجمني است كه در ماه فوريهي ۵۷۶ به همراهي سه مطران و بيست و هفت اسقف تشكيل داده است.
اين انجمن سيونه قانون وضع كرده كه به تنهايي مانند مجموعهي قوانين شرعي است. اما در آنها وضع كليساهاي ايران در آن زمان كمتر منعكس شده است. در مقدمهي آن تنها اشارهاي به اختلافي است كه در زمان رياست يوسف پيش آمده و نفاقهايي كه پيش از آن بوده و شايد انتخاب حزقيل پس از آن روي داده باشد. تنها قانون اول حمله بر مصاليان است كه براي فريب مردم جامهي پارسايان پوشيده بودند و اين هم نگراني كشيشان نستوري را در برابر تبليغات پنهاني روز افزون مونوفيزيتها ميرساند.
ژاك باراده Jacques Baradee كه گستاخترين كس در تجديد نظر در عقايد مونوفيزيتها بود هرگز به ايران سفر نكرده است. اما در سال ۵۵۹ احودمه را به سمت اسقف شهر تكريت برگزيد كه هم در دانش و هم در پرهيزگاري نامآور بود. اين كشيش كوشش بسيار در پيشرفت عقيدهي خود كرد و حتي در ميان اعضاي خانوادهي سلطنتي ايران هواداراني به دست آورد از آن جمله يكي از پسران خسرو بود كه به نام جرجيوس به او غسل تعميد داد و در ۵۷۵ در زندان كشته شد.
موثرتر از كار وي كار مبلغاني بود كه گرفتار نميشدند و از ثورعبدين كه بيشتر مركز يعقوبيان بود به راه ميافتادند يا اينكه در نتيجهي حمايت ملوكغساني شاهراههاي بازرگاني را ميپيمودند و توجه اسيران رومي و مردم سوريه را كه ساكن بينالنهرين و كلده بودند جلب ميكردند. خسرو اول عدهي بسيار از مردم آن روزگار را از اينجا به آنجا كوچانيده بود. هر دسته از اسيران كه در كنار رودهاي دجله و فرات از شمال به جنوب رفتند دين يعقوبيان را ميپذيرفتند. دولت بوزنطيه هم از زماني كه ژوستينين نسبت به طرفداران سوروس توجهي پيدا كرده بود تا جلوس موريس تا اندازهاي با ايشان مساعد بود. موقعي فرا رسيده بود كه مونوفيزيتها از نفوذ بسيار يكي از معشوقههاي شاهنشاه ايران بهرهمند شوند و وضع نستوريان كه ظاهراً تزلزل ناپذير ميآمد دگرگون گردد. مقصود از اين معشوقه شيرين همسر خسرو پرويز است كه پس از اين دربارهي او به تفصيل سخن خواهم راند.
هنر حزقيل اين بود كه خطر را حس كرد، اما نتوانست آن را پيشبيني كند و جانشينان وي ميبايست كشمكش او را دنبال كنند. در پايان زندگي كور شد و تاريخنويسان گفتهاند به كيفر سختگيريهاي بسيار است كه با همكاران و زيردستان خود ميكرد. مار ميگويد وي را در سلوكيه به خاك سپردند و عمرو ميگويد در حيره دفن كردند. در زمان رياست وي بيماري طاعون غدد كه نزديك ده سال در ايران منتهاي كشتار را كرده بود به پايان رسيد. به مناسبت اين بيماري در كليساي نستوري «روزهي نينوايي» را تجويز كردهاند كه تاكنون معمول است.
در اين ميان خسرو اول پس از چهل و هشت سال پادشاهي در ۵۷۹ در گذشت و پسرش هرمزد چهارم به جاي او نشست. وي جنگ را با بوزنطيه از سر گرفت و در تمام دورهي پادشاهياش در جنگ بود و گاهي پيش ميبرد و گاهي شكست ميخورد.
در اين كشمكش دراز هيچ واقعهي مهمي رخ نداد. ممكن بود نصاري گرفتار عواقب آن بشوند، اما چنين نشد. اين پادشاه برخلاف پدرش در پادشاهي نه متكي به اشراف بود و نه به روحانيان. شايد در تنيجهي عمر بسيار خسرو انوشيروان اين دو طايفه به اندازهاي متنفذ شده بودند كه هر پادشاهي كه مايل بود توانايي خود را نشان بدهد نميتوانست دست نشاندهي ايشان باشد. ناچار هرمزد نيز مانند يزدگرد اول و به همان دلايل ميبايست با ترسايان سازگار باشد. روزي كه مؤبدان از تبليغات نصاري به او شكوه ميكردند و ميخواستند سختگيري كنند وي پاسخي داده است كه طبري مورخ معروف ايران آن را چنين آورده است: «به همانگونه كه تخت پادشاهي ما نميتواند روي دو پايهي پيشين آن بايستد و بايد بر دو پايهي عقب هم استوار باشد به همان گونه اگر ترسايان و پيروان دينهاي مخالف با دين خود را به پرخاش وادار كنيم دولت ما نميتواند استوار و پايدار باشد. پس ديگر با ترسايان بدرفتاري نكنيد بلكه بيشتر بكوشيد با ايشان نيكي كنيد و ترسايان و پيروان دينهاي ديگر از ديدن اين كارها شما را خواهند ستود و فريفتهي دين شما خواهند شد.» ممكن است آنچه اين مورخ ايراني گفته است تاريخي نباشد ولي وضع نصاري را در سلطنت هرمزد كاملاً نشان ميدهد و با اسناد نستوري نيز كاملاً موافق است. شايد به همين جهت باشد كه روحانيان زردشتي وي را به بزرگي پدرش نميدانستهاند و همين نكته در اسناد تازي و پارسي تاريخ ساسانيان نيز منعكس شده است.
در شرح حال صبريشوع نوشته شده است كه در زمان هرمزد چند كليسا را ويران كردهاند. اين نكته با آنچه پيش از اين گفته شد منافات ندارد زيرا كه حتي در زمان پادشاهي شاهاني كه بيش از همه با ترسايان سازگار بودهاند اغلب مؤبدان به كليساها زيان رسانيدهاند، مخصوصاً در نواحي دور دست كه شمارهي زردشتيان بيشتر بوده است.
در نتيجهي همين آرامش بود كه چون حزقيل در گذشت انتقال مقام وي به جانشين او چنان مينمايد كه به آساني و بيدرنگ ممكن شده باشد. با وجود دعاوي ايوب؛ يكي از كشيشان سلوكيه كه خويشاوند نرسس معروف بود، يشوعيهب اسقف ارزون را با رضايت و شايد به دستور شاهنشاه در ۵۸۲-۵۸۳ انتخاب كردند. ميگويند توجهي كه هرمزد نسبت به او داشته در نتيجهي خدمتهايي است كه به لشكريان شاهنشاه كرده و دربارهي لشكركشيهاي روميان اطلاعاتي به ايشان داده است. دليلي بر رد اين نكته نيست. برعكس بايد در نظر داشت كه شهر اسقفنشين وي در مرز امپراتوري روم و ارمنستان ايران(پرسارمني Persarmenie) بوده و به آساني ميتوانسته است اطلاعات سودمندي دربارهي ساز جنگ و جنبشهاي لشكركشي فرماندهان بوزنطي فراهم كند.
مار و عمرو هر دو در تاريخ ميگويند كه پادشاه ايران يشوعيهب را به سفارت به دربار موريس فرستاد. گويا امپراتور بوزنطيه با روي خوش از جاثليق پذيرايي كرده و موافقت خود را با عقايد وي اظهار كرده است. براي رد اين مطلب بحث كردهاند و از آن جمله بايد گفت كه سيرياك نام كه عمرو ميگويد در آن زمان بطريق قسطنطنيه بوده است تنها پس از مرگ يشوعيهب از ۵۹۵ تا ۶۰۶ رياست كرده است. بيم آن ميرود كه تاريخنويسان نستوري يا كساني كه اين تاريخنويسان از ايشان نقل كردهاند اشباهاً مقامي را كه در حقيقت يشوعيهب دوم سفير بوراندخت در دربار هراكليوس داشته است براي اين يشوعيهب اول قائل شده باشند.
يشوعيهب اول از مردم سرزمين بيتعربايه بود. در نصيبين از شاگردان ابراهيم بوده است. اين مدرسهي معروف نصيبين در آن زمان رونق بسيار داشته و جاثليق آينده در آنجا مواد قانون و شرايع را فراگرفته و شايد هنگامي كه هنوز در ارزون بوده همان شرحي را بر آنها نوشته است كه در نامهاي خود ياد از آن ميكند. نامهي بسيار مفصلي كه به يوحنا از مردم دارايي نوشته كاملاً معرف علم و فضيلت او است و به حق آن را جزو قوانين مذهبي ضبط كردهاند.
در سال چهارم رياست خود برابر با سال هشتم سلطنت هرمزد در ۵۸۵ يك انجمن عمومي در سلوكيه تشكيل داده و دو مطران و بيت اسقف با او همكاري كردهاند.
سيمئون از مردم نصيبين و اسقفان قلمرو او مانند جرجيوس از مردم ريو اردشير و زيردستانش دعوتهاي پيدرپي يشوعيهب را رد كردهاند. بيشك سيمئون از هواخواهان حنانه بوده كه در اين انجمن عقيدي او را رد كردهاند. دلايل خودداري جرجيوس معلوم نيست و شايد به واسطهي تمايلي بوده باشد كه به اسقفان ايلام و پارس داشته و ايشان ميخواستهاند مستقل باشند و تابع سلوكيه نباشند.
سيويك قانوني كه در اين انجمن گذشته براي مطالعه در حقوق و شرايع كليساي شرق، بسيار جالب توجه است. قانون اول شامل مخالفت با مونوفيزيتها است و حاوي شرح دقيق و مبسوطي از عقايد ارتودكسهاي ديوفيزيت است. قانون دوم متوجه دشمنان داخلي،«اين فتنه انگيزان ارتودكس» است كه در نتيجهي عقايد حنانه دانشمند نصيبين از آنكه تفسير تئودوردوموپسوئست Theodore de Mopsueste را قانوني و اجباري بدانند خودداري ميكردند. «مردمان الكن و مصدع مانند خبزدوكها و جعله كه از درهها يا گودالهاي غفلت بيرون ميآيند با آن مخالفت ميكنند.» پس ما تصريح ميكنيم كه هيچكس مجاز نيست... پنهان يا آشكار اين دانشمند كليسا را سرزنش كند، نوشتههاي مقدس او را رد كند و آن تفسير ديگر را كه مخالف با حقيقت است بپذيرد و چنان كه ما گفتهايم مردي كه دوستدار خواب و خيال است آن را تفسير كرده و دوستدار تكلف در سخن است كه مخالف با حقيقت است و مانند روسپياني است كه دوستدار زيورهاي شهوت انگيزند.»
اين رد عقايد اگر اختلافات داخلي كليساي شرق را از ميان نبرده باشد لااقل از اثر آن كاسته است. اما چنان كه پس از اين خواهد آمد هنگامي كه سازگاری خسرو دوم تبديل به بدخواهي آشكار او بشود اين وقايع و حمله بر كليساي ايران بيش از تكفير نامهي يشوعيهب سبب اتحاد همهي نستوريان در برابر يعقوبيان خواهد شد كه نخست ايشان را تهديد ميكردند و سپس در دربار پيشرفت كردند. دربارهي ارتودكسهاي ديوفيزيت ستم روا داشتند.
يكي از فجايعي كه در دربار ساسانيان فراوان روي داد و به پادشاهي هرمزد نيز پايان داد، از اين قرار بود كه يكي از بزرگان دربار بهرام چوبين از مردم ري، فرمانده لشكريان مرزي هيركانيا (گرگان) و خراسان بود. به جاي آنكه در برابر تاخت و تاز تركان پايداري كند همهي لشكرياني را كه ميتوانست گردآورد با خود يار كرد و به سوي سلوكيه تاخت كه حكومت را به دست گيرد. بزرگان دربار كه صميميانه بدخواه هرمزد بودند ولي ميخواستند در برابر خاندان ساسانيان برنخيزند وي را مانع شدند. شاه را خلع كردند و چشمانش را بيرون آوردند اما همان دم خسرو، پسر پادشاه مخلوع را به تخت نشاندند.
بهرام كه اين تغيير ناگهاني اميدهاي وي را به باد داد، پادشاه جديد را به سلطنت نشناخت و همچنان به پايتخت ميتاخت. چون خسرو فرصت نيافت به اندازهي لازم لشكريان خود را گردآورد، از شاهراه سلوكيه به كنار فرات و به شهر پيروزشاپور گريخت. خود را در آنجا در امان نديد و همچنان گريزان از راهي رفت كه لشكريان ايران هنگام لشكركشي به سوريه و جنگ روميان ميرفتند. از بستر رود فرات بالا ميرفت و به كيركسيون Kirkesion و از آنجا به انطاكيه رفت و پناه به امپراتور بوزنطيه برد. موريس از اوضاع ايران آگاه بود و در زمان تيبر Tibere در آنجا جنگ كرده و پيش رفته بود. شتابان اين فرصتي را كه برخوردار شد، غنيمت شمرد تا در كارهاي داخلي شاهنشاهي بزرگ رقيبان خود وارد شود و همان دم خود را پهلوان سلطنت مشروع ساسانيان معرفي كرد.
سپاهيان رومي را در اختيار خسرو گذاشت. فرماندهشان نرسس نام و همراهانش چند تن از مردان سياست بودند. در شرح حال صبريشوع، نام يكي از ايشان را ضبط كردهاند كه جرجيس(ژرژ) نام داشته و رئيس پادگاني بوده كه شايد همراه تئودوز جوان يا نمايندهي آن بوده باشد.
بهرام نتوانست در برابر هواخواهان خاندان ساساني و سپاهيان رومي كه به ياري خسرو گرد آمده بودند و فرماندهانشان دو برادر بندويه و بستام و موصل ارمني بودند، ايستادگي كند. به آذربايجان گريخت تا مگر لشكريان ديگري از ميان تركان با خود يار كند. دو لشكر در آنجا به يكديگر رسيدند و بهرام شكست خورد. با اين همه توانست بگريزد و به متحدان خود در آن سوي درياي خزر پناه ببرد.
هنوز تاج و تخت خسرو دوم از خطر نجسته بود كه شورش ديگري روي داد. نزديكترين هواخواهانش دو برادر بندويه و بستام كه از خاندان وي هم بودند سر برافراشتند. خسرو فرماندهي لشكريان سرحد تركان را به بستام داده بود تا مانع از پيشرفت بهرام بشود. بندويه كه از پادشاه گله داشت ميخواست نزد برادر برود. مرزبان آذربايجان بر سر راه، او را گرفت و به سلوكيه فرستاد. در همان هنگام بستام با لشكريان تركستان و گيلان آمادهي آن بود كه به وادي دجله بتازد. اما يكي از مزدوران ترك سرش را بريد و نزد خسرو فرستاد. با بندويه و سركشان ديگر هم با همان بدرفتاريهاي عادي دورهي ساسانيان رفتار كردند و خسرو دوم پرويز خداوندگار مطلق شاهنشاهي ساساني شد. پيشرفت نهايي وي نتايج فراوان داشت از آن جمله فرار يشوعيهب اول بود. اين كشيش كه بيش از هر چيز پابست منافع كليساي خود بود از همكاري با مدعياني كه خواهان جانشيني هرمزد بودند و از اين بدنامي خودداري كرده بود. اگر نتوانسته بود با بهرام همدست بشود نيز آشكارا هواخواهي از پادشاه قانوني نكرده بود. نه تنها حاضر نشده بود در فرار از ايران با او همراهي كند حتي هنگامي كه خسرو با لشكريان بوزنطيه پيروزمندانه برگشته بود اين كشيش به پيشوازي وي نرفته بود. رقيبان و حسوداني هم بودند از آن جمله رئيس پزشکان تيموته Timothee از مردم نصيبين كه از يشوعيهب بد ميگفت. شكي نيست كه خسرو نيازمند اين بود كه كسي وي را به انتقام برانگيزد. رفتار جاثليق چيزي نمانده بود مانع از پيشرفت گفتوگوهاي وي با امپراتور موريس شده باشد. اين نكتهاي است كه در يكي از تاريخهاي نستوريان كه نويسندهي آن معلوم نيست آوردهاند.
يگانه چارهي جاثليق اين بود كه از انتقام شاهنشاه رهايي يابد. يشوعيهب از سلوكيه رفت و به دربار پادشاه تازيان پناه برد و اين پادشاه نعمان تازه غسل تعميد كرده بود. در اطراف شهر حيره بيمار شد و در ۵۹۴-۵۹۵ در گذشت. هند خواهر نعمان تشييع جنازهي باشكوهي از او كرد و در ديري كه تازه ساخته بود او را به خاك سپرد. برخي به خطا هند را دختر نعمان دانستهاند.
بايد در نظر داشت كه دين نصاري از راه ايران به عربستان رفته و تازياني كه دست نشاندهي ايران بودهاند آن را پذيرفته بودند. شهر حيره از سال ۴۱۰ به بعد يك اسقف داشته است. نصاراي اين شهر را «عبد» يعني بنده ميگفتند (شايد به معني بندگان خدا در برابر بتپرستان) در آغاز قرن ششم نستوريان و مونوفيزيتها كه راهبرشان سيمئون بيتارشامي بود بر سر رياست با هم كشمكش داشتند. سرانجام نستوريان پيش بردند، اما پادشاهان حيره تا اواسط قرن ششم همچنان بتپرست بودهاند. منذربن امرءالقيس پادشاه جنگجويشان، عزي بت معروف تازيان را ميپرستيد و مردم را برايش قرباني ميكرد.
با اين همه يكي از همسران وي هند از ترسايان و از خاندان غسانيان بود. اين ملكه پسر خود عمروبن منذر را وادار كرد كه عيسوي شود و اين نكته در كتيبهي ساختمان ديري كه وي ساخته آمده است و بدينگونه است: «اين كليسا را هند دختر حارث بن عمروبن هجر ملكه و دختر شاهان و مادر شاه عمروبن منذر، خدمتگزار مسيح، مادر خدمتگزار وي و دختر خدمتگزارانش هنگام پادشاهي شاه خسرو انوشيروان در روزگار مار افرائيم اسقف ساخته است. اميد است خدايي كه اين دير برايش ساخته شده است گناهان وي را ببخشايد، بر او و پسرش رحمت آورد، او را در جايگاه صلح و حقيقت بپذيرد و جايگزين كند و خدا در قرنها پس از قرنها با وي و با پسرش باشد.» پس از سلطنت عمرو كه از ۵۵۴-۵۶۹ حكمراني كرد برادرش قابوس يا آنكه برادر ديگرش منذر بن منذر جانشين قابوس دوباره به بتپرستي گرويدند. نعمان كه جانشين او شد بتپرست بود و مردم را قرباني ميكرد. به دست يشوعيهب و صبريشوع دين مسيح را پذيرفت.