۳۳. دانشمندان نصاري در ايران ساساني
در زمان خسرو اول نوشين روان (۵۳۱- ۵۷۹) بيش از هر دورهي ديگري علوم بيشتر به زبان سرياني و كمتر به زبان يوناني در ايران رواج يافته است. چون اين دانشمندان از آسياي صغير و سوريه برميخاستهاند قهراً در ميان ايشان ترسايان هم بودهاند كه بسياري از ايشان از شاگردان مدرسهي ادسا بودهاند. عدهي ديگر از اين دانشمندان از سرزمين الجزيره (بينالنهرين) و سواحل فرات بودهاند كه در آن زمان جزو خاك ايران بود. در اين كتاب سابقاً ذكري از ايشان رفته است. چند تن از ايشان هم پيش از اين دوره زيستهاند.
از جمله آفرآت (فرهاد) رئيس دير مارمتاي سابقالذكر در موصل بوده است كه در قرن چهارم ميزيست و به زبان سرياني كتابهاي بسيار نوشته است. ديگر ماراباي اول كه پيش از اين گذشت، نخست زردشتي بوده و به دين ترسايان گرويده و در ۵۳۶ وي را به سمت جاثليق برگزيدهاند. ديگر از دانشمندان عيسوي ايراني، بولس معروف به پولس ايراني، رئيس حوزهي ديني نصيبين بوده است كه كتابي شامل بحث دربارهي منطق ارسطو به زبان سرياني براي خسرو اول نوشته و دربارهي اثبات وجود واجب و توحيد و نظرهاي ديگر فلاسفه به برتري روش حكما بر روش متشرعان، بحث كرده است.
سيمئون بيتارشامي در كتاب تاريخ خود، كساني از اينگونه دانشمندان ايراني را نام برده كه بدينگونهاند: آكاسيوس آرامي، برصئومه، معنه از مردم بيتاردشير، يوحنا از مردم بيتگرمايي، ميكا، بولس پسر كاكي از مردم كركه، ابراهيم از مردم ماد، نرسيمجذوم، ازالياس مطران دير كفرماري. اين گروه از دانشمندان پيروان عقايد هيباي مترجم بودهاند و گروه ديگري هم بودهاند كه از عقايد وي پيروي نميكردهاند و بدينگونهاند: مربابا از مردم گنديشاپور، مرخناياس از مردم بيتگرمايي و برهادبشابا كه از كردان بوده و بنيامين آرامي. سيمئون پس از اين ميگويد كه پس از هيبا همهي ايرانيان را در نتيجهي كوشش مار كوروش به فرمان زنون امپراتور از ادسا راندند و مدرسهاي كه ايرانيان در آنجا داشتند بسته شد.
پس از بسته شدن مدرسهي ايرانيان در ادسا از اواخر قرن پنجم به بعد، چنان كه مسيحازخه گفته است، اعضاي اين مدرسه به ايران بازگشتند و چند مدرسه در ايران برپا كردند. برصئومه مطران نصيبين ايشان را با خوشرويي پذيرفت و دانشمند معروف نرسس توانست در آنجا مدرسهي بزرگي فراهم كند و بسياري از دانشمندان در آن پرورش يافتند.
چنان كه پيش از اين اشاره رفت يكي از جهات توجه به مدرسهي نصيبين آن بود كه پيروز پادشاه ساساني(۴۷۹- ۴۸۳) از استدلالها و كارهاي برصئومه دريافت كه نستوريان ديگر پيروي از امپراتوران بوزنطيه نميكنند و ديگر خطري از ايشان متوجهي ايران نيست. برصئومه با لشكرياني كه از پيروز گرفته بود همهي ترساياني را كه مخالف وي بودند در شهرهاي ايران كه نصاري در آنجا بودند از ميان برد و ۷۷۰۰ تن از ايشان را كشت و آكاس جاثليق سلوكيه و تيسفون را وادار كرد طريقهي نستوري را بپذيرد و بدينگونه طريقهي نستوري در ميان اكثريت ترسايان ايران رواج يافت و دامنهي تبليغات ايشان به هرات و مرو و سمرقند هم رسيد.
پيداست كه نستوريان به زبان سرياني بيش از زبان يوناني آشنا بودند و كتابهاي خود را به اين زبان مينوشتند و به همين جهت ادبيات سرياني بيشتر مرهون دانشمندان مدرسهي ايرانيان و نستوريان ايران است. اين دانشمندان همان روش كار مدرسهي ايرانيان ادسا را دنبال كردند و چون به آثار ارسطو توجه بسيار داشتند و در اين زمينه كتابهاي فراوان به زبان سرياني نوشتند و حتي برخي از كتابهاي حكمت و منطق را به زبان پهلوي نيز ترجمه كردند.
چند تن از دوستان و همراهان برصئومه، مانند ابراهيم مطران سرزمين ماد و بولس و يوحنا از مردم بيتسلوخ و معنه از مردم بيتاردشير يا ريواردشير (ريشهر امروز) نيز به ادارهي كليساها و تعليمات در ديرها و صومعهها پرداختهاند. يكي از مراكز مهم، همان مركز بيتاردشير بود و معنه معروف به معنهي ايراني كه از دوستان برصئومه بود در آنجا تدريس ميكرد. وي چند سال پيش از ۴۳۵ كه برصئومه به ايران برگشته و شايد در حدود سال ۴۳۱ كه تئودوز امپراتور روم نخستين بار ايرانيان را از ادسا بيرون كرده به زادگاه خود بازگشته است. معنه چندي با برصئومه همكاري كرده و سپس رياست كليساي بيتاردشير را در ناحيهي ارجان كه اهميتي داشت به او دادند. وي در شيزر در سوريه به جهان آمده بود و كتابهايي از سرياني به پهلوي ترجمه كرده و سرودهاي ديني نيز ساخته بود و مؤلفات وي حتي در ميان نستوريان هند رواج داشت. معنه در آغاز هواخواه برصئومه بود، اما در پايان زندگي هواداري از آكاسيوس كرد. اين مرد دانشمند كه به حكمت ارسطو دلبستگي داشت علوم يوناني را در حوزهي ديني بيتاردشير منتشر كرد و به همين جهت در اسناد دورهي اسلامي دربارهي اهميت حوزهي علمي بيتاردشير (ريشهر) مطالبي هست و از آن جمله ياقوت در معجمالبلدان ميگويد كه عدهاي از دانشمندان در آنجا گردآمده بودند و با خطي كه به آن «كستج» ميگفتند در پزشكي و اخترشناسي و علوم غريبه كتاب مينوشتند.
در شهر سلوكيه رو به روي تيسفون كه نستوريان به آن بيتسلوخ ميگفتند پس از تأسيس مدرسهي نصيبين مدرسهي ديگري داير شد و مارابا جاثليق دورهي خسرو اول نوشين روان كه از دانشمندان بزرگ مسيحي در مشرق زمين بود حكمت يونان را در آنجا درس ميداد و در فلسفه و بحث در تثليث مؤلفاتي دارد.
ديگر از مراكز علمي ايران شهر بيتلاپات يعني همان گنديشاپور يا جنديساپور بوده است. اين شهر در آبادي و كشتزارها و رودهاي بسيار حتي در دورهي اسلامي معروف بوده است. جنديساپور معرب كلمهي «وهاندوشاهپور» است كه «به از انطاكيهي شاپور» معني ميدهد. اين شهر در مشرق شوش و در جنوب شرقي دزفول (دژپوهل) و در شمال غربي شوشتر امروز بوده است. گفتهاند كه شاپور اول (۲۴۱- ۲۷۱) پس از گرفتن شهر انطاكيه اسيران رومي را به ساختن اين شهر گماشت و چون آن اسيران از مردم انطاكيه بودند اين شهر را به اين نام خواندند. گنديشاپور كه گويا نخستين ساكنان آن همان اسيران يوناني بوده باشند مركزي براي علوم يونان شد و برخي نوشتهاند كه شاپور فرمان داد پارهاي از كتابهاي يوناني را به زبان پهلوي ترجمه كنند و آنها را در اين شهر گردآوردند. چنان مينمايد كه اين شهر مركز طب يوناني هم بوده است.
در سلطنت شاپور دوم (۳۱۰- ۳۷۹) ثيادورس (تئودوروس Theodoros ) پزشك نصراني براي معالجهي او به دربار ايران آمد و شاپور او را در گنديشاپور جا داد. وي در آن شهر معروف شد و روش او در پزشكي رواج يافت و كتابي در اين رشته نوشته است كه سپس به زبان تازي ترجمه كرده و آن ترجمه را «كناش ثيادورس» ناميدهاند.
پس از انتشار دين نستوري در ايران بيتلاپات كه از قديمترين مراكز ترسايان ايران بود مهمترين مركز ايشان در خوزستان شد و مطران بزرگ كليساي آن نفوذ بسيار يافت. دانشمندان نصاري در آنجا گردآمدند و طب يوناني را با طب ايراني و طب هندي كه به ايران آمده بود تركيب كردند و اين كار را بيشتر در زمان خسرو اول كردند زيرا كه دانشمندان سرياني زبان و هندي و زردشتي در آنجا به كار ميپرداختند. اين دانشمندان به فلسفه و رياضيات و بيشتر از آن به طب توجه داشتند و به همين جهت مدرسهي طب گنديشاپور و بيمارستان معروف آن (به نام مارستان) در پايان دورهي ساساني شهرت جهاني پيدا كرده بود و برخي گفتهاند كه طب ايراني در آنجا از طب يوناني هم كاملتر شده بود.
در مارستان گنديشاپور چند تن پزشك هندي نيز درس طب ميدادند و چند كتاب طبي هندي را به پهلوي ترجمه كردند و بعدها آنها را به عربي نقل كردهاند. شهرت مارستان و مدرسهي طب گنديشاپور حتي بيگانگان را هم جلب كرد. از آن جمله بوده است حارث بن كلدهي ثقفي، پزشك معروف عرب. اين مدرسه و مارستان در دورهي اسلامي نيز تا چندي داير بود و دانشمندان در آنجا ميزيستند چنان كه ابوجعفر منصور دوانيقي خليفهي دوم عباسي چون در ۱۴۸ هجري گرفتار بيماري معده شد و پزشكان دربارش فرو ماندند جورجس پسر جبرئيل رئيس مارستان گنديشاپور را براي معالجهي او به بغداد خواستند و وي مارستان را به پسرش بختيشوع سپرد و منصور را معالجه كرد و به اصرار وي در بغداد ماند تا آنكه به گنديشاپور بازگشت و در سال ۱۶۰ درگذشت. پسر او جبرئيل در گذشته در ۲۱۳ پزشك هارونالرشيد و نوهاش بختيشوع در گذشته در ۲۵۶ ساكن بغداد كه از تربيتشدگان مدرسهي طب گنديشاپور بودهاند نيز پزشكان معروف دربار خلفاي عباسي به شمار ميرفتهاند.
جورجس پسر جبرئيل زبانهاي يوناني و سرياني و پهلوي و تازي را خوب ميدانست و چندين كتاب به زبان عرب ترجمه كرده است.
خسرو اول به حكمت افلاطون و ارسطو دلبستگي داشت و ترجمهي آنها را به زبان پهلوي ميخواند. آگاثياس مورخ معروف يوناني نوشته است كه اين پادشاه نزد اورانيوس Uranios پزشك و حكيم از مردم سوريه حكمت را فرا گرفت و خسرو مؤبدان را گردآورد كه دربارهي مسائلي چند مانند خلقت عالم و تناهي ابعاد و توحيد گفتوگو كنند.
مهمترين واقعهي زمان او پناه آوردن هفت تن از دانشمندان يوناني به ايران است، بدينگونه كه ژوستينين امپراتور بوزنطيه در سال ۵۲۹ فرمان داد مدارس فلسفي آتن و اسكندريه و ادسا را ببندند. هفت تن از بزرگان مدرسهي آتن كه ابرقلس تأسيس كرده بود و برخي از ايشان از نصاري و معتقد به روش افلاطونيان جديد بودند از امپراتوري بوزنطيه رانده شدند و به تيسفون آمدند و خسرو با روي خوش ايشان را پذيرفت. اين هفت تن دانشمند عبارت بودند از دمسقيوس از مردم سوريه، سنبليقيوس از مردم كيليكيه، يولاميوس Eulamios از مردم فريجيه، پريسكيانوس Priskianos از مردم ليديه، هرمياس از مردم فنيقيه، ديوجانوس Diogene از مردم فنيقيه، ايسيدوروس Isidorus از مردم غزه كه چندي در ايران ماندند و در عهدنامهاي كه خسرو با ژوستينين بست در يك مادهي آن به ايشان آزادي دادند كه به شهر خود برگردند. خسرو خود با برخي از ايشان مخصوصاً پريسكيانوس گفتوگو كرده و از او مطالبي پرسيده و وي در كتابي به آنها پاسخ داده كه ترجمهي آن به زبان لاتين در دست است و شامل جوابهاي مختصر در مسائل روانشناسي و وظايفالاعضاء و حكمت طبيعي و اخترشناسي و تاريخ طبيعي است و از دمسقيوس نيز رسالهاي در اين زمينه مانده است.
چنان كه سابقاً گفتم مسيحيت در اقصاي مشرق شاهنشاهي ساساني نيز راه يافته بود و در چند شهر مانند مرو و بلخ و سغد مراكزي داير كرده بودند و تا اواخر دورهي ساساني و اوايل دورهي اسلامي كليساهاي ايشان باقي بوده و دانشمنداني در آنجا مخصوصاً به رياضيات و اخترشناسي مشغول بودهاند. از دانشمندان معروف شهر مرو در آغاز دورهي عباسيان ماشاءالله پسر اثري بوده كه در زمان ابوجعفر منصور ميزيسته و از اخترشناسان بزرگ بوده است. ديگر ربنطبري از مردم طبرستان كه در مرو ميزيسته و كتابهاي رياضي را ترجمه ميكرده است. هنگامي كه خلفاي عباسي در بغداد به ترجمهي كتابهاي علمي به زبان تازي همت گماشتند چند تن از مترجمان كه از يوناني و سرياني ترجمه كردهاند از نصاراي ايران بودهاند. در كتابهايي هم كه ايرانيان خود در رياضيات و اخترشناسي و پزشكي و حكمت تأليف كردهاند آثار تعليمات نصاري ايران ديده ميشود. گذشته از كتابهاي يوناني كه به زبان پهلوي ترجمه كرده بودند و ايرانيان آنها را به زبان تازي نقل كردهاند مانند قاطيغورياس Categoriaes و پاريارمينياس Perihermeneias و انالوطيقا Analytica تأليف ارسطو و ايساغوجي Isagoge تأليف فرفوريوس Perphyrios كه ترجمهي آنها را به دانشمند بزرگ ايراني ابنالمقفع يا پسر او محمد نسبت دادهاند.